۱۳۹۰ خرداد ۱۳, جمعه

سوسیالیسم به جای بربریت (10)

دیالک تیک جبر و اختیار
اختیار (آزادی) یعنی خودمختاری مبتنی بر هنجارهای عقلائیت، عقلائیتی که بطور عینی مشروط می شود.

سوسیالیسم به جای بربریت

(مدخلی بر بحث در باره آینده)
پروفسور دکتر هانس هاینتس هولتس
برگردان شین میم شین

فصل چهارم
جامعه ای برای همه انسان ها:
اهداف زندگی در سوسیالیسم

دورنمای کمونیسم که در مانیفست حزب کمونیست و نوشته های بعدی به عنوان «خطه آزادی» تلقی می شود، یعنی خطه ای که در آن، «توسعه و تکامل آزاد هر فرد، شرط توسعه و تکامل آزاد همه است»، انتظاراتی را برمی انگیزد که به جامعهً بی طبقه مربوط می شوند، جامعه ای که ساختمان آن باید در مرحلهً گذار سوسیالیستی گام به گام آغاز شود.

مارکس و انگلس، درهمنظری مطلق با هم، این مساًله را که جامعهً نوین، با سوسیالیسم آغاز خواهد شد و در کمونیسم به کمال خواهد رسید، بطور برنامه ای مطرح می کنند و آن را به معنی تحقق آزادی نوع بشر می دانند.

• واژه «اختیار» و یا «آزادی»، اکنون متاًسفانه معنی درهم برهم و مغشوشی به خود گرفته است.


• ایدئولوژی بورژوازی واپسین و دستگاه های تبلیغاتی طبقهً حاکمه «اختیار» و یا «آزادی» را چنان بیشرمانه مورد تحریف و تجاوز قرار داده اند که هرگونه مفهوم سیاسی و فلسفی آن برباد رفته است و ساده ترین عبارات برنامه ای در آثار مارکس و انگلس را باید دوباره توضیح داد، و گرنه در گرد و غبار غلیظی فرو خواهند رفت و تا حدی مسخ خواهند شد، که باز شناختن شان بسیار دشوار خواهد بود.


• من عمدا و مؤکدا می گویم، «بورژوازی واپسین».

• زیرا در فلسفهً «بورژوازی آغازین» ـ از اواسط قرن 17 تا اواسط قرن 19 ـ مفهوم «اختیار» و یا «آزادی»، بطور مقوله ای توضیح داده می شود و می تواند بنیانی برای استعمال دقیق آن باشد و واحد معنوی یگانه ای برای جوانب ایدئولوژیک، آنتروپولوژیک (تکوین انسانی) و سیاسی آن عرضه کند.

• این برداشت از مفهوم «اختیار» و یا «آزادی» است، که مارکس و انگلس در نظر دارند و از اجزای گرانقدر میراث فلسفهً مارکسیستی و درک مارکسیستی از انسان و جامعه است.

I
اختیار (آزادی)

• مشخصه های دوگانهً اختیار (آزادی) از نقطه نظر انگلس به شرح زیرند:

1

• انسان ها باید قبل از همه ببرکت شناخت قوانین طبیعی، با عوامل طبیعی چنان برخورد کنند که آنها دیگر به عنوان «موانع جبری» بیگانهً حاکم بر آنها جلوه نکنند.

فرانسیس بیکن (1561 ـ 1626)
فیلسوف و دولتمرد انگلیسی
مؤسس امپیریسم

• این برنامهً فرانسیس بیکن است که می گوید:
• «ضمن اطاعت از طبیعت، حاکم گشتن بر طبیعت.»

2

• ثانیا انسان ها باید چنان جامعه ای بسازند، که انسان از بندگی انسان دیگر آزاد باشد.

ایمانوئل کانت (1724 ـ 1804)
برجسته ترین نماینده فلسفه کلاسیک آلمان
اثر او تحت عنوان «انتقاد از عقل محض» نقطه عطفی در تاریخ فلسفه و آغاز فلسفه مدرن محسوب می شود.
کانت در زمینه های زیر دورنمای فراگیر نوینی به روی فلسفه گشوده است:
اتیک (انتقاد از عقل عملی)
استه تیک (انتقاد از قوه قضاوت)
فلسفه مذهب
فلسفه حقوق
فلسفه تاریخ

• این برنامهً خودمختاری و استقلال امانوئل کانت است که می گوید:
• این از «شاخص های اراده است که خود به عنوان قانون باشد.» (مقدمه ای بر متافیزیک اخلاق)

• این تعریف انگلس، با دورنمای مارکس انطباق کامل داشت:
خطه اختیار (آزادی) ، در واقع آنجا شروع می شود، که کار از بند اجبار و بیگانه فرمائی آزاد می گردد.

• از این گفته آشکار می شود، که خطه اختیار (آزادی) در ورای عرصهً تولید مادی متداول قرار دارد.

• همانطور که حیوان وحشی در جدال مدام با طبیعت است، تا نیازهای خود را برآورده سازد، زنده بماند، تولید مثل کند، یعنی خود را بازتولید کند، به همان سان نیز انسان متمدن در همهً فرم های اجتماعی و در کلیهً شیوه های تولیدی باید در جدال با طبیعت، حوایج خود را برآورده سازد، زنده بماند، تولید مثل کند، یعنی خود را بازتولید کند.


• ولی همگام با تکامل انسان، خطهً این جبر طبیعی وسعت می یابد، زیرا نیازها و نیروهای مولدهً تولید کنندهً این نیازها گسترش می یابند.

• (ما اینجا با دیالک تیک جبر و اخیتار و یا با دیالک تیک ضرورت و آزادی سر و کار داریم. مترجم)

• اختیار (آزادی) انسان در این عرصه، فقط می تواند در حدی باشد، که انسان اجتماعی (تولید کنندگان بهم پیوسته) جذب و دفع خود با طبیعت را معقولانه سازمان دهد و تحت کنترل جمعی خویش در آورد.
• به جای تسلیم شدن به ارادهً قوای کور طبیعی، آن را با صرف حداقل نیروی کار و تحت شرایط آبرومندانه، مطابق با طبیعت انسانی مورد استفاده قرار دهد.
• ولی این همچنان خطه جبر (ضرورت) خواهد ماند.

• در ورای این خطه، توسعه قوای انسانی آغاز می شود که هدفش خدمت به خود انسان است و این خطهً حقیقی اختیار (آزادی) است، که می تواند در مطابقت با خطهً جبر (ضرورت) ـ به مثابه شالودهً آن ـ شکوفا شود.
• کوتاه کردن ساعات کار روزانه شرط اصلی آن است.

• توسعه و تکامل قوای انسانی، که در خدمت خود انسان است، می تواند در چارچوب هر جمعی منجر بدان شود که قوی ترها کامیابتر باشند و رقابت مدام، موجب برتری یکی بر دیگران گردد.

• این مدل جامعه ای است، که از افراد مستقل از یکدیگر تشکیل یافته است و هر فرد در پی صرف حد اکثر نیرو برای نیل به هدف خویش است.

• کانت این را به عنوان شرایط آنتروپولوژیکی (تکوین انسانی) تاریخ تلقی می کند:
• «تمامی غرایز طبیعی موجودات زنده خواهان توسعه و تکامل همه جانبه و تاًمین منافع فردی اند.»

• این برداشت باصطلاح مثبت از نظریهً اجتماعی توماس هوبس، بنیانگذار تئوری دولت بورژوائی و مدافع پیگیر اگوئیسم آنتروپولوژیکی است که گفته بود:
• «هدف نهائی عمل هر انسان، منافع شخصی او است.
• وقتی دو نفر داشتن شئی واحدی را آرزو می کنند و فقط یکی از آندو می تواند آن را داشته باشد، دشمن یکدیگر می شوند.
• این بی اعتمادی متقابل موجب آن می شود، که برای انسان ها راه عقلائی کامیاب شدن، وجود نداشته باشد.
• به عبارت دیگر همه انسان ها در تلاشند، تا با اتکاء به زور و یا نیرنگ، رقبا را از سر راه بروبند و رقیب خطرناکی را باقی نگذارند و این چیزی جز فرمان غریزهً بقا نیست و همه در این زمینه متفق القولند.»

• بنظر هوبس، جنگ همه بر ضد همه، در طبیعت انسان ها ست و از این رو ست که نا برابری میان انسان ها و مناسبات حاکم و محکوم پدید می آید.

• کانت با توجه به اگوئیسم طبیعی انسان ها، فرضیهً خود را سرهم بندی می کند:
• «در انسان به عنوان تنها موجود خردمند زمین، غرایزی که استفاده از عقل را ممکن می شمارند، فقط در نوع بشر تکامل یافته اند و نه در آحاد منفرد انسانی.»

عقل تعیین کنندهً روابط خاص نسبت به عام است.
• ستمگری مبتنی بر اگوئیسم افراد انسانی در حق یکدیگر، فقط تا آن حد می تواند بوسیلهً عقل مهار شود، که هر کس حد و مرز تجاوزگری اگوئیستی اش را بپذیرد و در عین حال مورد تجاوز دیگران قرار نگیرد.
• بنابرین، آسایش عمومی که همهً افراد در آن سهیم اند، نتیجهً صرفنظر بسیاری از افراد خاص از قدرت طلبی خواهد بود.

هگل بطلان و نادرستی اثبات اختیار (آزادی) بر بنیان اگوئیسم را تشخیص داد و نوشت:
• «نفس پرستی، فقط به معنی تخریب است.»

• پذیرش خشک و خالی حد و مرزی، که قدرت غالب بر من تحمیل کرده، منجر به تشکیل جامعهً صلح آمیز نمی شود.
• زیرا چنین حد و مرزی، با تضعیف قدرت غالب و یا با غیبت آن از درون منفجر خواهد شد.

• خرد خشک و خالی فردی افراد هم به عنوان تنها موتور محرکه انسان ها قادر نخواهد بود، در برابر اگوئیسم طبیعی بنی نوع بشر تاب بیاورد.

• همانطور که هگل می گوید، فرد (منفرد و خاص) بنا بر رفتار عملی اش نسبت به جهان (عام) می تواند، خود باشد و در عام سهیم باشد.

• (دیالک تیک انسان و جهان باشد، دیالک تیک فرد و جامعه باشد، دیالک تیک منفرد (خاص) و عام باشد. مترجم)

• زیرا جهانی، که او با آن سروکار دارد، فقط متعلق به شخص او نیست، بلکه به همهً افراد انسانی تعلق دارد.

• جهان، خود شئی است، شئئی که هرکس به نحو خاص خود، با آن رفتار می کند (چیزی عام) و انسان تا آنجا می تواند، فقط آن باشد که هست.
• و انسان از آنجا که با اشیاء و انسان های دیگر در رابطه قرار دارد، پیشاپیش بوسیلهً عام تعیین می شود و نه بعدا در نتیجهً انتزاع و تجرید.

• این عام را که در منیت هر فرد نهفته است باید شناخت:

• «آگاهی به خویشتن، به محتوا و به آماج نیل به این عام، موجب تطهیر و تعالی فرد می شود و عمل او چنان می نماید، که گوئی نتیجهً خواهش (اراده) اندیشهً ظفرجوی اوست.
• نکته این جا ست، که اراده فقط به مثابه شعور اندیشمند به معنی ارادهً واقعی و آزاد است وبس.»

• این اما به معنی آن است، که «وقتی من خواهان چیز عقلائی هستم، دیگر به عنوان فردی مجزا عمل نمی کنم.»


• هگل این امر را با الهام از فلسفهً اخلاق ـ به معنی وسیع کلمه ـ «رفتار نیک» می نامد.
• مارکس آن را در وحدت مفهومی منطقی ـ تاریخی، ماهیت نوعی انسان نام می دهد.

• (مارکس اینجا دیالک تیک منطقی ـ تاریخی را در مد نظر دارد که در دایرة المعارف روشنگری مستقلا توضیح داده خواهد شد. مترجم)

• «انسان موجودی نوعی است، نه فقط از آن رو، که او عملا و نظرا نوع (چه نوع خودی و چه انواع دیگر) را تحت سلطهً خود می گیرد، بلکه از آن رو که خود نسبت به خود، به عنوان یک نوع معاصر و زنده رفتار می کند، خود نسبت به خود به عنوان موجود عام و از این رو آزاد رفتار می کند.»

• مراجعه کنید به به تعریف مفهوم رفتار در دایرة المعارف روشنگری

• این جنبه دوگانه ای است، که در نظر هگل خودنمائی می کند:
• «جهان بیرونی اشیاء برای انسان درعمل، نه به عنوان مجموعه ای از اشیاء منفرد، بلکه به عنوان یک ترکیب جلوه می کند، که در آن هریک از اشیاء منفرد، به عنوان چیزی از یک نوع (و از این رو قابل جایگزین کردن بوسیله چیز همنوع دیگر)، همواره به مثابه یک چیز عام تلقی می شوند.
• در غیر این صورت، کار برنامه ریزی شده روی اشیاء طبیعی، کار مشترک و تقسیم کار نمی توانست وجود داشته باشد.»

• برای فهم این مساًله، می توان یک چیز یادگاری را، یادگاری از والدین مرحوم، کتابی با اهدای شخصی و غیره را مثال آورد.
• چنین چیزی را نمی توان جایگزین کرد.
• زیرا اهمیت آن در رابطهً مفرد آن است و نه در رابطهً تعمیم پذیر آن.

• انسان در رابطه با جهان ـ بویژه در کار ـ خود را به عنوان موجود معین متمایز از کلیهً انواع دیگر تلقی می کند.

• «آنچه در مورد رابطهً انسان با کارش، با محصول کارش و با خودش اعتبار دارد، در مورد رابطهً او با انسان های دیگر، با کار و با ابزار کار انسان های دیگر نیز معتبر خواهد بود.»

ماهیت انسانی همیشه خود را در«خصلت نوعی» صرف انرژی و نیرو (همگام با دیگران در همبود، به مثابه کار اجتماعی) نمایان می سازد.

• این انرژی و نیرو وقتی می تواند تمام و کمال آزاد شود که در سایهً همکاری جمعی، امکانات لازم برای افراد فراهم آید.

• امکاناتی که برای انسان ها به عنوان فرد، که تحت فشار ارضای نیازهای اولیه برای بقای خود قرار دارند، دسترس ناپذیرند.

• کار، فقط در تولید اجتماعی و با افزایش راندمان کار، می تواند از بند نیازهای فردی روزمره آزاد شود و به عنوان صرف انرژی و نیرو، رفته رفته (اگر هم نه بطور کامل) خود، هدف خود باشد و «همانطورکه جامعه انسان را تولید می کند، همانطور هم انسان، جامعه را تولید کند.

کار و لذت ـ هم بلحاظ محتوا و هم بلحاظ فرم وجودی ـ اجتماعی اند، یعنی ما همواره با کار اجتماعی و لذت اجتماعی سر و کار داریم.

• ماهیت انسانی طبیعت، تنها در مورد انسان اجتماعی معنی پیدا می کند.
• زیرا تنها در اینجا ست، که آن، به مثابه عنصر حیاتی واقعیت انسانی، به مثابه رشته پیوند با انسان های دیگر وجود پیدا می کند.
• زیرا آن، تنها اینجا، به مثابه شالوده وجود انسانی خاص او ست.»

• «برای انسان سوسیالیستی، تمام باصطلاح تاریخ جهان، چیزی جز تولید انسان بوسیلهً کار انسانی، یعنی تغییر طبیعت برای انسان، نیست.»

• مارکس در آثار بعدی اش مفهوم کمونیسم را اینگونه توضیح می دهد:
• «خطه اختیار (آزادی) عملا آنجا شروع می شود که کار، که از روی ناچاری و هدفمندی بیرونی صورت می گیرد، خاتمه می یابد.»

• اگرمحدود بودن به ارضای نیازهای روزمره، به معنی بندگی انسان در برابر «طبیعیت» خویش ـ به معنای بیولوژیکی آن ـ است، پس کردوکار فراتر رونده از این نیازهای اولیه، در نتیجه تولید اجتماعی، به معنی تاًئید وجود انسانی آزاد او خواهد بود.


• بعد از این است، که انسان می تواند خود، دربارهً محتوای زندگی خود تصمیم بگیرد.
• بعد از این است، که او می تواند در بارهً آن تصمیم عقلی بگیرد، یعنی خاص را با عام در رابطه قرار دهد.
• زیرا حالا دیگر وجود فردی و اجتماعی او در تضاد باهم قرار ندارند، یعنی کار بطور اجتماعی مادیت یافته، دیگر بطور خصوصی تصاحب نمی شود.

• اختیار (آزادی) یعنی خودمختاری مبتنی بر هنجارهای عقلائیت، عقلائیتی که بطور عینی مشروط می شود.


• این است، آزادی ئی که در کمونیسم، به عنوان خطه اختیار (آزادی) تحقق می یابد.


• این با آزادی فردی مبتذل، یعنی بی بند و بار بودن و بدلخواه و هوا و هوس عمل کردن، که انسان را دست بسته به امید تصادف رها می کند و در حقیقت ضد آزادی است، از زمین تا آسمان فرق دارد.


• مارکس به این معنای اصولی است که می گوید:
• «کمونیسم به مثابه خاتمه دادن مثبت به مالکیت خصوصی، که عامل از خود بیگانگی انسانی است و لذا به مثابه از آن خود کردن ماهیت واقعی انسانی برای انسان و بوسیلهً انسان، به معنی حل راستین تضاد میان انسان و طبیعت، تضاد میان انسان و انسان، تضاد میان هستی (نمود) و ماهیت، تضاد میان شئیت بخشیدن و تأیید خود، تضاد میان اختیار و جبر و تضاد میان فرد و نوع خواهد بود.
• کمونیسم در آن واحد، هم معمای حل شدهً تاریخ است و هم راه حل این معما ست.»

• (منظور از شیئیت بخشیدن، عبارت است از تبدیل اندیشه به شیئ (تبدیل اندیشه و مدل ذهنی خانه به خانه مادی) که در دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت، به بازشناسی طبیعت و درجه شعور فردی مولد منجر می شود.

• انسان در حین کار نه تنها تبری را که بر تنه درخت می زند، می شناسد، بلکه تنه درخت را نیز و اندیشه پیشین خود را در مورد تبر و تنه درخت نیز.
• بدین طریق به تأیید و تصدیق و یا تکذیب و تصحیح نظر پیشین خویش نایل می آید و به خودشناسی نیز. مترجم)

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر