۱۳۹۰ تیر ۱, چهارشنبه

سوسیالیسم به جای بربریت (12)

نیازمندی های ثابت و متغیر

جامعه ای برای همه انسان ها: اهداف زندگی در سوسیالیسم
(مدخلی بر بحث در باره آینده)
پروفسور دکتر هانس هاینتس هولتس
برگردان شین میم شین

• اگر قرار بر این است که سوسیالیسم، راه «توسعه و تکامل آزاد هر فرد» را هموار سازد، پس معنی اش این خواهد بود که باید شرایط لازم را برای ارضای نیازهای همهً مردم فراهم آورد.

• مارکس و انگلس می نویسند که شرط مادی تحقق کمونیسم «تکثیر حتی الامکان سریع میزان نیروهای مولده است.»

• پس باید راندمان کار را تا آن حد بالا برد، که پاسخگوی نیازهای همهً مردم باشد و تقسیم ثروت اجتماعی را چنان سازمان داد، که به تضمین این امر بینجامد.

• نیازهای مردم در جامعهً سرمایه داری، زیر فشار انباشت سرمایه تحریف می شوند. (مراجعه کنید به کتاب و. ف. هاوگ، «نقد زیبائی شناسی کالاها»)

• این گونه نیازهای تحریف شده در خدمت توسعه و تکامل آزاد انسان ها نیستند، بلکه بیشتر به بردگی و وابستگی برونی و درونی آنها (و بدتر از همه به تولید توهم آزاد بودن آنها) منجر می شوند.

• از این رو باید در جامعهً سوسیالیستی ساختار انتظارات مردم از زندگی به تدریج دگرگون شود.
• باید میان نیازمندی های ثابت (یعنی ضروریات مادی زندگی) و نیازمندی های متغیر (یعنی نیازمندی های منطبق با آماج های فردی هرکس) فرق گذاشت.

• هوا و آب (امروز باید اضافه کرد هوا و آب خالی از مواد مضر شیمیائی و بیوشیمیائی)، اغذیه، لباس، مسکن، گرما (شوفاژ و غیره) مثال هائی برای نیازمندی های ثابت طبیعی و اساسی مردم اند، که بنا بر شرایط زیستی (بیولوژیکی) انسان ها الزامی اند، هر چند که بر آوردن آنها بسته به درجه توسعه تاریخی جوامع مختلف بشری متفاوت است.

• اینها عناصر اصلی «عالم ضرورت» هستند و انسانها برای بر آوردن آنها ست، که مجبور به کار می شوند.
• هرچه راندمان کار بیشتر باشد، به همان اندازه انسان در برابر «عالم ضرورت» (خطه جبر)، آزادی بیشتری کسب می کند.
• ولی این امر بدون واسطه صورت نمی گیرد.
• زیرا برای بالا بردن راندمان کار (یعنی راندمان کار اجتماعی) سازماندهی تولید وسایل فنی (باضافهً تاًسیسات و پرسنل پژوهشی)، روندهای کار، توزیع فراورده های کار و بالاخره سازماندهی قوهً مجریه و مکانیسم های اداری ـ دولتی لازم می آید.

• این امر باعث پیدایش پلهً ثانوی ضرورت ها می شود، که اگرچه به رهائی انسان از جبر مطلق طبیعی کمک می کند، ولی او را به انجام تکالیف اجتماعی ناگزیر می سازد.
• این هم بخشی از «خطه جبر» («عالم ضرورت») است.

• به قول مارکس و انگلس، درجوامع طبقاتی، تنظیم تکالیف اجتماعی، خصلت سلطهً اقلیتی بر اکثریتی از مردم جامعه را به خود می گیرد.
• ولی در جامعهً سوسیالیستی، آنجا که روند از بین بردن جامعهً طبقاتی شروع می شود، پلهً ثانوی «ضرورت» می تواند از فرم مناسبات سلطه گرانه، به ادارهً اشیاء مبدل شود. (ف. انگلس، «توسعه سوسیالیسم از اوتوپی به علم»)
• ولی کماکان به مثابه بخشی از «عالم ضرورت» (خطه جبر) محسوب می شود، با این تفاوت که انسان ها می توانند آن را بکمک برنامه و تعیین آماج ها خردمندانه تنظیم کنند.

• هدف اصلی انسان عبارت است، از توسعه و تکامل آزاد، شناخت امکانات موجود و گزینش امکان مطلوب از آن میان.
• با افزایش راندمان تولید، با در نظر گرفتن ضرورت بازتولید، می تواند ایام فراغت طولانی ترشود.
• «عالم اختیار» («خطه آزادی»)، یعنی فرهنگ به معنی محدود آن.
• زیرا به قول مارکس در کتاب «سرمایه»، فرهنگ، به معنی وسیع آن شامل کردوکار سطح ثانوی نیز می شود.

• بیدار کردن، تشویق و تشکیل مبتکرانه نیازهای فرهنگی وظیفهً مهم دولت، در جامعهً سوسیالیستی است و به سبب شرکت فعال تودهً مردم در سیاست، در عین حال، به معنی آغاز زوال دولت است.

• نیازمندی های ثابت، نیازمندی های بنی نوع بشرند، که بسته به شرایط تاریخی مختلف و سنن متفاوت موجود، فرم های گونه گونی به خود می گیرند، در حالیکه نیازمندی های متغیر، عرصهً وسیع امکانات و علایق فردی را به خود اختصاص می دهند.
• همه باید بخورند و بیاشامند، ولی یکی علاقه به گردش دارد، دیگری به قایق سواری، یکی می خواهد فوتبال بازی کند، دیگری اسب سواری، یکی علاقه مند موسیقی موتسارت است، دیگری شیفته موسیقی جاز است.
• یکی به فلسفه علاقه دارد، دیگری به هنر.
• نیازمندی های متغیر در مقوله خاص جا می گیرند، که خصلت نوعی عام آنها در این است، که همهً انواع آنها امکانات مناسبات جهانی خاص انسانی اند.

• در ایام قحطی و کمبود، استفاده از این امکانات، فقط مختص طبقات حاکمه است که محتوای فرهنگ را در بطن خود می پرورند و قبل از هرچیز فراورده های فرهنگی را در اختیار می گیرند و مورد استفاده قرار می دهند.
• بهره مند شدن ستمکشان واستثمارشدگان این سیستم از دانش، آموزش و امکانات لذت، در وهلهً اول به تقویت و حفظ سیستم حاکمه منجر خواهد شد، ولی بنا بر دیالک تیک تاریخ، نمی تواند فرهنگی وجود داشته باشد، که منتقدان سیستم حاکم را نپرورد و به جبهه منتقدین نپیوندد، زیرا هر رابطهً معنوی با واقعیت، یک رابطهً انعکاسی است و از این رو بطور بالقوه انتقادی است.
(مراجعه کنید به توماس متچر «هنر، فرهنگ و انسانیت». مطالعاتی در زمینهً تئوری فرهنگ، تئوری ایدئولوژی و استه تیک، 1982)


• در سوسیالیسم، که بنا بر آماجگذاری خود و بنا بر ماهیت درونی خویش، از بین بردن حاکمیت را هدف خود قرار می دهد، کردوکارهای معنوی در کلیهً عرصه های فرهنگی دو فونکسیون مهم به عهده خواهند داشت:

1

• بازتاب ماهیت خویشتن خویش

2

• انتقاد از تضادهای تاریخی،

• این بدان معنی است که کردوکارهای معنوی از سوئی به محتوای اصلی حیات اجتماعی و از سوی دیگر به مشغله همه مردم بدل خواهند شد.

• آری، شرکت فعال همهً مردم در حیات فرهنگی، یکی از عناصر مهم و صرفنظرناپذیر جامعهً سوسیالیستی و پیش شرط آن خواهد بود.
• چون فقط بر بنیان آموزش و پرورشی، که دریافت و بررسی انتقادی اطلاعات را در مقیاس عظیمی، که امروز به عنوان دانش در روندهای تولیدی جاری است، برای انسانها امکان پذیر می سازد، می توان در بحث های عقلائی آزاد شرکت کرد و به تشکیل نظر نایل آمد و بر بنیان آن، به اتخاذ تصمیمات مسئولانه پرداخت.

• آموزش و پرورش توده ای شرط ضرور دموکراسی واقعی است.

• برای اینکه یک همچو آموزش و پرورش همگانی بتواند در مقابل رسانه های گروهی، موضعگیری انتقادی داشته باشد و هدفگذاری های ارزشمندی را در پیش گیرد، باید بر اساس فاکت های (اسناد و مدارک) وسیع و قابل فهم تنظیم شود، با تکیه بر شیوه های تفکر علمی و بکمک مدل ها و الگوهای تجسمی به توضیح اوضاع بپردازد.
• به عبارت دیگر، یک آموزش و پرورش پلی تکنیکی و تاریخی ـ فلسفی ـ هنری باشد.
(مراجعه کنید به گرهارد نوینر، «برنامهً آموزشی ـ پرورشی در آلمان دموکراتیک»، توپوس شمارهً 12।)

• جلب همهً مردم به بازسازی فرهنگ های ملی موجب تغییر فرم رفتاری مردم نسبت به آثار فرهنگی خواهد شد.

(مراجعه کنید به فصل هفتم این کتاب در بارهً فرهنگ ملی و همپیوندی بین المللی، ویژگی های ملی و انترناسیونالیسم)

• تصور اینکه هر کس می تواند شاعر، نقاش، موسیقیگر، فیلسوف و مخترع باشد، تصور خیالبافانه ای بیش نیست.
• ما به تنوع و کثرت استعدادها و علایق باور داریم و از این رو، بر آنیم که افراد بر اساس علاقه و استعداد خود، حرفهً معینی را بر خواهند گزید.

• در حالیکه در فرهنگ جوامع طبقاتی ما قبل سوسیالیستی، فعالین عرصهً هنر و معنویات (حتی آنهائی که خلاقیت چشمگیری داشتند)، بمثابه آموزندگان، نقش منفعلی به عهده می گرفتند، در سوسیالیسم شکوفائی استعدادهای بشری تقدم خواهد داشت و درعرصهً فعالیت معنوی و هنری میدان باز و وسیعی هم در اختیار افراد مبتدی و هم در اختیار افراد خبره قرار داده خواهد شد.


• این امر زمینه را برای توسعه و شکوفائی استعدادهای جدید و خلق آثار فرهنگی غنی آماده خواهد ساخت.

• وقتی مارکس تاًکید می ورزد، که دروازهً «عالم آزادی» در «آنسوی عرصهً واقعی تولید مادی» قرار دارد، یعنی آنجا قرار دارد که آماج کار (توسعه نیرو) انسانی، خود کار است، انسان را به مثابه موجودی فرهنگی و جامعه را به عنوان وحدتی از فعالیت متقابلا نافذ در یکدیگر و آموزش در مد نظر دارد.

• شاید خرده گیران بپندارند، که اینجا عنصر اوتوپیکی ئی وارد تحلیل مارکس از تاریخ می شود.

• اما اگر در نظر داشته باشیم، که این تصور از «عالم آزادی»، نتیجهً نهائی ناشی از قانون حرکتی نیازمندی های دمبدم توسعه یابنده و غنی تر شونده است، در می یابیم که محتوای کار (توسعه نیرو)، که از سد و بند تولید مادی ضرور فراتر می رود، فرم کار معنوی ـ فرهنگی به خود می گیرد، که در آن، انسان به مثابه موجودی جسمانی ـ حسی و اندیشنده ـ روحی، به تشکیل وحدت هر دو جنبهً طبیعی خود نایل می آید.


• همانطور که هگل، در فلسفهً حقوقی پاراگراف 194 از «نیازمندی های اجتماعی، به مثابه پیوند نیازمندی های بیواسطه و یا طبیعی با نیازمندی های روحی» سخن می گوید و اعلام می دارد که «این گشتاورهای اجتماعی حاوی جنبه رهاسازی اند، که در کار نهفه است.»


• هدف جامعهً سوسیالیستی، وسعت بخشیدن به سیستم نیازمندی ها و برآورده کردن آنها و در عین حال تغییر جدی محتوای آنها و تحول جهان از عرصهً مصرف کورکورانه، به عرصهً بکاراندازی فعالانهً نیروهای فردی است.


نکته اول

• با تغییر مناسبات سرمایه داری، که تکثیر بی امان انباشت سرمایهً را در جهت سود بخش خصوصی سوق می دهد، تشدید مصنوعی حرص مصرف مردم پایان خواهد یافت و تکنیک (امکانات فنی) در خدمت تولید ارزش های مصرفی (و نه در خدمت تشدید دم افزون گردش سرمایه) قرار خواهد گرفت.

نکته دوم

• اگر جامعهً کنونی، جامعهً حیف و میل نعم مادی است، جامعهً سوسیالیستی، با تولید کالاهای ماندگارتر، امکان آن را فراهم خواهد آورد، که انرژی هائی که امروز برای تولید مکرر کالاهای کوتاهعمر مصرف می شوند، پس انداز شوند و برای اهداف معقولتری مورد استفاده قرار گیرند.
• بدین طریق، تخریب محیط زیست از طریق انباشت زباله و آشغال (چه بسا سمی و رادیو اکتیو. مترجم) به طرز چشمگیری کاهش خواهد یافت، بدون اینکه سطح زندگی مادی مردم تنزل یابد.

نکته سوم

• علاوه بر این، مدهای کوتاه زی جای خود را به استیل های زمانمند خواهند داد و شیوه رفتار انسان ها داربست مستحکمی کسب خواهد کرد، که به نوبه خود، بر سیستم هنجارهای اخلاقی تأثیر متقابل خواهد گذاشت.

• از این سه نکته می توان دریافت، که در سوسیالیسم، عملا شیوه زندگی دیگری رواج خواهد یافت.

• سازمان جامعه در کلیهً جوامع طبقاتی، در جهت تضمین سلطه و رفاه طبقات حاکمه بوده و به طبقات تحت سلطه تا حدی که تحمل می کردند، محدودیت هائی تحمیل می شد.
• در چارچوب نظام دولتی موجود، برای زحمتکشان، امنیت و مواد لازم برای زنده ماندن عرضه می شد و توجیه ایدئولوژیکی (مذهبی، قومی، اقتصادی و غیره) روابط موجود آن را به حساب برابری مردم جا می زد.
• پذیرش سلطه و استثمار، یک مساًلهً ایدئولوژیکی ـ تئوریکی است و بوسیلهً لنین و گرامشی، تحت عنوان هژمونی (سرکردگی) اجتماعی مورد بررسی قرار گرفته است.

• در مانیفست آمده است:
• «برای اینکه بتوان طبقه ای را تحت فشار نگه داشت، باید شرایط زندگی بخور و نمیر برده وار اعضای آن طبقه را تأمین کرد.»

• آماج های زندگی مردم نیز ـ بسته به موقعیت هر فرد ـ در نتیجه این محدودیت ها به محتواها و عرصه های معینی منحرف ومحدود می شوند.
• بویژه رابطهً فرد نسبت به کار (توسعه نیرو) خویش مخدوش می گردد، آن سان که میان کار برای باز تولید زندگی و مشغولیت به هنگام فراغت از کار دره عمیقی دهن باز می کند و آندو بمثابه اضداد بی پیوند جلوه گر می شوند:
• ایام فراغت، نخست به عنوان استراحت از نیروی کار صرف شده (رفع خستگی از کار) و بعدها با کاهش ساعات کار، بمثابه علافی و وقت کشی هدر می رود.

• نه اشتغال شغلی و نه مشغولیت در ایام فراغت می تواند به عنوان از آن خود کردن فعال جهان، به مثابه خود تحقق بخشی انسانی در جامعه و بوسیلهً جامعه محسوب شود.


• انسان در جوامع طبقاتی و بویژه در جامعهً سرمایه داری، در زندگی واقعی خود از انسانیت (انسان وارگی) واقعی خویش فاصله می گیرد.

• این نتیجهً آنتروپولوژیکی نهائی مناسبات تولیدی ـ اقتصادی است، که مارکس در سال 1844 تبیین کرده است:
• «انسان هر چه بیشتر جهان اشیاء (طبیعت) را برای ارضای نیازهای خود از ارزش تهی کند، به همان اندازه جهان انسانی او بی ارزش می شود.
• کار فقط کالا تولید نمی کند.
• کار خود را و کارگر را به مثابه کالا تولید می کند.
• این واقعیت امر حاکی از آن است که محصول کار به عنوان موجود بیگانه ای، به عنوان قدرتی مستقل از مولد در مقابل او قد علم می کند.
• کارگر هر چه بیشتر زحمت می کشد، عنصر بیگانه، یعنی جهان اشیاء، یعنی جهانی که او خود تولید کرده، به همان میزان نیرومندتر و خود کارگر و جهان درونی اش به همان میزان، فقیرتر و سهمش از ثروت اجتماعی به همان میزان کمتر می شود.»

• در جامعهً کمونیستی باید تضاد کار با «خود تحقق بخشی» انسان ها حل شود.

• به قول مارکس و انگلس در مانیفست حزب کمونیستی، در جامعهً بورژوائی، کار زنده وسیله ای است برای تکثیر کار مرده انبار شونده.
• در جامعهً کمونیستی، کار مرده انبار شونده، فقط وسیله ای است برای وسعت بخشیدن به روند زندگی زحمتکشان و برای غنی تر و حاصلخیزتر کردن آن.

• کردوکار و آماج زندگی باید عمدتا ـ در ورای ضرورت بازتولید ـ بر همدیگر منطبق شوند.

• در جامعهً سوسیالیستی باید شرایط مادی لازم فراهم آید، تا کار ضرور بخش ناچیزی از زمان کار اجتماعی را به خود اختصاص دهد و کردوکار آزاد به محتوای اصلی زندگی فرد بدل گردد.


• اینکه انسان بتواند کار مورد علاقهً خود را انجام دهد، اینکه او به هنگام کار، خود باشد، تاکنون فقط امتیاز اقلیتی از افراد بوده است.


تبدیل آن به محتوای بی چون و چرای زندگی هر کس، آماج سوسیالیسم است، که جامعه ای برای همهً انسانها ست و پس از گذار به کمونیسم، جامعه ای تشکیل خواهد یافت، که شعار از هرکس باندازهً استعدادش و به هرکس باندازهً احتیاجش عملی خواهد شد.

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر