۱۴۰۳ آذر ۲۳, جمعه

درنگی در مکررات مکرمات (۹۲)


درنگی

از 

میم حجری

 

هر که از کسی و یا چیز بترسد، از او و آن می گریزد.
ولی هر کس از خدا بترسد، به او پناه می برد.
ارسطو


نه.
ترس از چیزی
 به دیالک تیکی از رانش و خوانش (جذب و دفع) منجر می شود.
 
به زبان حافظ:
در این درگه، چو می رانند، می خوانند.
 
فلسفه ترس هم بر همین دیالک تیک مبتنی است:
می رانند تا بخوانند.
دفع می کنند تا جذب کنند.
 
ترساندن و راندن بنده و رعیت و پرولتر
برای خدایان زمینی و آسمانی
وسیله است و نه هدف و آماج.
 
هدف و آماج خدایان استثمارگر و غارتگر و ستمگر زمینی و آسمانی
جلب توده های هراس زده زحمتکش و کشیدن شیره جسم و جان آنها ست.
 
روانشناسی غریزی ترس هم دال بر این است:
هر چه بیشتر طردت کنند
جسورتر و جری تر جلب و حتی جذب می شوی.
 
ای بسا کسا که عاشق شکنجه گر خود می شوند.
 
سعدی
یک ام روز بر بنده ای دل بسوخت
که می گفت و فرمانده اش می فروخت:
«تو را بنده از من به، افتد هزار
مرا چون تو نبود خداوندگار.»


معنی تحت اللفظی:
روزی دلم به حال بنده ای سوخت:
اربابش او را می فروخت و او می گفت:
تو هزاران بنده دیگر می توانی بخری
بر خلاف من که ارباب دیگری مثل تو نخواهم یافت.

 
بنده نمی داند که ارباب (طبقه حاکمه)
در خرید و فروش بنده مختار است.
بنده اما نه مختار، بلکه محتاج و وابسته است.
 
کیفیت ارباب برای او بسته به بخت است
بسته به تصادف است.
چون بنده تصمیمگیر نیست.
 
به قول ارسطو:
بنده ابزار است
ابزار سخنگو ست.
مثل گاو و خر و استر و اشتر است 
و
نه آدم.
 
پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر