۱۳۹۰ آذر ۲۸, دوشنبه

«بیگانگی» (3)

کارل مارکس (1818 ـ 1883) فریدریش انگلس (1820 ـ 1895)
طرح از طراح محترم مجله هفته

پروفسور ورنر شوفن هاور

پروفسور مانفرد بور
برگردان شین میم شین

VI
بیگانگی در فلسفه مارکس و انگلس

• مارکس و انگلس ـ بر خلاف فویرباخ ـ در چالش فکری با هگل و در بررسی مشخص پدیده های واقعی بیگانگی (بنا بر نیات عمیقا هومانیستی و انقلابی ـ انتقادی شان) به افشای علل اجتماعی، بمثابه بنیان های بیگانگی می پردازند.

• آنها برای این کار، از سوئی مواد و مصالح تاریخی ـ فلسفی را به خدمت می گیرند و از سوی دیگر به تجزیه و تحلیل مناسبات اقتصادی عینی جامعه، بویژه مناسبات تولیدی کاپیتالیستی و خصلت آنتاگونیستی آنها و همچنین به تجزیه و تحلیل فرم های معرفتی (شعوری) منطبق با این مناسبات می پردازند و خصلت تاریخی بیگانگی و پایه اجتماعی تعیین کننده آن، یعنی مالکیت خصوصی بروسایل تولید را کشف می کنند.

• اثر انگلس تحت عنوان «مقدمات انتقاد از اقتصاد ملی» و آثار مارکس، تحت عناوین «دفاتر اقتصادی ـ فلسفی»، «خانواده مقدس» و «ایدئولوژی آلمانی»، بویژه «نقد اقتصاد سیاسی»، «طرحی بر نقد اقتصاد سیاسی» و بالاخره «سرمایه» در رابطه با کشف علل مادی بیگانگی و از بین بردن آن از طریق انقلاب سوسیالیستی دارای اهمیت درجه اول اند.

1
بیگانگی در کاپیتالیسم

• مارکس بیگانگی اقتصادی در روند کار مبتنی بر تولید کالائی استوار بر مالکیت خصوصی کاپیتالیستی بر وسایل تولید را بشرح زیر توضیح می دهد:

1

• «کارگر هرچه بیشتر ثروت تولید می کند، تولید او هرچه عظیمتر و دامنه دارتر می شود، خود او به همان اندازه فقیرتر می گردد.

2

• کارگرهرچه بیشتر کالا تولید می کند، خود او ـ به همان اندازه ـ به کالای ارزانتری مبدل می گردد.

3

• با بهره وری هرچه بیشتر جهان اشیاء ـ در تناسبی مستقیم ـ ارزش زدائی از جهان انسانی افزایش می یابد.

4
• کار فقط کالا تولید نمی کند.
• کار ـ بهمان نسبت که بطور کلی کالا تولید می کند ـ خود را و کارگر را بمثابه کالا تولید می کند.

5

• این حقیقت امر حاکی از آن است که شیئی که کارگر تولید می کند، یعنی نتیجه کار او، بمثابه یک موجود بیگانه در مقابلش قد می افرازد، بمثابه قدرتی مستقل از مولدش.

6

• محصول و نتیجه کار عبارت است از کاری که در شیئی ادغام شده است، کاری که خود را شیئی کرده است.
• این یعنی شیئیت یافتن کار، چیزواره گشتن کار.

7

• این استحاله کار به واقعیت (مادیت، شیئیت، عینیت یافتن نیروی جسمی و فکری انسانی. مترجم) در مقیاس اقتصاد ملی، بمثابه سلب واقعیت کردن از کارگر جلوه می کند.

8

• شیئیت بخشیدن به نیروی کاری خود، بمثابه خود گم کردن و برده شیئی شدن جلوه گر می شود.

9

• تملک بمثابه بیگانگی، بمثابه واگذاری مالکیت به غیر، بمثابه سلب مالکیت شدن جلوه می کند.

10

• شیئیت بخشیدن ـ بیشتر ـ بمثابه از دست باختن شیئی جلوه گر می شود.

11

• و کارگر نه تنها لازم ترین اشیاء زندگی اش را از دست می دهد، بلکه حتی اشیاء (وسایل و مواد خام) کارش را.

12

• آری کار، خود به شیئی سرکش مبدل می شود که کارگر برای رام کردنش به زحمتی فوق العاده نیاز دارد و فقط بطور گسیخته و هر از گاهی به رام کردن آن نایل می شود.

13

• تصاحب چیز بیشتر، بمثابه بیگانگی جلوه گر می شود و کارگر هرچه بیشتر چیز تولید کند، بهمان اندازه کمتر می تواند تصاحب کند و به همان اندازه بیشتر، زیر سلطه ثمره کار خویش، یعنی زیر سلطه سرمایه قرار می گیرد.

14

• در این تقدیر که کارگر به ثمره کار خود، بمثابه یک چیز بیگانه برخورد می کند، همه این نتایج نهائی و بلایا نهان شده اند.»

• در حالیکه شیئیت یافتن، یک مشخصه کار ـ بطور کلی ـ است و در آن پراتیک انسانی با محیط زیست پیوند می خورد، بیگانگی کار یکی از عواقب کار مزدوری سرمایه داری است، یکی از عواقب این حقیقت امر است که در کاپیتالیسم، هم وسایل تولید و هم ثمره کار خود کارگر در مقابل او، بمثابه قدرتی بیگانه و مستقل از او قد علم می کنند.
• و لذا تحت این شرایط، خود کار نیز برای کارگر به چیزی خارجی مبدل می شود.

• چرا؟

1

• چون او «در کار خویش نه تأیید، بلکه تکذیب می شود.

2

• چون او در کار خویش، نه احساس خوشبختی، بلکه احساس زجر و درماندگی می کند.

3

• چون او در کار خویش، به آزاد سازی انرژی روحی و جسمی خود دست نمی یابد، بلکه به مثله کردن جسمش و به تخریب روحش مجبور می شود.»

• کلیه تضادها و پیامدهای اجتماعی و انسانی وخیم و شوم خاص کاپیتالیسم ـ عمدتا ـ از همین جا سرچشمه می گیرند.

• بر زمینه بیگانگی اقتصادی، بواسطه سلطه مالکیت خصوصی، دیگر فرم های نمودین بیگانگی می رویند:

I
بیگانگی سیاسی

• بیگانگی سیاسی در تضاد میان چیزهای زیر خودنمائی می کند:

1
• در تضاد میان دولت و مردم

2
• در تضاد میان دولت و ملت

3
• در تضاد میان منافع خصوصی و منافع اجتماعی و غیره

II
بیگانگی ایدئولوژیکی

• فرم های ایدئولوژیکی بیگانگی ـ ضمنا ـ در چیزهای زیر خودنمائی می کنند:

1
• در سلطه طلبی ایدئولوژی طبقات حاکم

2
• در سرکوب معنوی توده های مردم

3

• در سرپوش نهادن بر پیوندهای اجتماعی واقعی و امثالهم


III
ریشه اصلی بیگانگی در جامعه طبقاتی

• ریشه اصلی بیگانگی در جامعه طبقاتی ـ بمعنای عام آن ـ عبارت است از خودپوئی توسعه اجتماعی.

• خودپوئی توسعه اجتماعی مسائل زیر را به دنبال می آورد:

1

• خودپوئی توسعه اجتماعی سبب می شود که انسان ها به دلیل مالکیت خصوصی بر وسایل تولید و مناسبات اجتماعی ناشی از آن، نتوانند به تنظیم آگاهانه و برنامه ریزی شده روند اجتماعی بپردازند.

2

• خودپوئی توسعه اجتماعی سبب می شود که انسان ها نتوانند آقای ثمرات کار خود باشند.

3

• خودپوئی توسعه اجتماعی سبب می شود که انسان ها نتوانند پیامدهای کردوکار اجتماعی خود را در هیئت واقعی شان، در چند و چون شان، در آماجگذاری های شان و در پیوندشان به چشمی باز ببینند.

IV
علت بیگانگی در جامعه طبقاتی

• علت بیگانگی در جامعه طبقاتی عبارت است از توسعه مالکیت خصوصی بر وسایل تولید و در نتیجه، تقسیم جامعه به طبقات متخاصم.

• از این رو، بنیان تعیین کننده بیگانگی در جامعه طبقاتی عبارت است از مناسبات مبتنی بر استثمار انسانها و ستم.

• روند بیگانگی در کاپیتالیسم، در تولید کالائی سرمایه داری به اوج خود می رسد.

کار مرده در قالب سرمایه بر کار زنده مولد بیواسطه، یعنی کارگر مسلط می شود، ثمرات کردوکار کارگر و کلیه وجوه کار اجتماعی (تقسیم کار، همکاری، علم و غیره) بمثابه وجوه سرمایه جلوه می کنند، بمثابه وسیله استثمار کارگر و زیر یوغ کشیدن شدیدتر او.

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر