حسن مرتضوی
(۱۳۴۰ )
مترجم ایرانی حوزهی فلسفه و اقتصاد است
. از جمله مهمترین ترجمههای مرتضوی میتوان به ترجمههی جلد اول و دوم سرمایه؛ نقدی بر اقتصاد سیاسی و دستنوشتههای اقتصادی-فلسفی ۱۸۴۴ از کارل مارکس،
بخش منطق از دائرةالمعارف علوم هگل
و
آثاری از پری اندرسون
درنگی
از
میم حجری
ما
این مقاله حسن مرتضوی
را
نخست تجزیه و سپس تحلیل می کنیم:
دیوار نوشتهای در دمشق:
ای بشار اسد
از خدا روزی را برایت میطلبم
که تو در آن روز آرزوی مرگ کنی
و آن را نیابی.
حسن مرتضوی
مقاله اش را با این دیوارنوشته آغاز می کند.
دیوار نویس
برای بشر الاسد عذاب الیم آرزو می کند.
از مترجم آثاری از مارکس بینوا و پری اندرسون بانوا باید پرسید:
اسد کیست که سانترالیزه می شود؟
۱
درهای زندانهای سوریه اینک گشوده شده.
تصویر آشنا و همیشگی انقلابها:
تظاهرات خیابانی، شعارهایی در طرد رژیم حاکم
و
بعد سرنگونکردن تمامی
مجسمههای پدران و پسران حاکم رژیم پیشین
و
بعد هجوم مردم به زندانهای
معمولاً خالی،
چرا که قبلا حاکمان هنوز در قدرت معمولا در ژستی به نشانه
دوستی از جانب رژیم در حال سقوط
آزاد میشدند.
طرز بررسی مسائل سوریه توسط حسن مرتضوی، شبیه طرز بررسی رسانه های امپریالیستی است.
جامعه و جهان
فراموش می شود و پیچ و مهره ای از ماشین دولتی
مثلا زندان و شکنجه و سرکوب سانترالیزه می شود.
حریف
چنان وانمود می کند که انگار در سوریه انقلابی رخ داده است.
این هنوز چیزی نیست.
حریف
مشخصه اصلی انقلابات را طرد رژیم (حکومت)، سرنگونی سمبل ها و گشودن در زندان ها می داند.
سؤال از مترجم آثار مارکس و پری اندرسون این است
که انقلاب چه تعریفی دارد.
سرنگون سازی شاه و نشاندن شیخ به جای او،
انقلاب است و یا عنگلاب؟
اصلا
انقلاب، به معنی سقوط به قهقرا ست و یا صعود به قله ها؟
آنچه در سوریه اتفاق افتاد این نیست.
تمام
فیلمها و تصاویر
چیز دیگری را نشان میدهند.
سلولها پر از زندانی است:
جوان و پیر، مرد و زن....
آنها چیزی از بیرون نمیدانند.
چیزی نشنیده
اند.
در تصویری تکاندهنده پیرمردی با لباسی مندرس، با دهانی خالی از
دندان که از زندان آزاد شده، از مردمی که در حوالی زندان شعار میدهند،
میپرسد:
چی شده؟
میگویند:
اسد سقوط کرده
و
پیرمرد فریادی از شادی میکشد و
دوان دوان میرود.
زنان از سلولها بیرون نمیآیند.
میترسند.
نمیخواهند باور کنند که رژیم سقوط کرده.
همین طرز «تحلیل» حسن مرتضوی را خبرنگاران امپریالیستی با عکس و تصویر صدهزاربار بهتر از او به انجام و به سرانجام می رسانند.
در زندان دیگری که شبیه باستیل
است
زندانیان گیج و متحیر بیرون می آیند و هنوز خیال میکنند
حافظ اسد پدر
بشار اسد زنده است و جنگ با صدام حسین شروع شده.
آمار زندانیانی که سال
ها حبس کشیدهاند
رقمهای حیرتانگیزی را نشان میدهد:
۴۳ سال، ۳۹ سال، ۳۰
سال
و
آنها که ۱۰ سال یا ۱۵ سال در زندان ماندهاند
مثلا حبس سبک
کشیدهاند.
مگر در زندان های کشورهای دیگر از این پدیده ها خبری نیست؟
مگر در زندان های بن سلمان و عردوغان و پزشکیان و مصر و امپریالیسم امریکا و اولیگارشیسم روسیه و غیره
وضع بهتر از اینجا ست؟
همه جور زندانی داریم
بخش سبز
بخش سرخ.
این آخری خطرناکترین است.
هنوز راه به بخش سرخ زندان صیدنا در دمشق نگشودهاند و میگویند هزاران
زندانی آن زیر هستند که با دوربینهای مدار بسته تلویزیونی می بینندشان
اما
نمیدانند چگونه درهای برقی آن را باز کنند.
تازه خود بخش سبز نیز خوفناک
بود.
دوربین حرکت میکند.
پسربچه ها و دختربچههایی را میبینی که ۶
یا ۷ ساله اند
و
در تمام زندگی خود رنگ آفتاب و آبی آسمان را ندیدهاند.
حریف
فرصت و حوصله بررسی جامعه سوریه و زندانیان را ندارد.
حریف از خود نمی پرسد که با زندانیان گوانتانامو و یا
با زندانیان در زندان های بسته و باز اسرائیل چه رفتاری شده و می شود؟
نگهبانهایی که کد خاص ورود به
بخش سرخ زندان صیدنا را میدانند
اعلام کنند
چون چند روز است که زندانیان
آن زیر نه آب خوردهاند نه غذا
مگر خودت نمی نویسی که «انقلاب» است ؟
مگر «انقلاب» عالی ترین و بدترین و وخیم ترین فرم بحران نیست؟
در مواقع بحرانی
زندانبانان چه بسا پا به فرار می نهند تا شعار دیوارنویس ها جامه عمل نپوشد و «مرگ آرزو نکنند.»
یکی از مهمترین و شناختهشدهترین
اکانتهای پوششدهنده اخبار غزة،
از قول زنی آزاد شده از زندان صیدنایا
ادعا کرده:
«وقتی زندانی شدم، دختری ۱۹ ساله بودم.
امروز که از زندان
خارج میشوم، ۳۲ سالهام.
مادرِ چند کودک که پدرانشان را نمیشناسم»!
منظور حریف طعنه زن از « یکی از مهمترین و شناختهشدهترین
اکانتهای پوششدهنده اخبار غزة،»
رسانه قطری الجزیره است؟
رسانه الجزیره در این مدت گزارش از فلسطین، بیش از ۲۰ تن از خبرنگارانش توسط ارتش اسرائیل ترور و بمباران شده اند و قابل ستایش و قدردانی اند.
و
سرم می چرخد و می گریم و میگریم از این همه دنائت و وحشت و سرکوب.
طرز «تحلیل» حریف از سر تا پا عوامفریبانه است.
حریف به عوض تحلیل عینی شرایط با احساسات و عواطف خلایق بازی می کند.
چیزی در سرم می چرخد و مدام با خودم تکرار میکنم:
نهادهای حامی حکومت
مثل زندان، دولت، شکنجه، ارتش، پلیس مخفی تا چه حد پوشالی و سستاند.
چه
بسادگی فرومیپاشند و چه بسادگی دوباره برقرار میشوند و مردمی که چنین
سرکوب شدهاند
چگونه زیر بار ستایش از آزادی به دست آمده بار دیگر به ستایش
از سرکوب جدید میپردازند
و
این چرخه ادامه دارد
تا تجربههایی از این دست
مادیت یابند و جزیی از فرهنگ و سنت و رسوم انسانها شوند،
تا شاید روزی
روزگاری مردم بگویند:
دیگر هرگز نه!
این آخرین فراز از این «تحلیل» سطحی و ساده لوحانه و عوامفریبانه حریف است:
حریف نمی داند که چه شده است، دلیل تبدیل خاور به خاوران چیست؟
حریف بسان روحانیت در سطح قضایا پرسه می زند و گردوخاک به راه می اندازد و خرافه به خورد خلایق می دهد.
سطحی اندیشی و ساده لوحی خود حریف
وحشت انگیزتر از شکتجه های قرون وسطایی در زندان های جهان وارونه است.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر