۱۴۰۳ مرداد ۲۴, چهارشنبه

درنگی در شعر شهریار تحت عنوان «تهران و تهرانی» (۲)


شهریار
(۱۲۸۵ ـ ۱۳۶۷) 
 
درنگی 
از
میم حجری 


الا ای داور دانا تو میدانی که ایرانی
چه محنتها کشید از دست این تهران و تهرانی
چه طرفی بست از این جمعیت ایران جز پریشانی
چه داند رهبری، سر گشته صحرای نادانی


چرا مردی کند دعوی کسی کو کمتر است از زن

الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من
 
معنی تحت اللفظی:
خدایا خودت می دانی که ایرانیان از دست تهرانیان چه محنت ها کشیده اند و از این جماعت، جز پریشانی طرفی نبسته اند.
کسی که خودش سرگردان صحرای خریت باشد، چه خبری می تواند از فوت و فن رهبری داشته باشد.
کسی که کمتر از زن است، چرا باید مدعی مردی باشد.
هی تهرانی، انصاف داشته باش:
خر تو هستی و یا آذری ها.
 
۱

الا ای داور دانا تو میدانی که ایرانی
چه محنتها کشید از دست این تهران و تهرانی

 
شهریار 
در این بیت شعر، تقصیر تحقیر (ترک خر گفتن به) آذری ها را در دیالک تیک تهران و تهرانی می داند و می کوبد.
 
دیالک تیک تهران و تهرانی
 فرمی از بسط و تعمیم دیالک تیک سیستم و سوبژکت است.
 
شهریار
بدین طریق
نه فقط برای تحقیر آذری ها علت سوبژکتیو (فردی، شهروندی، تهرانی) قائل می شود، بلکه علاوه بر آن، علت اوبژکتیو (عینی، جغرافیایی).
 
شهریار 
خیال می کند، که هر کس در تهران زاده و بزرگ شود،
 قاعدتا به تحقیر آذری ها می پردازد.
 
البته در این اندیشه شهریار ذراتی از حقیقت هست:
سوبژکت همیشه متأثر از سیستم است و سیستم، متأثر از سوبژکت.
 
دیالک تیک تهران و تهرانی (دیالک تیک سیستم و سوبژکت
اما برای درک و توضیح تحقیر همنوع کافی نیست.
اگرچه بهتر از هیچ است.

راستی دلیل ماهوی و طبقاتی تجلیل و تحقیر همنوع چیست؟
 
۲
چه طرفی بست از این جمعیت، ایران جز پریشانی
چه داند رهبری، سر گشته صحرای نادانی

 
شهریار 
در این بیت شعر، تهرانی ها را متقابلا تحقیر می کند:
تهرانی ها را هم برای جمعیت کشور، بی ثمر و سربار تصور می کند و هم سرگشته و گمراه قلمداد می کند که لیاقت رهبری خلق های دیگر کشور را ندارند.

اکنون توهم شهریار از سکنه تهران آشکار می گردد.
شهریار برای سکنه پایتخت، فونکسیون رهبری خلق های کشور را به رسمیت می شناسد.
دلیل شهریار این است که تهران پایتخت است.
شهریار 
علاوه بر این، ساختار طبقاتی سکنه تهران را نمی بیند و همه تهرانی ها را یکسان و همگون تصور می کند.
 
شهریار 
محروم از شعور مارکسیستی بخور و نمیری است.
 
سانترال برای شهریار، در این شعر انتقادی، تحقیر آذری ها ست و بس.
چون اکثر تهرانی ها به تحقیر آذری ها می پردازند،
پس همه سر و ته یک کرباس طبقاتی اند.
 
۳

چرا مردی کند دعوی کسی کاو کمتر است از زن
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من
 
شهریار
اکنون برای تحقیر متقابل تهرانی ها، آنها زن جا می زند.
زن در ایده ئولوژی برده داری و فئودالی
فحش واژه است.
 
شهریار
ضمنا از جهالت سوسیولوژیکی ـ فمینیستی خود پرده برمی دارد.
در جامعه ـ تئوری شهریار،  زنان به گرد نران نمی رسند.
برای اینکه زن اند و نه نر.

شهریار
متقابلا
به تقلید از تهرانی ها، 
خریت خود آنها را برجسته می کند.

اکنون می توان دریافت که با فقه و سنت و شعر و ادب نمی توان به درک و توضیح علمی چیزی نایل آمد
و
فلسفه مارکسیستی صرفنظر ناپذیر است.
 
ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر