درنگی
از
میم حجری
هر که از کسی و یا چیز بترسد، از او و آن می گریزد.
ولی هر کس از خدا بترسد، به او پناه می برد.
ارسطو
نه.
ترس از چیزی
ولی هر کس از خدا بترسد، به او پناه می برد.
ارسطو
نه.
ترس از چیزی
به دیالک تیکی از رانش و خوانش (جذب و دفع) منجر می شود.
به زبان حافظ:
در این درگه، چو می رانند، می خوانند.
فلسفه ترس هم بر همین دیالک تیک مبتنی است:
می رانند تا بخوانند.
دفع می کنند تا جذب کنند.
ترساندن و راندن بنده و رعیت و پرولتر
برای خدایان زمینی و آسمانی
وسیله است و نه هدف و آماج.
هدف و آماج خدایان استثمارگر و غارتگر و ستمگر زمینی و آسمانی
جلب توده های هراس زده زحمتکش و کشیدن شیره جسم و جان آنها ست.
روانشناسی غریزی ترس هم دال بر این است:
هر چه بیشتر طردت کنند
جسورتر و جری تر جلب و حتی جذب می شوی.
ای بسا کسا که عاشق شکنجه گر خود می شوند.
سعدی
یک ام روز بر بنده ای دل بسوخت
که می گفت و فرمانده اش می فروخت:
«تو را بنده از من به، افتد هزار
مرا چون تو نبود خداوندگار.»
معنی تحت اللفظی:
که می گفت و فرمانده اش می فروخت:
«تو را بنده از من به، افتد هزار
مرا چون تو نبود خداوندگار.»
معنی تحت اللفظی:
روزی دلم به حال بنده ای سوخت:
اربابش او را می فروخت و او می گفت:
تو هزاران بنده دیگر می توانی بخری
بر خلاف من که ارباب دیگری مثل تو نخواهم یافت.
اربابش او را می فروخت و او می گفت:
تو هزاران بنده دیگر می توانی بخری
بر خلاف من که ارباب دیگری مثل تو نخواهم یافت.
بنده نمی داند که ارباب (طبقه حاکمه)
در خرید و فروش بنده مختار است.
بنده اما نه مختار، بلکه محتاج و وابسته است.
در خرید و فروش بنده مختار است.
بنده اما نه مختار، بلکه محتاج و وابسته است.
کیفیت ارباب برای او بسته به بخت است
بسته به تصادف است.
چون بنده تصمیمگیر نیست.
به قول ارسطو:
بنده ابزار است
ابزار سخنگو ست.
مثل گاو و خر و استر و اشتر است
و
نه آدم.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر