۱۳۹۰ خرداد ۱۶, دوشنبه

جهان و جهان بینی فریدون مشیری (2)

فریدون مشیری (1305 ـ 1379)
شین میم شین

پشت این در

• صحن دكان غرق در خون بود و دكاندار، پي در پي
• از در تنگ قفس
• چنگ خون آلوده ي خود را درون مي برد

• پنجه بر جان يكي زان جمع مي افكند و
• او را با همه فرياد جانسوزش برون مي برد

• مرغكان را يك به يك مي كشت و
• در سطلي پر از خون سرنگون مي كرد
• صحن دكان را سراسر غرق خون مي كرد

*****
• بسته بالان قفس
• بي خيال
• بر سر یک « دانه» با هم جنگ و غوغا داشتند
• تا برون آرند چشم يكدگر را
• بر سر هم خيز بر مي داشتند

*****

• گفتم:
• «اي بيچاره انسان!
• حال اينان حال توست!

• چنگ بيداد اجل، در پشت در،
• دنبال تو ست
• پشت اين در، داس خونين، دست او ست
• تا گريبان تو را آرد به چنگ
• دست خون آلود او در جست و جو ست

• بر سر يك لقمه
• يا يك نكته، آن هم هيچ و پوچ
• اين چنين دشمن چرايي؟
• مي تواني بود دوست!»

تحلیل واره ای بر شعر
پشت این در

حکم اول
• صحن دكان غرق در خون بود و دكاندار، پي در پي
• از در تنگ قفس
• چنگ خون آلوده ي خود را درون مي برد
• پنجه بر جان يكي زان جمع مي افكند و
• او را با همه فرياد جانسوزش برون مي برد
• مرغكان را يك به يك مي كشت و
• در سطلي پر از خون سرنگون مي كرد
• صحن دكان را سراسر غرق خون مي كرد.

• آنچه شاعر با مهارت خاص خود تصویر می کند، دیالک تیک داد و ستد انسان با طبیعت است.
دیالک تیک داد و ستد یکی از بنیادی ترین دیالک تیک های هستی است که ما در تحلیل آثار سعدی و دیگران مورد بحث قرار داده ایم.
دیالک تیک داد وستد انسان با طبیعت فرم های گوناگون دارد:

1

• گیاه، حیوان و انسان برای زنده ماندن و تکثیر نوع خود، نعمات حاضر و آماده طبیعی را مورد استفاده قرار می دهند:
• گیاهان و جانوران از همدیگر و از موجودات زنده دیگر تغذیه می کنند.
• انسان هم به همین سان.

• داد و ستد جاری در این میان جذب و دفع نام دارد:


• گیاه و جانور که خود منشاء طبیعی دارند، از طبیعت تغذیه می کنند و تفاله مواد مربوطه را بصورت ادرار و مدفوع و تنفس و سرانجام پس از مرگ در فرم اجساد خویش به طبیعت بازپس می دهند.


• گیاه گاز کربنیک هوا و آب و املاح را جذب (ستد) می کند و میوه و چوب و اکسیژن به طبیعت پس می دهد. (داد)

• بدین طریق سیکل حیات بسته می شود و زندگی ساز شورانگیزش را از سر می گیرد:
• مثلا با استفاده از اکسیژن هوا موجوداتی توسعه می یابند که فقط با استفاده از اکسیژن قادر به زیست اند.

2

• موجودات ـ بویژه انسان و برخی دیگر از موجودات زنده، مثلا مورچه و زنبور و غیره ـ علاوه بر فرم اول داد و ستد با طبیعت، فرم دیگری از داد و ستد را برقرار می کند که کار نامیده می شود:
• انسان برای رفع مایحتاج خود به تغییر فرم مواد خام و اولیه طبیعی می پردازد:
• گیاه و جانور را برای مثال به جای استفاده فوری، تکثیر و پروار می کند.
• از گندمدانه ای چند، خرمنی گرد می آورد، از مرغ و خروسی چند، لانه ای از مرغ و خروس و الی آخر.

• ما در این مورد با تولید مادی سر و کار داریم:
• بیهوده نیست که مارکس کار را به مثابه جذب و دفع انسان با طبیعت می نامد.

• کار و یا دیالک تیک جذب و دفع، بسط و تعمیم دیالک تیک داد و ستد انسان با طبیعت است.

• در همین روند جذب و دفع انسان با طبیعت است که انسان از عالم حیوانی وارد عالم انسانی می شود:
• به هنر تفکر، شناخت محیط زیست و خویشتن خویش نایل می آید.

• شاعر در این حکم، همین روند تولید مادی را تصویر می کند:
• مرغداری، کمک به تکثیر مرغ ها و استمرار نوع مورد نظر، ضمن رفع هدفمندانه نیازهای مادی و معنوی خود مرغدار.

• اینکه شاعر روند دیالک تیک داد و ستد را خوشایند بیابد و یا نفرت بار، تغییری در ضرورت بی چون و چرای این روند نمی دهد.

• او براحتی می تواند دسته گلی برای همسرش بچیند، نان بخورد، ولی از کشتن مرغی و یا شکار گوزنی دلش به درد می آید.

• ظاهرا به نظر او چیدن گل ها و خوشه های گندم، هومانیستی تر است از کشتن مرغی و یا گوزنی.

• اگر او به چند و چون زیست گیاهان هم وقوف می داشت، به یاوه بودن تصور خود پی می برد.
• چون گیاه همانقدر زنده است که پرنده.

• آنچه شاعر نمی بیند و گیاه و جانور می بینند، استراتژی زیست بطور کلی است:

• بدون داد و ستد انسان با گل و گندم به احتمال قوی تکثیر نوع آنها در تلون خارق العاده اش، محال می بود.

• دیالک تیک داد و ستد، دیالک تیکی یونیورسال است.

• انسان و حشره و حیوان بظاهر گل و گندم را از آن خود می کنند و بر آن ستم روا می دارند.
• ولی در واقع همین مورچه و حیوان و آدمی به تکثیر خارق العاده نوع گل و گندم مبادرت می ورزند.

• این حقیقت امر در مورد پرنده ها و جانوران نیز اعتبار دارد.
• همزیستی گیاه و جانور با یکدیگر و انسان به نفع هر دو ست، فقط باید معقولانه تر و هومانیستی تر سازمان داده شود.

حکم دوم
• بسته بالان قفس
• بي خيال
• بر سر یک « دانه» با هم جنگ و غوغا داشتند
• تا برون آرند چشم يكدگر را
• بر سر هم خيز بر مي داشتند

• شاعر در این حکم به تصویر شیوه زیست مرغان محبوس در قفس می پردازد و فکر می کند که به کشف مهمی نایل آمده است.
• او از همزیستی ستیزمند مرغ ها در قفس پرده برمی دارد که به فرمان غریزه قدر قدرت بقا، برای زنده ماندن بر سر دانه ها جنگ و غوغا دارند و چه بسا چشم یکدیگر را برون می آورند.

• اگر مشیری گذارش به زندان خوانین و سلاطین و اجامر و اوباش افتاده بود، بیشک به شباهت غریبی میان مرغ و انسان پی می برد.
• حیوان هم بسان انسان، موجودی روان مند است و حال و روزش در قفس با حال و روزش در فضای آزاد یکی نیست.

• ستیز بر سر «دانه» و «ایده» چه بسا بهانه است و به جای خود قابل بحث.

• شاعر در هر صورت به انتقاد از فقر شعور مرغکان بسته بال قفس نشین می پردازد.

• برون از گود ایستادن و بی محابا لب به مزمت گودنشینان گشودن هنر نیست، هنر در درون گود بودن و تسخیر جو حاکم بر گود نگشتن است.
• جو حاکم بر زندان های جهان بمراتب مهیب تر از جو حاکم بر قفس مرغ و دد و دام است.

حکم سوم
• گفتم:
• «اي بيچاره انسان!
• حال اينان حال توست!

• چنگ بيداد اجل ـ در پشت در ـ

• دنبال توست
• پشت اين در، داس خونين، دست اوست
• تا گريبان تو را آرد به چنگ
• دست خون آلود او در جست و جوست
• بر سر يك لقمه
• يا يك نكته، آن هم هيچ و پوچ
• اين چنين دشمن چرايي؟
• مي تواني بود دوست.»

• شاعر اکنون از عالم جانوران به عالم انسانی برمی گردد با کشف و پند مهم جدیدی بر لب:
• او دیالک تیک قصاب و مرغان را به شکل دیالک تیک اجل و انسان ها بسط و تعمیم می دهد و از نزاع انسان ها بر سر «لقمه ای» و یا «ایده ای» پرده برمی دارد و ضمنا انسان ها را به همان سان مورد مزمت قرار می دهد که مرغان را مورد مزمت قرار داده است.

• رهنمود پیرانه شاعر ظاهرا بی خبر از قانونمندی های هستی اجتماعی از این قرار است:
• «این چنین دشمن چرائی، می توانی بود، دوست!»

• در جهان بینی فریدون مشیری، مبارزه طبقاتی انسان ها (مبارزه بر سر لقمه و ایده) تنها و تنها علت سوبژکتیف دارد.

• چون انسانها ـ بسان مرغ ها ـ نادانند و کوته بین، پس به مبارزه بر ضد یکدیگر می پردازند.

• آنچه فریدون مشیری، آشکارا زیر پا می نهد و نادیده می گیرد، دیالک تیک اوبژکتیف ـ سوبژکتیف است، دیالک تیک مادی و معنوی است.


1
علت سوبژکتیف مبارزه طبقاتی

• به نظر فریدون مشیری، مبارزه طبقاتی میان انسان ها (مبارزه بر سر لقمه و ایده) علت معرفتی ـ نظری دارد.
• نتیجه جهل انسان ها ست.

• این تصور، اندیشه ای دیرسال و بی بنیاد و آشنا ست.
• صاحبان این اندیشه، دیالک تیک علت و معلول را به شکل دیالک تیک جهل و مبارزه طبقاتی بسط و تعمیم می دهند.

• همان طور که در تحلیل های پیشین ـ چه بسا بکرات ـ گفته ایم، با طناب دیالک تیک علت و معلول نمی توان به چاه اندر شد و سالم و سر حال بیرون آمد.

• در زنجیر علی، حلقه اول و آخر وجود ندارد، تا بر اساس آن به داوری قطعی بنشینیم.

• اگر جهل و نادانی علت ستیز طبقاتی است، خود جهل بمثابه علت، معلول علت دیگری است و الی آخر.

• در جهان بینی مشیری ظاهرا برای خاتمه دادن به ستیز طبقاتی ـ در همه فرم های اقتصادی، سیاسی و ایدئولوژیکی آن ـ باید به مبارزه با جهل پرداخت.

• ولی چگونه می توان بر ضد جهل اعلام جهاد داد؟

• جهل یعنی فقدان آگاهی، فقر آگاهی.


• بر ضد فقر چیزی چگونه می توان مبارزه کرد؟


• پند و اندرز، نشان دادن نادانی مرغ های بسته بال که جای خالی آگاهی را پر نمی کند.


• جهل خود علل اجتماعی ـ اقتصادی ـ سیاسی ـ فرهنگی ـ ژنتیکی و فردی دارد.

• جهل مردم را از طریق پند و اندرز انتزاعی و چه بسا یاوه، بی بنیاد و پا در هوا نمی توان از بین برد.
• برای از بین بردن جهل باید علل مادی و معنوی موجد جهل را به چالش کشید.
• باید سیستم اجتماعی موجود را به چالش کشید که نعمات معنوی و فرهنگی را به تساوی میان آحاد مردم تقسیم نمی کند.

1
علت اوبژکتیف مبارزه طبقاتی


• انسان ها در جامعه بشری، آنطور که دل شان می خواهد زندگی نمی کنند.
• انسان ها از آزادی و خودمختاری مطلق برخوردار نیستند و نمی توانند برخوردار باشند.
• انسان ها تحت سیطره مناسبات تولیدی معینی به دنیا می آیند و از همان آغاز فشار شوم مناسبات تولیدی حاکم را بر دوش خود احساس می کنند.

• به عبارت دقیقتر، انسان ها در دیالک تیک جبر و اختیار زندگی می کنند و در این دیالک تیک، نقش تعیین کننده از آن جبر است، از آن مثلا مناسبات تولیدی حاکم است.


• اختیار (ازادی) انسان به میزان شناخت قانونمندی های عینی این جبر و تلاش کلکتیف سازمان یافته برای تغییر حتی الامکان آن است.


• اگر برده دار و یا فئودال و سرمایه دار، از حاصل زحمت برده و رعیت و پرولتر زندگی می کند، بر سر «لقمه» و «ایده» چشم او را در می آورد، دلیلش جهل او نیست.

• بلکه درست برعکس، آگاهی و جهل او نتیجه سیستم اجتماعی حاکم است.


• سرمایه دار بدون بهره کشی از پرولتاریا بلافاصله ورشکست می شود و چه بسا به روز پرولتاریا می افتد.


• اگر طبقه کارگر بر سر دستمزد و شرایط زیست و کار خود به مبارزه بر ضد سرمایه داران و قبل از همه، بر ضد سیستم حاکم، به مبارزه اقتصادی، سیاسی و ایدئولوژیکی برمی خیزد، به سبب نادانی آن نیست، بلکه این مبارزه برای او امری حیاتی ـ مماتی است.


• شاعر فرزانه ای مثل مشیری نباید کارگران را به سبب مبارزه بر سر «لقمه» و «ایده» مزمت کند.


• این مبارزه به آنها تحمیل می شود.

• کوچکترین تشتت و ضعف و سستی در وحدت طبقاتی کارگران، به کاهش دستمزد آنها و به
مرگ و میر زن و بچه آنها منجر می شود.

• مبارزه طبقاتی نیز امری عینی است.

• بدون این مبارزه طبقاتی ـ چه از بالا و چه از پائین ـ سیستم حاکم نمی تواند وجود داشته باشد.

• سیستم برده داری بر دیالک تیک برده دار و برده استوار شده است.


• اگر این تضاد دیالک تیکی حل شود، از برده داری چیزی باقی نمی ماند.


• برده و برده دار، ارباب و رعیت، سرمایه دار و کارگر نمی توانند «دوست باشند!»

• خصومت طبقاتی میان آنها ریشه در مناسبات تولیدی حاکم دارد و بدون تحول بنیادی این مناسبات نمی توان به جنگ طبقاتی خاتمه داد.

مبارزه ایدئولوژیکی ـ بر خلاف پندار مشیری ـ هیچ و پوچ نیست.


• بدون ایده و اندیشه، نمی توان به کار و پیکار رهائی بخش دست زد.


مبارزه برای «لقمه» جهت زنده نگه داشتن خود و خانواده خود، با مبارزه به خاطر «ایده» (مبارزه ایدئولوژیکی) پیوند تنگاتنگ دارد.


بدون تئوری نمی توان به پراتیک از هر نوع دست زد.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر