۱۳۹۰ تیر ۱, چهارشنبه

مارکس و تئوری حقوق بشر (2)

مارکس و تئوری حقوق بشر
پروفسور دکتر هرمان کلنر
دفاتر مارکسیستی (3، 1991)
برگردان میم حجری

1
حقوق مادر زادی؟


• حقوق شهروندی لیست بندی شده فوق الذکر، بنظر مؤلفین آنها بطور بیواسطه از حقوق بشر استخراج شده بود و منظور از آن در ضمن قائل شدن حقوق یکسان برای هر فرد در زمینه های زیر بود:

1

• حق آزادی

2

• حق برخورداری از امنیت

3

• حق مالکیت

4

• حق مقاومت در مقابل سرکوب و ستم

• اکنون در مورد این حقوق بشر (و ضمنا بطور غیر مستقیم در مورد حقوق شهروندی) ادعا می شود که این حقوق از قرار زیر اند:

1

• حقوق طبیعی اند.

2

• حقوق مادر زادی اند.

3

• غیر قابل واگذاری به غیر اند (یعنی کسی نمی تواند از این حقوق در مقابل کس دیگر صرفنظر کند.)

• خلاصه کلام اینکه این حقوق بشر مقدس اند و پایمال کردن آنها علت بدبختی در جهان است.

• همانطور که گفته شد، مارکس هرگز محتوای این حقوق را نفی نکرده و آنها را مورد حمله قرار نداده است.

• در حالیکه ارتجاع سیاسی در آن زمان، کلیت بیانیه حقوق بشر را به مثابه نوزاد علیل فلسفه ای سطحی و سیاستی کودکانه تحقیر می کرد و تجلیل از نوکران طویله ها در تاریخ جهان قلمداد می کرد و تحقیر می نمود، مارکس ـ بر خلاف آن ـ ضرورت تاریخی این حقوق و اهمیت و معنای ترقی طلبانه آنها را مورد تأکید قرار می داد و خاستگاه اصلی تاریخی آنها را، یعنی انقلاب بورژوائی فرانسه را به مثابه رخدادی دورانساز در در گذار از جامعه فئودالی به جامعه بورژوائی تلقی می کرد.

• مطلق کردن حقوق بشر و حقوق شهروندی، تجلیل از آنها به مثابه حقوق الهی در این رابطه ـ قبل از همه ـ به معنی اعلام برگشت ناپذیری پیروزی بر فئودالیسم بود.

• اینجا اما می بایستی با توجه به شور و شوق فرا انقلابی (یعنی غیر انقلابی) نسبت به جامعه بورژوائی و بازتاب حقوق بشری آن برخورد حتی الامکان رادیکالی صورت گیرد و نکات زیر یادآوری شود:


1

• اولا حقوق مادر زادی و ماورای تاریخی اصلا نمی توانند وجود داشته باشند.

2

• ثانیا آنچه ترقی طلبانه بوده، نه محتوای این حقوق، بلکه پیشبرد قهرآمیز آنها بوده است.

• این مسئله الزاما به رفتار نادرست در چالش های خاص جامعه بورژوائی میان طبقات آن جامعه منجر می شود.

2
مطالبات تاریخی و حقوقی


• هیستوریزاسیون مطالبات حقوقی و هنجارهای حقوقی که محتوای ضرور تاریخ نگری ماتریالیستی را تشکیل می دهد، نه به معنی رلاتیویزاسیون (نسبی کردن) لگام گسیخته محتوای آنها، نه حتی به معنی اعلام بی اعتنائی نسبت به آنها و نه به معنی پراگماتیزاسیون (اعتبار مادام العمر قائل شدن) بی پرنسیپ آنها ست.

• وقتی که مارکس در سال 1843 اعلام می کند که در آلمان باید «عدم امکان رهائی گام به گام موجب زایش کل آزادی گردد»، وقتی که مارکس می گوید که اینجا «هیچ نوعی از بردگی نمی تواند از بین برود، بدون آنکه هر نوعی از بردگی از بین برود» (کلیات مارکس و انگلس جلد 1، ص 390)، وقتی که مارکس به عبارت روشن می گوید که در آلمان انقلاب کارگری در دستور بلاواسطه روز قرار دارد، او در آن زمان در واقع، به جامعه بورژوائی و همراه با آن به مواد حقوق شهروندی قوانین اساسی دولت بورژوائی برای قرن آینده کم بها می دهد.

• صرفنظر کردن از تجزیه و تحلیل تاریخی مارکس، صرفنظر کردن از حلاجی زمانی آن و اشتباهات احتمالی آن، بیشک وسیله ای است برای دگماتیزه کردن محتوای معارف به جای درک آنها به مثابه پله های پیشرفت در روند کشف حقیقت.


• از موضع طبقه کارگر و همچنین از موضع همه اقشار و طبقاتی که جزو طبقه حاکم محسوب نمی شوند، کم بها دادن به حقوق شهروندی در جامعه بورژوائی ـ در هر صورت ـ زیانبار بوده است.

کشف تعمیم انتزاعی ـ انسانی منافع طبقاتی آنتاگونیستی نطفه ای در متون قانون اساسی هیچکس را از وظیفه ارزیابی اهمیت و معنای واقعی آنها در توسعه اجتماعی و در توسعه فردی آزاد نمی سازد.

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر