جینا روک پاکو
· اینکه ورونی هلموت را به عنوان شوهر برگزیده، به نظر همه افراد سیرک، کار خوبی بوده است.
· هلموت پدر میکائیل است.
· او هم در یک خانواده سیرک بزرگ شده است.
· مادر و پدر بزرگ هلموت دارنده سیرک «بللی» در اطریش بوده اند که امروز دیگر وجود ندارد.
· مادر هلموت آرتیست بود.
· پدر هلموت از یک خانواده بورژوائی بود و در چهل و چند سالگی به کار سیرک پرداخته بود و برای اولین بار نقش دلقک بازی می کرد.
· پدر میکائیل در سیرک بلونی آرتیست است و علاوه بر آن با اسب ها هم نقش خاصی به عهده دارد.
· بعضی وقت ها هم به معرفی برنامه روز می پردازد.
· علاوه بر این وظیفه پخش موسیقی در سیرک را، تعویض صفحه گرامافون و کار با ضبط صوت را به عهده دارد.
· هلموت سبیل کلفتی دارد و اغلب لبخند بر لب دارد.
· «کمتر پیش می آید که من سر حال نباشم»، هلموت می گوید.
· او همیشه پس از رسیدن به شهر جدید، میکائیل را به مدرسه می برد.
· «در روز دوم، میکائیل کلاس خود را می شناسد، تا روز سوم بار سفر بر بندد»، هلموت می گوید.
· بعضی وقت ها، هلموت آرتیست، نیم ساعت از وقتش را برای فیلمبرداری صرف می کند.
· او علاقه مفرطی به ساختن فیلم های کوتاه دارد.
· او از انسان ها و حیوان ها فیلمبرداری می کند و بیشتر اوقات از حیوان ها.
· «یکبار خرس قهوه ای مرا مورد حمله قرار داد»، هلموت می گوید.
· «از این ماجرا چندین سال می گذرد.
· خرس ها می بایستی اسب سواری کنند.
· ناگهان چیزی اتفاق افتاده بود.
· یکی از خرس ها از اسب پائین افتاده بود و ترسیده بود.
· در این حالت پانیک که مغزش کار نمی کرد، به من حمله کرد.»
· پدر میکائیل آن زمان می بایستی در بیمارستان بستری شود.
· هنوز هم جای زخم بزرگی در پا دارد.
· «و در هجده سالگی واگن چادر سیرک زیرم گرفته است!»، هلموت اضافه می کند.
· این واگنی است که به وسیله آن، چادر سیرک حمل می شود.
· «هرازگاهی اتفاقی می افتد»، هلموت می گوید و لبخند می زند.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر