۱۳۹۰ خرداد ۲۵, چهارشنبه

دیالک تیک ماتریالیستی، یعنی پایان فلسفه بطور کلی؟ (1)

دیالک تیک ماتریالیستی، یعنی پایان فلسفه بطور کلی؟
پروفسور دکتر یوس لنسینک
فیلسوف و اندیشمند هلندی معاصر
برگردان شین میم شین

اخیرا مقالاتی منتشر شده که مارکس و انگلس را به عنوان فاتحه خوان های فلسفه ـ بطور کلی ـ جا می زنند.
ما مقدمه و فصل اول مقاله بلندی از فیلسوف بزرگ اروپا یوس لنسینک را در واکنش به این یاوه ها ترجمه و منتشر می کنیم.

پیشگفتار
فلسفه زدائی و یا فلسفه فزائی؟

• تصادفی نیست که واکنش مبتنی بر انتقاد و عیب جوئی نسبت به طرح ضمنی، اشارتی و یاد داشتواره انگلس، راجع به دیالک تیک ماتریالیستی در «آنتی دورینگ» و «دیالک تیک طبیعت» خصلت تفاوتمند و چه بسا تناقض مند کسب کرده است.

• در حالیکه جمعی، به طعنه تبخترآمیز می گویند، که «دیالک تیک» کذائی چیزی غیر از (و یا بیشتر از) ماتریالیسم مکانیستی (!) و یا ناتورالیسم منطبق با سطح توسعه علوم طبیعی آن زمان نبوده، گروهی دیگر به نیشخندی تمسخرآمیز اعلام می دارند، که این «ماتریالیسم» کذائی چیزی غیر از رجزخوانی دهن پرکن سنتی، یعنی ساخته های فکری ـ گمانورزانه متافیزیک ایدئالیستی (!) نبوده است.

• از سوئی دیالک تیک ماتریالیستی بمثابه اقدامی تلقی می شود، که به قول لوفبور ، فلسفه را بدنام کرده:
• دیالک تیک (البته در واقع فلسفه) «قانون جهانی ابدی نیست»، بلکه چیزی است که «همراه با انسان ها گور به گور می شود» و هر تلاشی در راستای قائل شدن خصلت مستقل از انسان و یا مستقل از کردوکار انسانی بدان (عینی تلقی کردن دیالک تیک. مترجم)، همانطور که از معنی کلمه «دیالک تیک» برمی آید، به ناتورالیزاسیون (منظور، در واقع مکانیزاسیون) تاریخ بشری، یعنی به انسانیت زدائی دیالک تیک منجر می شود.

• از سوی دیگر، دیالک تیک ماتریالیستی انگلس، بمثابه یک عمارت گمانورزانه ـ ایدئالیستی و دگماتیکی قلمداد می شود، که علوم طبیعی را، به قول ژ. مونو ، زیر بار پروژکسیون آنتروپومورفی ـ انیمیستی بیهوده قرار می دهد و فلجش می کند:
• «شناخت تجربی طبیعت (و یا علوم مثبته) همواره به صورت تجربی «محض» و منطقی ـ صوری صورت می گیرد» و از نقطه نظر تئوریکی، فقط «فرضی و تردید آمیز» است و هر گرایش جوهرگرایانه طبیعت (و یا علوم طبیعی) یک همچو اونتولوژی دینامیکی را، یعنی «منطق دیالک تیکی» را از پا می اندازد و بی تردید به «آنتروپولیزاسیون طبیعت منتهی می شود و به فلسفی گشتن محض علوم طبیعی می انجامد.»

• خلاصه کلام اینکه انگلس با ارائه طرح دیالک تیک ماتریالیستی، ظاهرا فلسفه را به نفع علوم مثبته ـ به ناحق ـ تخریب کرده و با ارائه طرحواره ای از دیالک تیک ماتریالیستی، فلسفه را به زیان همان علوم مثبته ـ باز هم به ناحق ـ پر و بال داده است.

• این تصویر، به مثابه یک کاریکاتور دو طرفه، می تواند بطرز خارق العاده سؤال برانگیز باشد:
• بالاخره چی؟
• انگلس فلسفه را نابود کرده و یا برعکس توسعه داده و غنی تر ساخته است؟

• وجه مشترک هر دو گروه، که به رد دیالک تیک ماتریالیستی مطروحه از سوی انگلس برخاسته اند، در خود همین کاریکاتور دو طرفه نهفته است.

• تصور متناقض بنیادی این دو گروه، علیرغم اختلاف نظر در شیوه رد طرح انگلس، حاکی از آن است، که شالوده اصلی دیالک تیک انگلس ـ احتمالا ـ در همین است.

• به عبارت دیگر، تصور کلیشه ای تناقض مند از تنش اساسی و اصلی دیالک تیک ماتریالیستی انگلس خبر می دهد، یعنی از نفی ریشه ای فلسفه بطور کلی، ضمن برگشت بدان.

• بنظر من منظور انگلس در این مورد عبارت بوده از نفی بنیادی فلسفه و همزمان، اعتلای آن به مقام آنچه، که فلسفه اصولا باید باشد:
• به مقام فلسفه اولین .

• اصولا با این دیالک تیک ماتریالیستی است، که فلسفه بطور کلی پایان داده می شود. (aufgehoben)

• اکنون باید این کلمه
آلمانی پایان دادن (Aufhebung) توضیح داده شود.

• وقتی گفته می شود، که کانت و هگل (بویژه) میراث متافیزیکی را از بنیاد تغییر داده اند، منظور چیست؟

• چه تفاوتی میان کاری که کانت و هگل انجام داده اند، با آنچه انگلس انجام داده، وجود دارد، که اکنون صریحا از «پایان فلسفه بطور کلی» سخن می رود؟

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر