۱۴۰۱ اسفند ۱, دوشنبه

خود آموز خود اندیشی (۶۱۳)

Bild

شین میم شین

باب دوم

در احسان

حکایت دهم

(دکتر حسین رزمجو، «بوستان سعدی»، ص ۶۶)

بخش دوم

ما به سوی آنچه دانش زمانه مان نموده، می رویم!

 

۱

به ناکردن شکر پروردگار

شنیدم که برگشت از او روزگار

 

بزرگی اش سر در تباهی نهاد

عطارد قلم در سیاهی نهاد

 

شقاوت برهنه نشاندش، چو سیر

نه بارش رها کرد و نه بارگیر

 

فشاندش قضا بر سر از فاقه خاک

مشعبد صفت، کیسه و دست، پاک

 

معنی تحت اللفظی:

توانگر خسیس تندخو

به دلیل ندادن پشیزی به گدا برای شکرگزاری پروردگار که او را توانگر ساخته،

دچار تنگدستی شد.

بسان سیر، برهنه و بی همه چیز گشت.

زیر بار زندگی ماند و بارگیری به حمایت از او برنخاست.

قضا خاک فقر و فاقه بر سرش ریخت.

در نتیجه

کیسه اش

سوراخ سوراخ گشت

و

دستش

خالی ماند.

(تهیدست گشت.)

 

سعدی

در این شعر،

قصد توضیح روند وارونه شدن دیالک تیک توانگر و گدا  را دارد.

سعدی

 باید برای این پدیده اجتماعی، که چگونه توانگری ورشکسته و خانه خراب می شود و فقیری توانگر می گردد،

پاسخی بیابد و می یابد.

سعدی

 دو مفهوم «ناسپاسی» و «روزگار» را سوهان می زند

 و به کمک آندو

به توضیح وارونه شدن دیالک تیک توانگر و گدا می پردازد.

 

مفهوم «ناسپاسی»

مبتنی بر بسط و تعمیم دیالک تیک داد و ستد به شکل دیالک تیک نعمت و سپاس است.

 

توانگر از خدا نعمت دریافت کرده است (ستد) و باید به ازای آن شکر و سپاس نعمت الهی را به جای آورد (داد)، مثلا پشیزی از گنج خدادادی بع گدا دهد و او را از در نراند.

 

چون توانگر تندروی سیه دل کوته نظر، گدا را «به زجر و از سر طیر» از در رانده، پس ناسپاسی کرده و داد در خور برای نعمات الهی نداده و لذا خدا نعمات خود را دوباره از او پس گرفته و به دیگری (مثلا به همان گدای رانده شده  از در او) داده است.

 

پس گرفتن نعمت از توانگر، همان و «برگشت روزگار از او»، همان.

  

مفهوم ایراسیونالیستی «روزگار» 

هنوز هم از سوی شعرای عقب مانده ایرانی مورد استفاده قرار می گیرد.

بنا بر خرافه ای

یا

روزگار بر وفق مراد کسی می گردد

و

یا

برعکس بر ضد مراد او.

 

وقتی کسی قادر به توضیح پدیده ها و حوادث طبیعی و جامعتی نیست،

وقتی کسی علل ورشکستگی تاجری را نمی تواند توضیح دهد،

دست به دامن مفاهیم ایراسیونالیستی می شود.

 

هوشنگ ابتهاج (سایه)

هم

قادر به توضیح آنتی کمونیسم شبه فاشیستی فوندامنتالیست ها نیست

و

لذا به روال همیشگی به مفاهیم ایراسیونالیستی حاضر و آماده توسل می جوید:

 

هوس روزگار خوارم کرد

روز گار است و هر دمش هوسی است.

(هوشنگ ابتهاج (سایه)، «سیاه مشق»، تیر ۱۳۶۲)

 

سایه

در این بیت شعر،

خواری خود و یاران خود را ناشی از هوس روزگار می داند.

روزگاری که هردم هوسی در سر می پرورد.

احدی

از شاعر خردستیز نمی پرسد که در آستانه قرن بیست و یکم، این چه شیوه توضیحی است.

 

سایه بس کن که دردمند و نژند

چون تو در بند روزگار بسی است

 

سایه

در این بیت همان شعر،

تریاک تر و تمیز بی غل و غشی را از مطبخ حافظ بیرون می آورد، به وافور می نهد، روشن می کند و با عزت و احترام دست همگنان واخورده می دهد و دردمندی و نژندی را امری جهانشمول جا می زند.

 

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر