۱۴۰۱ بهمن ۲۷, پنجشنبه

هماندیشی با امیر حسین آریانپور (۲۳)

  

میم حجری

از كتاب «زمينه جامعه‌شناسي»
مقدمه اول
شناخت
ادامه
 
ت 
ملاك شناخت: 
حقيقت


براي سنجش شناخت از ديرگاه ميزان يا ملاكي به كار برده اند. 
 اين ملاك 
كه 
حقيقت (truth) 
نام گرفته است، 
تطابــق شناخــت است با هستـي يا واقعيت (reality).
 
 شناختي كه موافق نظام هستي باشد،
 در خور صفت «حقيقي» است، 
و
 معرفتي كه از واقعيت به دور باشد،
 شناخت «سقيم» يا دور از حقيقت است. 
 
بنابراين 
حقيقت يكي از صفات يا كيفيات شناخت
 است.
 
قبل از تحلیل شعر مولانا،
به
تحلیل تعریف هگل از حقیقت 
خطر می کنیم:
 
«حقیقت 
در کل است.
کل 
حقیقی است.»
 
 هگل 
در این تعریف
دیالک تیک جزء و کل
را
در نظر دارد.
منظورش این است
که
حقیقت
نه
در 
جزئیات چیزی،
بلکه در کل آن چیز است.

آنچه که هگل در چند کلمه تبیین می دارد،
مولانا
در صدها کلمه تبیین داشته است:

مولانا
 
پیل اندر خانه‌ای تاریک بود
عرضه را آورده بودندش هنود (هندیان) 


معنی تحت اللفظی:
 هندی ها
فیلی را آورده بودند و در خانه تاریکی نگهداشته بودند.
 
 
از برای دیدنش مردم بسی
اندر آن ظلمت همی شد هر کسی
 
مردم یکی پس از دیگری وارد این خانه تاریک می شدند تا فیل را ببینند.
 
 دیدنش با چشم چون ممکن نبود
اندر آن تاریکی‌اش کف می‌بسود
 
 چون در تاریکی دیدن فیل با چشم، امکان ناپذیر بود،
افراد از قوه بسایی (لامسه) بهره برمی جستند.

 آن یکی را کف به خرطوم اوفتاد
گفت:
 «همچون ناودان است این نهاد»
 
 یکی دستش به خرطوم فیل خورد و گفت:
ناودان باید باشد.
 
  آن یکی را دست بر گوشش رسید
آن بر او چون بادبیزن شد پدید
 
یکی دیگر، دستش به گوش فیل خورد و گفت:
باید بادبزن باشد.
 
 آن یکی بر پشت او بنهاد دست
گفت:
«خود این پیل چون تختی بد است (بوده است)»
 
 دست دیگری به پشت فیل خورد و گفت:
این باید تختی باشد.


همچنین هر یک به جزوی (جزئی) که رسید
فهم آن می‌کرد هرجا می‌شنید
 
 بدین طریق،
هر کس فقط می توانست، به توصیف جزئی از فیل نایل آید.

مولانا
هم
بسان هگل
دیالک تیک جزء و کل
را
خواه و ناخواه و آگاه و ناخودآگاه
مطرح می کند.

مولانا و عرفان به طور کلی
اصولا و اساسا
دشمن دیالک تیک اند.
دیالک تیک اما چیزی عینی است
و
خود را به دشمنان خود حتی تحمیل می کند.

 از نظرگه، گفتشان شد مختلف
آن یکی دالش لقب داد این الف
 
 به همین دلیل،
شناخت های افراد از فیل، مختلف شد:
یکی 
فیل 
را 
الف تلقی می کرد و دیگری، ب.


در کف هر یک اگر شمعی بدی
اختلاف از گفتشان بیرون شدی
 
اگر این افراد شمعی در دست داشتند،
اختلاف نظر پدید نمی آمد.
 
منظور مولانا این است که اگر مردم کل فیل را می دیدند،
گمراه نمی شدند و فیل را با ناودان و باد بزن و تخت و تشک عوضی نمی گرفتند.
 
مولانا هم همان تعریف هگل را نمایندگی می کند:
حقیقت فیل در کل فیل 
است
و
نه
در خرطوم و گوش و پشت و پا و عاج و دم و مخلفات دیگر فیل.
 
 
چشم حس همچون کف دست‌ است و بس
نیست کف را بر همه‌ی او دست‌رس
 
 از منظر حس بسایی (لامسه) نمی توان کل را احساس و استنباط کرد.

این شعر مولانا 
را
می توان
شعری در رابطه با تئوری شناخت 
محسوب داشت.

این شعر دال بر آن است
که
مولانا
به
شناخت حسی و عقلی
واقف بوده است.
 
اگر چه مولانا و عرفان به طور کلی
نماینده ایراسیونالیسم (خرد ستیزی) است.
اگرچه مولانا «پای استدلالیان را چوبین و بی تمکین»
 می داند.

 چشم دریا دیگر است و کف دگر
کف، بهل (مورد صرفنظر قرار بده) وز دیده ی دریا نگر
 
 میان چشم دریا و کف
(میان چشم کل و جزء)
تفاوت چشمگیری وجود دارد.
چشم کف (جزء) را رها کن و با چشم دریا (کل) نگاه کن.

دم خروس خردستیزی (دیالک تیک ستیزی) مولانا و عرفان،
در این بیت شعر آشکار می گردد:
کف و دریا (جزء و کل) 
را
مولانا
فاعلیت (سوبژکتیویته) می بخشد.
به همین دلیل از چشم کف و دریا دم می زند.
در حالیکه کف و دریا، نه سوبژکت شناخت (بیننده و شناسنده)، 
بلکه اوبژکت (موضوع) شناخت اند.
البته در شعر این جور کردوکارها مجاز است.

مشخصه مرکزی مهم عرفان اما همین است:
یکسان تلقی کردن ماده و روح و اوبژکت و سوبژکت، خلق و خدا، خر و خرما.
این همان خرافه وحدت وجود است.


جنبش کف‌ها ز دریا روز و شب
کف همی بینی و دریا نی عجب

پیدایش و جنبش کف ها از دریا ست.
تو اما کف ها را می بینی و دریا را نمی بینی.

مولانا
در این بیت شعر،
جزء بینی خلایق
را
مورد انتقاد قرار می دهد
و
از 
کل بینی
طرفداری می کنی.

این همان موضع معرفتی هگل است
که
صدها سال قبل در جامعه ای فئودالی تبیین می یابد.


ما چو کشتی‌ها به هم برمی‌زنیم
تیره چشمیم و در آب روشنیم
 
ای تو در کشتی تن رفته به خواب
آب را دیدی نگر در آب، آب

ما شبیه کشتی های کور در آب روشن هستیم که به همدیگر برخورد می کنیم.
تو که در کشتی تن به خواب رفته ای، آب را دیده ای، ولی در آب، آب را ندیده ای.

مولانا 
در این دو بیت آخر شعر
دیالک تیک پدیده و ماهیت (ظاهر و ذات)
را
به شکل دیالک تیک ظاهر آب و ذات آب بسط و تعمیم می دهد
و
نقش تعیین کننده را از آن ماهیت (ذات) می داند.
 
مو به مو مثل هگل و مارکس و انگلس و لنین و آن و این.


پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر