۱۳۹۰ آذر ۲۸, دوشنبه

استالینیسم چیست؟ (14)

پروفسور دکتر ورنر هوفمن (1922 ـ 1969)
برگردان میم حجری

بخش دوم
رابطه استالینیسم با تئوری مارکسیستی

• با توجه به پیوند ناگسستنی میان پراتیک و تئوری در مارکسیسم، پراتیک مبتنی بر زور استالینیسم و تمایل شدید آن به انجام شتابزده همه مسائل، بی شک نمی توانست تئوری را به حال خود رها کند.

• (دیالک تیک پراتیک و تئوری و هر دیالک تیک دیگر از این قرار است.
• اقطاب وحدتمند در حال «ستیز» هر دیالک تیک همدیگر را متقابلا تحت تأثیر قرار می دهند و مشروط می سازند، اگرچه در تحلیل نهائی، نقش تعیین کننده از آن یکی است.
• استالینیسم را و هر پدیده طبیعی، اجتماعی و فکری دیگر را فقط و فقط می توان و باید در پرتو این حقیقت امر دیالک تیکی درک کرد و توضیح داد.
• فقر و غنای تئوریکی انسان ها، گروه ها و طبقات و چند و چون پراتیک آنها همدیگر را تحت تأثیر متقابل قرار می دهند.
• آن سان که بر پیشانی هر پراتیک مهر تئوری عیان است و در کیفیت و کمیت هر تئوری نیز مهر پراتیک.
• هانس هاینتس هولتس در اثر خود خود تحت عنوان «شکست سوسیالیسم و آینده آن»، فقر تئوریک را یکی از علل مهم شکست سوسیالیسم ارزیابی می کند.
• شیوه عمل انسان ها از سطح توسعه تئوریکی آنها نشأت می گیرد و همزمان تئوری آنها را می سازد.
• آنجا ست که اقطاب دیالک تیکی به یکدیگر بدل می شود و لنین که سال ها از عمر خود را به مطالعه دقتمند میراث گرانقدر هگل مصروف داشته، به این حقیقت امر واقف است و لذا می گوید که شعور فقط جامعه را منعکس نمی کند، بلکه علاوه بر آن، جامعه را می سازد.
• بدون تئوری انقلابی، انقلاب اجتماعی (پراتیک انقلابی) امکان ناپذیر است. مترجم)

• مراجعه کنید به دیالک تیک پراتیک و تئوری در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

• اگرچه استالینیسم آموزش خاص خود را که فراتر از «مارکسیسم ـ لنینیسم» باشد، توسعه نداده، ولی رابطه تغییر یافته ای با تئوری به میراث مانده از کلاسیک های مارکسیسم ـ لنینیسم داشته است.
• بارها گفته شده که فلسفه مارکسیستی، یعنی آموزش ماتریالیسم دیالک تیکی در زمان استالین دچار خشکیت (اسکلت وارگی) و دگماتیسم فاجعه باری گشته است.

• آنچه که برای بنیانگذاران سوسیالیسم علمی ـ عملا ـ متد توضیح خلاقانه پدیده های در حال تغییر حیات اجتماعی بود، تحت شرایط یک مارکسیسم اداری شده، که رئیس اداره برای مدتی طولانی، راه بحث و کنکاش و چالش را سد کرده بود، به صورت سیستمی از جملات قصار فرمولواره در آمده بود که با محتوائی بی روح و فرمایشی دهن به دهن می گشت.

• اما، اگر ما قصد نفوذ ژرفتر در آنچه که از نقطه نظر امروزین، بمثابه ساختار فکری استالینیستی پیوندمند تلقی می شود، داریم، باز هم باید از بررسی پیش شرط های تاریخی ـ اجتماعی آن آغاز کنیم.

1
شرایط اجتماعی تفکر استالینیستی

• تغییرات پیاپی آشکار در رابطه با تئوری مارکسیستی نیز با مناسبات اجتماعی و محیط زیستی ئی انطباق داشته، که تحت آنها در خاستگاه استالینیسم، گذار به جامعه نوین صورت می گرفت.
• اتحاد شوروی در وهله اول، نه تنها بلحاظ مادی، بلکه علاوه بر آن، بلحاظ آموزشی، یک کشور عقب مانده بود و روشنفکران نوین خود را می بایستی در اکسیون «تربیتی» انقلاب آموزشی ـ پرورشی به شیوه گلخانه ای به بار آورد.

• روند همانندی نیز بعد از جنگ جهانی دوم، در کشورهائی تکرار شد که در آنها قدرت استالینیستی اشاعه می یافت.
• در این کشورها نیز قشر وسیع روشنفکری بطور کلی تنها تحت تأثیر مارکسیسم توسعه یافت و یا به جای روشنفکران وابسته به بورژوازی نشانده شد.
• در هر حال، فقدان پیش شرط اجتماعی نسبی برای این روند و همراه با آن، حذف قاطعانه مواضع معنوی ـ فکری مخالف، برای توسعه بعدی تفکر مارکسیستی از اهمیت بزرگی برخوردار بود.
• به جای برخورد زنده و خلاق به آموزش جدید، برسمیت شناسی آن و ایمان آوردن مذهبی واره بدان رایج گشت.
• ایمان آوردن به درکی که درک قدرت سازمان یافته دولتی بود.

• (انگار ضرب المثل عربی مبنی بر اینکه «توده ها به دین ملوک شان می گروند» مصداق پیدا می کرد و آدمی را به یاد اسلام آوردن اقوام مغلوب در مقابل قوای اسلام می انداخت که در صورت عدم تمکین، مجبور به تحمل فشارهای اقتصادی، اجتماعی، معنوی و حقوقی بیشماری بودند. مترجم)

• علاوه بر این، برای مدت درازی، جای کنترل از سوی افراد خبره خالی بود.
• این کاری بود که در جامعه توسعه یافته تر، روشنفکران متقابلا انجام می دهند، روشنفکرانی که افکار عمومی تحت تأثیر شان قرار دارد.
• بدین طریق به جای کنترل علمی، کنترل ایمان به علم رواج یافت.
• به عبارت دیگر نه خود علم، نه چند و چون درک مارکسیسم ـ لنینیسم، بلکه نیات شخصی افراد مورد تفتیش قرار گرفت.

• (نگاهی به بحث های جاری در فرقه ها و باندهای حزبی و سازمانی و گروهی کشورهای عقب مانده نشان می دهد که در همچنان بر همان لولا می گردد. مترجم)

• ترقی اجتماعی و کسب پست و مقام مبتنی بر سیستم چند مرحله ای نیز در همین مسیر سیر می کرد.
• در نتیجه، از روشنفکران نه کارآئی، بلکه ایمان قلبی و وفاداری طلب می شد و مؤمنان از اجر و مزد دنیوی بهره مند می شدند.
• این امر به برقراری رابطه تظاهرآمیز با مارکسیسم اداری شده میدان می داد.
• بدین طریق «جهان بینی» دست و پا شکسته خلاصه شده فرمولواره ای تشکیل شد که مثل سکه قلبی دست به دست می گشت و در نظر رهبران، داشتن و نداشتن آن بمثابه معیار تعیین دوست و دشمن تلقی می شد.

• عظمت وظایف مادی، که قدرت پرولتری به عهده گرفته بود، به تمایلی میدان می داد که بکمک مواد آموزشی مربوطه، از سوئی عواطف و شور و شوق توده ها را در راه ساختمان جامعه نوین برمی انگیخت و از سوی دیگر، کینه و نفرت نسبت به کسانی را که خطری برای انجام وظیفه خطیر تلقی می شدند و نسبت به دشمنان داخلی و خارجی سوسیالیسم بیدار نگه می داشت.

• بدین طریق اموسیونالیسم پراگماتیکی خاصی پدید آمد که آموزش را تا حد مفاهیم شورانگیز تهییجگر مسخ و مخدوش کرد.

• (اموسیونالیسم (عاطفه گرائی) عبارت است از نگرشی که احساسات و عواطف را بمثابه مبانی اساسی شناخت جا می زند. مترجم)

• (اموسیونالیسم پراگماتیکی عبارت است از اموسیونالیسمی که فقط وظیفه مورد نظر و عمل مطلوب برای جامه عمل پوشاندن بدان را در نظر دارد و لاغیر.
• اموسیونالیسم پراگماتیکی به نتایج مثبت و منفی کوتاهمدت و درازمدت عمل یاد شده بی اعتنا ست. مترجم)

• چنین رابطه مبتنی بر اعتقاد مذهبی واره به آموزش با مناسبات محیط زیست عمومی در اتحاد شوروی دمخور بود، با شرایطی دمخور بود که در آن جامعه سوسیالیستی می بایستی «خلق شود»، یعنی از هیچ، چیزی ساخته شود.

• مهم این بود که از مباحثه و چالش نظری در داخل و خارج که می توانست مانع انجام وظیفه بزرگ گردد، اجتناب ورزیده شود و «وحدت یکپارچه» در عرصه تئوری نیز همراه با «وحدت یکپارچه» در عرصه پراتیک نشان جهانیان داده شود.
• بدین سان بود که آموزش در کل با مبارزه برای توده ها و با رابطه ساده و مستقیم با شعور بالفعل توده ها دمساز شده بود.

• کاریسما سازی اغراق آمیز برای عالی ترین مقام رهبری (که نه تنها کلیه تصمیمگیری های سیاسی و نظامی بدو نسبت داده می شد، بلکه او ـ علاوه بر آن ـ بمثابه عالی ترین مقام، آموزگاری خلق را نیز به عهده داشت) نیز وسیله ای برای نشان دادن یکپارچگی جنبش کلی، بمثابه هدف بود.

• (ورنر هوفمن زنده یاد در این حکم، دیالک تیک وسیله و هدف را در نظر دارد. مترجم)

• (کاریسما به معنی نیروی جاذبه و جلال در یک شخصیت.
• در تئولوژی به معنی رحمت الهی است. مترجم)

• کاریسما سازی عهد بوقی از این نوع با روح روشنگری مارکسیسم در تضاد کامل قرار دارد.

• اما کاریسما سازی از این نوع برای رهبری سوسیالیستی، تحت شرایط تاریخی معین، می تواند برای فونکسیون اجتماعی اهمیت چشمگیری کسب کند.
• این قضیه را در جمهوری خلق چین در گرایش نیرومندی دیدیم که پس از تکمیل حاکمیت خودکامانه رهبر سالخورده، مائو تسه تونگ، در تابستان سال 1966 میلادی، انتقال بی درد سر قدرت به جانشین تعیین شده از سوی او تضمین شد.
• هر کشور پهناوری که سرنوشتش از هزاران سال پیش تا گذشته ای نه چندان دور با تجزیه قدرت مرکزی مواجه باشد، هرکشور پهناوری که در آن، حکام محلی متشکل از فئودال ها، تیولدارها و ژنرال ها حاکم خودمختار خطه خویش باشند و کاری جز جنگ علیه یکدیگر نداشته باشند، کاریسما سازی می تواند بمثابه نیازی مطرح شود و بآسانی جامه عمل پوشد.

• در تصفیه عمومی همزمان در حزب کمونیست چین، در زیاده روی های «انقلاب فرهنگی» و در تشبثات گاردهای سرخ دیده شد که ایزولاسیون (منزوی سازی) و تهدید خارجی یک کشور که پس از غرش توپ ها در رود زرد، اکنون جنگ آمریکائی در همسایه اش ویتنام شعله می کشد و خطر بسط این جنگ هر لحظه احساس می شود، چگونه می تواند به اوجگیری دیکتاتوری داخلی کمک کند.

• تغییرات پیاپی محتوائی بی سر و صدائی را که در تئوری مارکسیستی صورت گرفته باید همانند پراتیک استالینیستی با همان شرایط تاریخی در پیوند دید که هیچ توضیح علمی از استالینیسم نمی تواند نا دیده اش بگیرد.

• اینجا هم این حکم صادق است که شرایط تاریخی جامعه شوروی آغازین (و شرایط تاریخی کشورهائی که بعد از جنگ جهانی دوم عرصه انتقال استالینیسم بودند) توسعه استالینیسم را اجتناب پذیر نساختند.

• گرایشی که برخورد به کلیه مسائل عملی و نظری (پراتیکی و تئوریکی) جامعه را از نقطه نظر قدرت یابی و قدرت گستری حل می کند، بدلیل اینکه با نیروهای انتقاد و تصحیح مواجه نمی شود، می تواند خصلت سیستمی کسب کند.

• از این رو باید جا به جائی محتوائی ئی را که تئوری مارکسیستی در تفکر استالینیستی دچارش می شود، بسان چرخش های به عمل آمده در جنبه های عملی، نه بطور وولونتاریستی و نه بطور دترمینیستی، بلکه بطور سوسیولوژیکی (جامعه شناسانه) درک کرد.

• (وولونتاریسم (اراده گرائی) آموزش فلسفی ئی است که اراده را اصل اصلی وجود تلقی می کند و در مغایرت با انتلکتوئالیسم (هوشگرائی) (ضد) و اموسیونالیسم (عاطفه گرائی) قرار دارد.
• اراده گرائی اراده را بشرح زیر تلقی می کند:
• بمثابه ادامه کاری اصلی شناخت (اراده گرائی معرفتی ـ نظری) ویا بمثابه ماهیت و علت اولیه کل جهان (اراده گرائی متافیزیکی ـ شوپنهاور) و یا بمثابه تفکر و احساس اراده (اراده گرائی پسیکولوژیکی). مترجم)

• (دترمینیسم آموزش فلسفی ئی است که به تعین مندی علی همه حوادث و اعمال بشری باور دارد. مترجم)

• مراجعه کنید به دترینیسم و ایندترمینیسم در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر