فریدون تنکابنی
درنگی
از
شین میم شین
کودک استثنایی
پزشک با خود گفت:
«این کودک استثنایی است و مغز نابغهها را دارد.
مسلماً در این جامعه هشلهف عقبمانده دچار زحمت و دردسر خواهد شد.
بهتر است نیمی از مغزش را درآورم.»
پزشک نوزاد را عمل کرد و نیمی از مغزش را بیرون آورد و بعد ضربهای به پشتش زد.
نوزاد این بار گفت:
«در زندگی زخمهایی هست که روح را در انزوا مثل خوره میخورد و می تراشد.»
پزشک ضربه دیگری به پشت نوزاد زد و این بار با حیرت و ناباوری شنید که می گوید:
«من مسلمانم
قبلهام، یک گل سرخ،
جانمازم چشمه، مهرم نور،
دشت سجادهٔ من»
به تحلیل این بند از طنز تنکابنی ادامه می دهیم:
۱
پزشک با خود گفت:
«این کودک استثنایی است و مغز نابغهها را دارد.
مسلماً در این جامعه هشلهف عقبمانده دچار زحمت و دردسر خواهد شد.
تنکابنی نمی داند که با این جمله از زبان قابله،
چه خرافه ای را به خورد خلایق می دهد.
این بدان معنی است که تنها ره سعادت در «این جامعه هشلهف عقبمانده» و جهان،
خریت است.
بشر
هر چه خرتر، به همان اندازه، خرم تر.
هر چه سبکسر تر به همان اندازه بی دردسر تر.
۲
بهتر است نیمی از مغزش را درآورم.
تنکابنی و جراح باشی
از فرق و تفاوت و تضاد ارگان با ابزار خبر ندارند.
فرق مغز به مثابه ارگان تفکر با ماشین این است که مغز بشری سیستم مولتی فونکسیونال (جندین کارکردی) بغرنجی است.
اگر بخشی از مغز از کار افتد،
طولی نمی کشد که بخش های دیگر مغز، فونکسیون آن را به عهده می گیرند.
یعنی
نوزاد نابغعه کذایی
باز هم حکم دیالک تیکی سعدی را تکرار می کند:
«هر نفسی که فرو می رود، ممد حیات است و هر بادی از هر سوراخی که در آید، مفرح ذات.»
۳
پزشک نوزاد را عمل کرد و نیمی از مغزش را بیرون آورد و بعد ضربهای به پشتش زد.
نوزاد این بار گفت:
«در زندگی زخمهایی هست که روح را در انزوا مثل خوره میخورد و می تراشد.»
نوزاد پس از محرومیت از نصف مغز خود،
پله دیگری در نربام توسعه و تکامل پایین تر می آید:
نخست از پله خردگرایی نیمبند سعدی به پله خردستیزی پاسیو (منفعل) حافظ سقوط کرده بود
و
حالا
به پله خردستیزی اکتیو (فعال) صادق هدایت سقوط می کند و خرافه می بافد و فاشیست مأبانه گنده گوزی می کند.
۴
پزشک ضربه دیگری به پشت نوزاد زد و این بار با حیرت و ناباوری شنید که می گوید:
«من مسلمانم
قبلهام، یک گل سرخ،
جانمازم چشمه، مهرم نور،
دشت سجادهٔ من»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر