۱۳۹۰ دی ۲, جمعه

آموزش متد علمی تحلیل در مکتب سیاوش کسرائی (10)

نگاه چشم سوزانش ـ امید انگیز ـ با من، در این تاریکمنزل می زند سوسو!

تحلیل واره ای از گاف سنگزاد

3
مضمون (محتوای) شعر
ادامه

سیاوش

شبانه های نیما شباهت بی نظیری با تابلوهای رامبراند دارند:
شسته شده از تاریکی، با کانونی روشن در قلب آن که بیننده یا خواننده ابتدا و بی اختیار به روشن ترین قسمت آن می نگرد و سپس همین که چشمش به تاریکی عادت کرد، رفته رفته گوشه های پنهان و در سایه مانده را نیز می بیند.

• چه مقایسه شورانگیزی!

• از همین حکم سیاوش می توان به عظمت بینشی و معرفتی او پی برد.

• سیاوش میان دو فرم هنری، یعنی نقاشی و شعر، پل می زند.
• میان دو فرم که محتوای واحدی را به تبیین می کشند.

• هوش سیاوش خارق العاده است!

• سیاوش جزو معدود شاعرانی شاید باشد که جهان را در آن واحد، با دو چشم می نگرد:
• با چشم هنری
• با چشم فلسفی

• بیهوده نیست که متد تحلیلش بر خط مارکس سیر می کند:
• دیالک تیک فرم و محتوا را پی می گیرد و ظرافت های مینیاتوری دیالک تیک را هرگز از نظر دور نمی دارد.

• تابلوی رامبراند و شعر نیما بنظر سیاوش تصویر شسته شده از تاریکی را هدیه بیننده و خواننده می کنند که در قلبش، کانونی روشن هست.

• سیاوش با روانشناسی ژرفی
واکنش خواننده و بیننده را حدس می زند:

• کشش غریزی به سوی بخش روشن تابلو و شعر را!

• در عالم واقع، واقعا هم چنین است.
• اما پس از آشنائی چشم به تاریکی، گوشه های نیمه تاریک و نیمه روشن نیز در مد نظر گرفته می شوند.

• هر دو مرحله بینش احتمالا بطور غریزی هدایت می شود.


• خود ارگانیسم است که به مثابه یک سیستم سیبرنتیکی مولتی فونکسیونال (چندعملکردی) به ارگان چشم خودمختاری نسبی اعطا کرده، تا بطور اوتوماتیک، یعنی بدون انتظار دستور از مرکز فرماندهی، به کردوکار خود بپردازد.


• آنچه که در این حکم سیاوش تئوریزه می شود، بی آنکه تئوریزه شود، این حقیقت امر است که تابلوی مورد نظر، دیالک تیکی از ابهام و وضوح است، دیالک تیکی از تاریکی و روشنائی است.

• خواننده و بیننده نیز در واقع دیالک تیکی از تیره و روشن را می خواند و می بیند، دیالک تیکی از پاسخ و پرسش را.


• در همین دیالک تیک پاسخ و پرسش نیما باید موتور محرک خواننده نهفته باشد:
• این بدان معنی است که نیما لقمه اندیشه را نمی جود و در دهن خواننده نمی نهد، تا بی زحمتی غورت دهد، بلکه خواننده را به تفکر وامی دارد، تا از معبر دیالک تیک روشنی و تاریکی بگذرد و حقیقت را به مشقتی شخصی به قدر توان فکری و گنجینه مفهومی خویش دریابد.

سیاوش

• در نخستین دیدار با این شعر و در این منظره نیز چنین است و روشنائی ها فرصت دیدار همه جزئیات را نمی دهند:
• آواها از راه دور به گوش می رسند.
• و یا در خیال طنین می افکنند.
• شبتاب در نهانجای است
• و چراغ چهره ای را روشن نمی کند.
• صاحب چشمان سوزان هویتی ندارد
• و خانه در تاریکی غوطه می خورد:
• رسوب کامل اشخاص و اشیاء در متن منظره و طبیعت!

• برای درک منظور سیاوش باید به بازخوانی شعر شبتاب بپردازیم:

شبتاب
• «هنوز از شب، دمی باقی است!»
• می خواند در او، شبگیر
• و شبتاب از نهانجایش به ساحل می زند سوسو.

• به مانند چراغ من، که سوسو می زند در پنجره ی من
• به مانند دل من، که هنوز از حوصله و ز صبر من باقی است در او
• به مانند خیال عشق تلخ من، که می خواند
• و مانند چراغ من، که سوسو می زند در پنجره ی من

• نگاه چشم سوزانش ـ امید انگیز ـ با من
• در این تاریکمنزل می زند سوسو.

حکم اول
در نخستین دیدار با این شعر و در این منظره نیز چنین است و روشنائی ها فرصت دیدار همه جزئیات را نمی دهند.

• مکانیسم بینش چنین است که سیاوش تشریح می کند:
• چشم قبل از همه، روشنائی را می بیند و بعد به دیدن اجزای نیمه روشن نایل می آید.

حکم دوم
• آواها از راه دور به گوش می رسند.
• و یا در خیال طنین می افکنند.

• آوای شبگیر است که از دور و یا نزدیک به گوش می رسد و خیال عشق نه از دور، بلکه از نزدیکتر از هر نزدیک در تالار ذهن شاعر طنین می افکند:
• خیال عشق تلخ به رهائی
• خیال عشق تلخ به طلوع صبح
• خیال عشق تلخ به پایان شب!

حکم سوم
• شبتاب در نهانجای است
• و چراغ چهره ای را روشن نمی کند.

• شبتاب عملا در نهانجای نیست.
• این نیما ست که می خواهد که شبتاب را در نهانجای تصور و تصویر کند.

• شبتاب خنجر نوری است که پیاپی بر سینه تیره شب فرو می نشیند.


• ما با دیالک تیک شبتاب و شب سر و کار داریم.


• چون شبتاب سودای غلبه بر هیولای تیره ای را بر سر دارد، چون تناسب قوا به نفع شب است، صلاح در آن دیده که مخفی باشد.


• نیما شبتاب را به چراغ سوسو زن خود تشبیه می کند.

• هر دو در مقایسه با ظلمت قیرگون شب، ناچیز اند.

• ولی در هر صورت حق با سیاوش است.

حکم چهارم
• صاحب چشمان سوزان هویتی ندارد
• و خانه در تاریکی غوطه می خورد:
• رسوب کامل اشخاص و اشیاء در متن منظره و طبیعت!

• سیاوش اشتباه می کنند، صاحب چشم سوزان، چراغ در پنجره است و در تاریکمنزل با نیما بطرز امیدانگیزی سوسو می زند.

• صاحب چشمان سوزان، چراغ است و دارای هویت است.


• چراغ می تواند حزب طبقه باشد و در مسیر توسعه خویش به خورشیدی تابان بدل شود.


• خانه هم بر خلاف تصور سیاوش، نه در ظلمت، بلکه در دیالک تیکی از ظلمت و نور غوطه ور است.

• همیشه چنین است.
• شب همیشه با شبتاب و ستاره و ماه و چراغ همبستر است.
• شب همیشه ضد دیالک تیکی خود را در بطن خود دارد.

• مفهوم واپسین سیاوش، «رسوب کامل اشخاص و اشیاء در متن منظره و طبیعت!» بلحاظ فرم خیلی زیبا ست.
• شاید بتوان گفت که ما در اینجا با دیالک تیک طبیعت سر و کار داریم، با دیالک تیک طبیعت جاندار و طبیعت بی جان و یا با دیالک تیک جزء و کل.

سیاوش
ولی برای رسیدن به قلب تپنده شعر، ناگزیر می باید به کالبدشکافی مسئولانه ای دست ببریم، بی آنکه اندامی را مجروح کرده باشیم.

• منظور سیاوش از قلب شعر چیست؟
• او ظاهرا شعر را بسان ارگانیسمی (اندامی) در نظر می گیرد و برایش ارگان تعیین می کند.
• در هر صورت برای رسیدن به قلب شعر کالبدشکافی بی خونریزی و ضمنا مسئولانه را توصیه می کند.

1
مفهوم «کالبدشکافی»

• منظور سیاوش از مفهوم «کالبدشکافی»، گذار از خطه نمود به خطه بود باید باشد:
• برای گذار از فرم و نمود شعر به محتوا و ماهیت شعر.

• منظور سیاوش به احتمال قوی بررسی یکایک ارگان های داخلی اندام شعر، یعنی مفاهیم و تصاویر و غیره شعر است.

• باید ببینیم.
2
مفهوم «مسئولانه»

• از همین مفهوم می توان به این نتیجه رسید که سیاوش تا کنون غیرمسئولانه حلاجی کرده است.
• و گرنه نمی بایستی فقط در مورد «کالبدشکافی» مسئولانه عمل کند.

• شاید منظور سیاوش، همان منظور هگل است:

• کلنجار مفهومی!
• حلاجی عرقریز مفاهیم متشکله شعر!
3
مفهوم «کالبدشکافی بی خونریزی»

• چنین کاری عملا غیر ممکن است.
• هر تجزیه ای، دامی بر سر راه شناخت است.
• هر تجزیه ای پرده ای بر کل می کشد و شناسنده را در غرقاب اجزاء غرق می کند.

• انگلس از این بابت هشدار می دهد.

• گرفتاری در دام امپیریسم از همین رو ست.

• واله تک تک شاخه ها گشتن
و درخت را از یاد بردن!


سیاوش
تجزیه برای بدست آوردن راز ترکیب آن (شعر) ضروری است.

• تسلط غریزی سیاوش به متد دیالک تیکی از همین حکم او خودنمائی می کند:
• تجزیه شعر برای کشف راز ترکیب شعر!

• سیاوش بطور مسکوت، دیالک تیک تجزیه و ترکیب را توسعه می دهد.

• کمتر کسی از همگنان او چنین بینش ژرفی به هستی داشته اند.

• حیف که دیگر نیست و جایش به تلخی خالی است!

• دیالک تیک تجزیه و ترکیب بسط و تعمیم دیالک تیک جزء و کل است.
• برای کشف راز کل باید اجزاء مورد بررسی قرار گیرند، اما نه بطور مجزا، بلکه در پیوند دیالک تیکی با کل و با یکدیگر.

سیاوش
عمل می کنیم و در این کار از آن واژه ها که باری از روانشناسی شعر را به همراه دارند، نیز نمی گذریم:

• از حکم «عمل می کنیم» سیاوش آگاهی می تراود، آگاهی کامل به دیالک تیک تجزیه و ترکیب!
• از حکم «و از آن واژه ها نیز که روانشناسی شعر را بدوش می کشند، نمی گذریم»، آگاهی کامل به دیالک تیک جزء و کل نعره می کشد.
• خواهیم دید.
یادش به یاد باد!
ادامه دارد

۲ نظر:

  1. این نظر توسط نویسنده حذف شده است.

    پاسخحذف
  2. باعرض معذرت ویرایش شده:
    من از دوستان یک سوال دارم . چگونه است ؟جریانی فکری در جهان جزو چندمین است و در خاورمیانه متمدن وخصوصا درایران حاکمیت بلا منازع دارد در مقابل شوروی ناسیونال ظاهرا سوسیالیست ،برای مقدرات خود تسلیم است . وخود براساس نوشت اینده خود علیرغم ادعای تحلیل علمی دیالکتکی، به اقدامی نمیزتد . حیزب توده موضوع اصلی تمامی انسانهای متفکری است که از عوارض سرمایه داری میگریزد واینده ای پیش روی خود نمیبیند .این بحث را نه به عنوان رفع تکلیف وفراراز خدمت ویاکامنت های کوتاه استفراقی فیسبوکی بلکه به شیوه سایت (دائره المعارف روشنگری )به بحث بگذارید وتا پیدا شدن راز تاریخی شکست این جریان که در سطح جهان مانند پدیده کریستالیزاسیون امتداد پیدا کرد ،ادامه دهید .مثلا برای شروع ایا اخته بودن وغیر قابل جمع بندی نمودن تز کومونیستی تاسیس حکومت دیکتاتوری پرولتاری میتواند این راز باشد .که به هر طریق با انسان امروز تطبیق داده شود باز سراز همان نظام تولید ،وخرید وفروش در میاورد .روشنفکر گرایش پیدا کرده از نوع توده ای را در جهان هستی به دایره اخته واجرا نشدنی پرت وفسیل افسرده گیهای روشفکری را با خود رایگان توزیع میکند .؟ و در میدانهای دیگرتفکر ، بحث های میدانی و فکری ،لابیرنتهای پیچیده ایجاد میکند که همه را علاف خوش میکند وکرده است ،بدون انکه هیچکدام در جمع بندی خود جوابی یافته باشند را در هوا ول میکنند .ایا این میتواند رازقدیمی جویندگان اکسیر عد الت و...باشد که معدن خیالیشان برسرشان خراب شد .

    پاسخحذف