۱۴۰۳ اردیبهشت ۲۳, یکشنبه

خود آموز خود اندیشی (۹۶۸)

Bild

شین میم شین

بوستان

باب سوم

در عشق و مستی و شور

حکایت اول

بخش اول

(دکتر حسین رزمجو، «بوستان سعدی»، ص ۸۰ ـ ۸۳)

ما به سوی آنچه دانش زمانه مان نموده، می رویم! 
  

شنیدم که وقتی گدا زاده ای

نظر داشت با پادشا زاده ای

 

دلش خون شد و راز در دل بماند

ولی پایش از گریه در گل بماند

 

رقیبان خبر یافتندش ز درد

دگر باره، گفتندش:

»اینجا مگرد.»

 

دمی رفت و یاد آمدش روی دوست

دگر خیمه زد بر سر کوی دوست

 

غلامی شکستش سر و دست و پای

که باری نگفتیمت:

»ایدر میای؟»

 

دگر رفت و صبر و قرارش نبود

شکیبائی از روی یارش نبود

 

مگس وارش از پیش شکر به جور

براندندی و باز گشتی به فور

 

کسی گفتش:

»ای شوخ دیوانه رنگ

عجب صبر داری تو بر چوب و سنگ

 

بگفت:

«این جفا بر من از دست او ست

نه شرط است نالیدن از دست دوست

 

من اینک دم دوستی می زنم

گر او دوست دارد و گر دشمنم

 

ز من صبر بی او توقع مدار

که با او هم امکان ندارد قرار

 

نه نیروی صبرم، نه جای ستیز

نه امکان بودن، نه پای گریز

 

مگو زین در بارگه سر بتاب

و گر سر چو میخم نهد در طناب

 

نه پروانه جان داده در پای دوست

به از زنده در کنج تاریک او ست؟»

 

بگفت:

«ار خوری زخم چوگان اوی؟»

 

بگفتا:

«به پایش در افتم چو گوی.»

 

بگفتا:

«سرت، گر ببرد به تیغ؟»

 

بگفت:

«این قدر نبود از وی دریغ

 

مرا خود ز سر نیست، چندان خبر

که تاج است بر تارکم یا تبر.»

 

رکابش ببوسید روزی جوان

بر آشفت و برتافت از وی عنان

 

بخندید و گفتا:

«عنان بر مپیچ

که سلطان عنان بر مپیچد ز هیچ

 

مرا با وجود تو هستی نماند

به یاد تو ام خود پرستی نماند

 

گرم جرم بینی، مکن عیب من

توئی سر بر آورده از جیب من

 

بدان زهره دستت زدم در رکاب

که خود را نیاوردم اندر حساب.»

 

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر