۱۴۰۰ مرداد ۱۹, سه‌شنبه

فرهنگ مفاهیم فلسفی (الف) اگوئیسم (خودپرستی)

 Egoismus

کارل مارکس
برگردان
شین میم شین
 

۱

·      انسان اگوئیست و یا خودپرست نتیجه منفعل جامعه منحل شده است.

 

۲

·      انسان اگوئیست نتیجه صرف باقی مانده از جامعه منحل شده است.

 

۳

·      انسان اگوئیست موضوع یقین بی واسطه است.

·      بنابرین چیزی طبیعی است.

 

۴

·      انسان، به مثابه عضو جامعه بورژوائی، به مثابه انسان واقعی، انسان است، به مثابه هیومن (Homme)  در مغایرت با شهروند (citoyen) انسان است.

·      زیرا انسان در هستی محسوس فردی بی واسطه اش انسان است.

 

۵

·      در حالیکه انسان سیاسی، انسان انتزاعی صرف است، انسان تصنعی است، انسان به مثابه یک شخص سمبولیک و اخلاقی است.

 

۶

·      انسان واقعی در هیئت فرد اگوئیست (خودپرست) به رسمیت شناخته می شود و انسان حقیقی در هیئت شهروند انتزاعی.

 

۷

·      پس هر «حقوق بشر» کذائی هرگز از حد انسان اگوئیست فراتر نمی رود.

 

۸

·      پس هر «حقوق بشر» کذائی هرگز از حد انسانی که عضو جامعه بورژوائی است، فراتر نمی رود.

 

۹

·      پس هر «حقوق بشر» کذائی هرگز از حد انسان  بی پناه رها شده به حال خود، از حد انسان غنوده در کنج منافع و خواهش های فردی خویش، از حد انسان بریده از جمع فراتر نمی رود.

 

۱۰

·      در ورای دعاوی مبتنی برموجود نوعی بودن انسان، خود زندگی نوعی، یعنی جامعه برای انسان ها، بیشتر به مثابه یک چار دیوار جلوه می کند، که استقلال اولیه آنها را به بند می کشد.

·      (مارکس و انگلس، «کلیات»، جلد ۱، ص ۳۶۶ ـ ۳۶۹)

 

۱۱

·      مارکس به دلیل این محدودیت تاریخا مشروط تئوری حقوق طبیعی مدرن می نویسد:

·      ما باید ـ قبل از همه ـ از قراردادن خشک جامعه، به مثابه یک انتزاع، در مقابل فرد خودداری کنیم.

 

۱۲

·      فرد موجودی اجتماعی است....

 

۱۳

·      میان زندگی فردی و زندگی نوعی فرقی نیست، اگرچه ضرورتا شیوه هستی زندگی فردی، بیشتر نحوه خاصی و یا نحوه عامی از زندگی نوعی است و یا زندگی نوعی بیشتر زندگی فردی خاصی و یا عامی است.

 

۱۴

·      انسان، به مثابه شعور نوعی، به تأیید زندگی اجتماعی واقعی اش می پردازد و در تفکرش تنها هستی واقعی اش را تکرار می کند.

 

۱۵

·      به همان سان که برعکس، وجود نوعی اش را در شعور نوعی اش تأیید می کند و در عامیت خود، به مثابه موجود متفکر، برای خود است.

 

۱۶

·      «طبیعت شونده در تاریخ بشری (طبیعت شونده در اکت پیدایش جامعه بشری) عبارت است از طبیعت واقعی انسانی.

 

۱۷

·      از این رو طبیعت شونده به وسیله صنعت، اگرهم شدنش در فرم بیگانه شده ای صورت گیرد، طبیعت آنتروپولوژیکی حقیقی است.»

·      (مارکس و انگلس، «کلیات»، جلد ۱، ص ۷، ۳۷۰، ۲۶۱، ۳۷۶، ۲۸)

 

۱۸

·      از این رو مارکس به این نتیجه می رسد که «انسان فردی واقعی، تنها زمانی که شهروند انتزاعی را دو باره به خویش برگرداند و به مثابه انسان فردی در زندگی تجربی اش، در کار فردی اش و در مناسبات فردی اش موجود نوعی گردد، تنها زمانی که انسان قوای اصلی اش را به مثابه قوای اجتماعی بشناسد و سازمان دهد و بدین طریق نیروی اجتماعی را دیگر به صورت نیروی سیاسی از خود جدا نکند، تنها آنگاه است که رهائی بشری تحقق می یابد.»

 

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر