۱۳۹۹ بهمن ۱۹, یکشنبه

کشور چهار رنگ (۶) (بخش آخر)

default alt. text  

جینا روک پاکو

 

برگردان

میم حجری

 

به یاد «سراینده گلگشت جوانان» 

محمد زهری

 

·    دیری نپائید که بچه ها یکرنگی خود را از دست دادند و به تدریج رنگین و رنگین تر شدند.

 

·    بچه های سبز، سرخ و زرد و آبی هم شدند.

·    بچه های زرد، سرخ و سبز و آبی هم شدند.

·    بچه های سرخ، سبز و زرد و آبی هم شدند.

·    بچه های آبی، سرخ و زرد و سبز هم شدند.

 

·    و وقتی همه بچه ها، همه رنگ ها را داشتند، در همه رنگ ها اندیشیدند، در همه رنگ ها احساس کردند، در همه رنگ ها غرق رؤیا شدند و در همه رنگ ها آرزو کردند.

 

·    هر کدام از بچه ها دیگری را فهمید و همه کشور از آن همه آنها شد.

 

·    آنها تا آن وقت، هرگز چنین شاد و خشنود نبودند.

 

·    همه با هم آواز جاز لیموئی خواندند، از روی کاکتوس ها پریدند، به برف آبی اندیشیدند و گوجه های سرخ به کام غروب انداختند.

 

·    آدمبزرگ ها با دیدن آنها دچار حیرت شدند.

 

·    اما از آنجا که بچه های رنگین راست راستکی تر از بچه های یکرنگ اند، کاری از دست شان برنیامد.

 

·    برخی از آنها ـ از جمله مادر و پدر عربز ـ قدری رنگین شدند.

 

·    اما واقعا رنگین فقط و فقط بچه ها بودند.

 

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر