۱۳۹۰ خرداد ۱۴, شنبه

دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت

دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت
پروفسور ولفگانگ پطر ایش هورن
برگردان شین میم شین

• دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت یکی از مسائل عملی تعیین کننده در فلسفه مارکسیستی ـ لنینیستی است که قبل از همه برای جهان بینی مارکسیستی ـ لنینیستی، برای ماتریالیسم تاریخی و تئوری شناخت از اهمیت شالوده ای برخوردار است.
• دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت مسئله عام پراتیک اجتماعی و یا کردوکار اجتماعی محسوب می شود.

• مراجعه کنید به پراتیک و کردوکار.

• انسان با ورود به رابطه عملی ـ کوشا، فعال، هدفمند و شناسنده با جهان پیرامون خویش، این محیط زیست را به اوبژکت و خود را به سوبژکت عمل کننده بدل می سازد.

• او بدین طریق، وحدت دیالک تیکی میان سوبژکت و اوبژکت برقرار می سازد.

• سوبژکت و اوبژکت تنها در این وحدت پا به عرصه وجود می گذارند.
• بدین معنا، بدون سوبژکت اوبژکتی و بدون اوبژکت سوبژکتی نمی تواند وجود داشته باشد.

• دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت
تنها در جامعه بشری امکان پذیر است.

• دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت بیانگر یک رابطه اجتماعی و یک روند اجتماعی است.
• دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت بطور تاریخی توسعه می یابد.

• سوبژکت
عبارت است از انسان به مثابه آنسامبل مناسبات اجتماعی و یا بشریت اجتماعیگشته در مرحله توسعه تاریخی معین با قوا و استعدادهای تولیدی، فکری و غیره خویش.


• این سوبژکت خود را در کردوکار اجتماعی عملی از طریق تبدیل مداوم عرصه هائی از جهان به اوبژکت کردوکار خویش، از طریق شیئیت و عینیت بخشیدن به قوا و استعدادهای خویش توسعه می دهد و بدین طریق، جهان اجتماعی عینی ئی را پدید می آورد که بطور تاریخی توسعه می یابد.

• رابطه متقابل میان سوبژکت و اوبژکت بدین طریق در جهت مراحل تاریخی عالی تر غنی تر، تمایزمندتر، بغرنجتر و شکوفاتر می گردد.
• مفاهیم «اوبژکت» و «اوبژکت» به معنای امروزی آندو و بنا بر درک مبتنی بر وحدت دیالک تیکی آندو برای اولین بار در فلسفه کلاسیک بورژوائی آلمان توسعه می یابند.

• دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت بیانگر تمایلات فلسفه کلاسیک بورژوائی آلمان در زمینه توضیح خصلت فعال کردوکار انسانی و قبل از همه کردوکار معرفتی (شناختی) انسانی است.

• در فلسفه هگل به این مسئله مقام مرکزی قائل می شود.

• هگل بویژه می کوشد تا جامعه و پدیده های اجتماعی را به مثابه روندی توضیح دهد که بطور لاینقطع از کردوکار انسانی، از کار انسانی نشئت می گیرد.

• کردوکار سوبژکتیف که عینیت و یا تجسم می یابد و همزمان به نفی این تجسم مبادرت می ورزد، کردوکار سوبژکتیف که در چیز دیگر فرو می نشیند و این چیز دیگر را نیز همزمان بمثابه چیز دیگر نفی می کند و بدین طریق به مثابه خودجنبی تحقق می یابد.


• هگل در این قضیه درونمایه توسعه تاریخی را می بیند.


• این دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت اما در فلسفه هگل بطرز گمانورزانه ـ ایدئالیستی مطرح می شود:

• سوبژکت در فلسفه هگل، تعین ایده است.
• کردوکار سوبژکتیف در فلسفه هگل، کردوکار روحی محض است.
• تجسم در فلسفه هگل، تجسم شیئی ـ رئال نیست و همه آنچه که پدید می آید، خودجنبی ایده است.

• مارکس به درک هگل مبنی بر وحدت سوبژکت ـ اوبژکت فوق العاده ارج می نهد، ولی محتوای معقول (راسیونال) آن را مبدأ قرار می دهد و خصلت عرفانی و ایدئالیستی آن را به تیغ تیز انتقاد می سپارد.

• برای درک دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت از دیدگاه مارکسیسم ـ لنینیسم، قبل از همه این مسئله مهم است که اهمیت پراتیک اجتماعی ـ مادی (کردوکار) و دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت تشکیل یابنده در آن به مثابه اولین، مقدم وبنیادی برجسته و عمده شود.


• مارکس از «سوبژکتیویته قوای ماهوی شیئی» سخن می گوید «که به همین دلیل عملیاتش نیز باید عملیات شیئی (مادی) باشند.»


• به همین معنا ست که هم جهان خارجی و انسان در رابطه متقابل با یکدیگر، هم جهان وسایل تولیدی مادی، هم کاربست درخور و مناسب آنها، یعنی سیستم نیروهای مولده، هم مناسبات تولیدی اجتماعی و تشکیل و تحول آن باید شیئی (مادی) تلقی شوند.

• توسعه این شیئیت مندی ـ همزمان ـ روند توسعه شرایط، روند توسعه تعین های مربوط به فرم و روند توسعه وسیله سوبژکتیویته انسان و روند توسعه کردوکار سوبژکتیف و زنده انسان ها ست.
• این سوبژکت عبارت است از کل بشر به مثابه موجودی اجتماعی و یا بشریت اجتماعی گشته در مرحله توسعه معین.
• سوبژکت به مثابه وحدت دیالک تیکی قوای فردی و کلکتیف انسانی وارد صحنه می شود.

• سوبژکتیویته عبارت است از کنش آگاهانه، هدفمندانه و به توسعه اجتماعی شیئی منتهی شونده ی سوبژکت های فردی و کلکتیف که قوا و استعدادها، معارف، فرهنگ و ایدئولوژی خود را بطرز سازمان یافته ای برای از آن خود کردن جهان بکار می بندند.

سوبژکتیویته به مثابه کار خلاق، به مثابه مبارزه طبقاتی و انقلاب اجتماعی، به مثابه روند مبتنی بر برنامه جامعه گیر ساختمان آگاهانه جامعه سوسیالیستی جامه عمل می پوشد.
• دیالک تیک
سوبژکتیویته و شیئیت مندی از نقطه نظر ماتریالیسم تاریخی، هسته دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت محسوب می شود.
• دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت بر بنیان دیالک تیک
سوبژکتیویته ـ شیئیت مندی به مثابه رابطه عام و چندگونه توسعه می یابد.

• رابطه سوبژکت ـ اوبژکت را انسان ها نه فقط در کردوکار پراتیکی ـ شیئی، بلکه علاوه بر آن و بر بنیان آن در از آن خود کردن تئوریکی ـ روحی و پراتیکی ـ روحی جهان نیز پدید می آورند.

• برای مثال، رابطه فعال انسان های منفرد نسبت به توسعه فرهنگی بشریت و یا نسبت به طبقه خویش یک رابطه سوبژکت ـ اوبژکت است.

• روند شناخت نیز خود را بر بنیان دیالک تیکی
سوبژکتیویته و شیئیت مندی به مثابه یک دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت عام توسعه می دهد که به مثابه رابطه تئوریکی ـ روحی منتج می گردد.

• اینجا عرصه های جهان مادی به اوبژکت سوبژکت انسانی بدل می شوند که انسان ها هنوز نمی توانند و یا اصولا نمی توانند تغییرش دهند، ولی به سبب پیوند وحدتمند جهان مادی برای انسان ها به نحوی از انحاء معنی و اهمیت کسب می کند.


• رابطه سوبژکت ـ اوبژکت را هرگز نباید با مسئله اساسی فلسفه عوضی گرفت:
• رابطه سوبژکت ـ اوبژکت با رابطه شعور ـ ماده یکسان نیست.

• بطلان این همانندانگاری را می توان با توجه به این حقیقت امر نشان داد که فراورده های شعور، فرهنگ و اخلاق طبقات اجتماعی و غیره نیز می توانند به اوبژکت بدل شوند.


• ماده در خارج از شعور و مستقل از سوبژکت انسانی و مقدم بر هر کردوکار انسانی وجود دارد.
• ماده اولین است.

در حالیکه شعور ثانوی و مستخرج از اولین (ماده) است.


• سوبژکت و اوبژکت اما یکدیگر را مشروط می سازند و متقابلا پیش شرط قرار می دهند (شرط تشکیل دیگری محسوب می شوند. مترجم)

• رابطه اوبژکت با سوبژکت ـ بطور کلی ـ با هم به مثابه اولین و ثانوی و استخراج یکی از دیگری نیست.

• در رابطه با جامعه نیز نباید رابطه سوبژکت ـ اوبژکت با مسئله اساسی فلسفه عوضی گرفته شود.

• دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت اصلی مربوط به جامعه به مثابه روند یادگیری مادی اجتماعی، به مثابه روند توسعه نیروهای مولده مادی و مناسبات تولیدی مادی، به مثابه ایجاد و توسعه یک وجود اجتماعی مادی که مستقل از شعور اجتماعی است و بوسیله شعور اجتماعی انعکاس می یابد، تحقق می یابد.


• در رابطه با درک ماتریالیستی ـ تاریخی حیات اجتماعی، توجه به تنوع و همچنین وحدت هر دو مسئله (مسئله اساسی در رابطه چیزهای مادی با چیزهای فکری در جامعه از سوئی و مسئله مربوط به رابطه سوبژکت ـ اوبژکت از سوی دیگر) از اهمیت فوق العاده برخوردار است.

• بدین طریق، مقوله های اساسی تئوری ماتریالیستی جامعه و تاریخ (مثلا مقوله های نیروهای مولده، مناسبات تولیدی، وجود مادی، تعین مندی مادی، طبقات، انقلاب و غیره) تنها زمانی می توانند درست درک شوند که به مثابه جمعبندی مفهومی روندهای تعیین کننده مربوط به جامعه و تاریخ و ساختارهای یک دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت رئال و تاریخی ـ مشخص درک شوند.


• در غیر این صورت، شرایط حیاتی مادی جامعه، سیستم های اجتماعی، روندها و قوانین به مثابه جهان عرفانی جلوه خواهند کرد که در خارج از حیطه کردوکار انسانی قرار دارند.


• بدین طریق، در عین حال، سوبژکت انسانی از درون تهی خواهد شد و انسان به مثابه موجودی مجرد، انتزاعی، غیرتاریخی و غیررئال نمودار خواهد شد.


• ماتریالیسم تاریخی که کلیه مسائل تئوریکی جامعه را با دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت مبتنی بر درک ماتریالیستی پیوند می دهد، به مثابه ماتریالیسم پیگیر و قاطع با فاتالیسم، مکانیسیسم و سوبژکتیویسم ناسازگار است.

• این مسئله بویژه در حلاجی تئوریکی مسائل عملی ساختمان سوسیالیسم اهمیت خاصی کسب می کند.

• اینجا بطور کلی معلوم می شود که کلیه مسائل اقتصاد، کلیه مسائل قوانین اقتصادی، کلیه مسائل سیستم اجتماعی سوسیالیسم و کلیه مسائل اداره و رهبری علمی آن مسائل مربوط به
سوبژکتیویته انسانی اند.
• یعنی مسائل زندگی و عمل، مسائل استعدادها و توانائی ها، مسائل مربوط به منافع، مسائل سازمان انسان های زحمتکش، مسائل توسعه همبود سوسیالیستی و انسان های سوسیالیستی اند.

• از سوی دیگر، هیچ مسئله سوبژکت کلکتیف و سوبژکت فردی نمی تواند مجزا از دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت درک شود.
• توسعه سیستم اجتماعی سوسیالیستی تحت شرایط انقلاب علمی ـ فنی ایجاب می کند که طبقه کارگر، دهقانان، روشنفکران و کلیه زحمتکشان ـ به مثابه سوبژکت های تاریخی ـ اداره و رهبری شرایط عینی روند تولید اجتماعی و روند زندگی اجتماعی خود را و تسلط بر آنها را بیاموزند.

• توسعه و تکامل همه جانبه و فراگیر آزادی انسانی و انسانگرائی (بشردوستی) تنها بر این بنیان می تواند امکان پذیر گردد.


• مراجعه کنید به پراتیک، کردوکار، رفتار، عمل.

پایان

۱ نظر: