۱۳۹۹ بهمن ۶, دوشنبه

درنگی در شعری از هوشنگ شفا تحت عنوان «یاغی» (۶)

هوشنگ شفا | Diskographie | Discogs
 
 
ویرایش و درنگ
از
یدالله سلطان پور
 
یاغی
(۱۳۵۸)
 
۱

جويبارم  من كه تصوير هزاران پرده در پيشاني ام پيدا ست

موج بيتابم كه بر ساحل صدف هاي پري مي اورم همراه

كرم خاكي نيستم من افتابم جويبارم موج بيتابم
 
شفا در این بند شعر
به
خودستایی ناتورالیستی 
ادامه می دهد:
خود را به آیینه جوی، تشبیه می کند که در پیشانی اش تصویر هزاران پرده انعکاس می یابد.
تصویر پرده؟
 
شفا
ضمنا
خود را به موج بی تابی تشبیه می کند که صدف های مملو از در و گوهر به ساحل می آورد.
بعد
مجددا
به مرزبندی خود با کرم خاکی می پردازد 
و
 آفتاب وارگی، جویبارگی و موجوارگی خود 
را 
تکرار می کند.
 
همه این نوع خودستایی ها
میراث فئودالیسم اند که به فاشیسم و راسیسم و فوندامنالیسم
سرشته است.
 
مشخصه ناتورالیستی این هارت و پورت ها نیز میراث فئودالیسم است.
عبور مکرر از طبیعت به جامعه و برگشت از جامعه به طبیعت،
بهترین ترفند ایده ئولوژیکی ادبا، فقها و حکمای فئودالیسم از سعدی تا حافظ بوده است.
 
مفاهیم هوشنگ شفا
هم
مفاهیم فئودالی رایج از دیربازند.
 
۲

تا به چند اين گونه در يك دخمه بي پرواز ماندن

تا به چند اينگونه با صد نغمه بي اواز ماندن

هوشنگ شفا
اکنون
دست به عصیان فئودالی می زند:
از توقف و سکوت به تنگ آمده است.
 
ما با همین عصیان فئودالی ـ فاشیستی
در
شعر احمد شاملو نیز سر و کار پیدا می کنیم:
 
تمامی الفاظ جهان رادر اختیار داشتیم و
آن نگفتیم که به کار آید
چرا که تنها یک سخن
یک سخن در میانه نبود:
آزادی
 
 احمد شاملوی خودستای از خود راضی
تفاوت واژه و لفظ و سخن را نمی داند.
خیال می کند که آزادی، سخن است و نمی داند که مفهوم است.
کلمه است و نه جمله.
 
شاملو هم بسان شفا
عیرغم بیسوادی،
هارت و پورت می کند.
 
تمامی مفاهیم جهان
را
حتی بشریت در اختیار ندارد، چه رسد به شعرای خودشیفته مست از باده خودستایی.
برای اینکه مفاهیم از ازل موجود، وجود ندارند تا حریفی هروئینی در اختیار داشته باشد.
مفاهیم در روند کار، در نتیجه انعکاس حسی در آیینه 
ضمیر تشکیل می یابند 
و
نامگذاری می شود:
کلمه و عبارت می شوند.
 
شاملو
بسان بقیه اگزیستالیست ها،
آزادی انتزاعی
را
کورکورانه
نشخوار می کند
ولی تعریف این مفهوم فلسفی را هم نمی داند.
 
مفهوم انتزاعی آزادی
برای فاشیست های لائیک
به
همان سان نعمت الهی است
که
جنگ و کرونا و طاعون و وبا
برای فقهای فئودالی ـ فاشیستی ـ فوندامنتالیستی
نعمت الهی است.
 
 
۳

 نصف النهار مبدا گرینویچ

 

شه پر ما اسماني را به زير چنگ پرواز بلندش داشت

افتابي را به خاري (خواری) در حريم ريشخندش داشت

گوش سنگين خدا از نغمه شيرين ما پر بود

زانوي نصف النهار از پاي كوب پر غرور ما چو بيد از باد مي لرزيد

 
اکنون
سر و کله فاشیسم در ایده ئولوژی هوشنگ شفا
آشکار می گردد:
هوشنگ شفا و امثالهم
عقاب بلندپرواز بوده اند و آسمان در چنگ شان بود
به
آفتاب
به دیده تحقیر می نگریستند.
از بس نغمه شیرین سر داده بودند که گوش خدا کر شده بود
و
از بس رقص و پای کوبی کرده بوده بودند که زانوی نصف النهار به تزلزل افتاده بود. 

در این بند شعر شفا
ماضیگرایی و فوندامنتالیسم نظری
نیز
تبیین می یابد.

فوندامنت (بنیاد) این فوندامنتالیسم نظری 
در
 فاشیسم و فوندامنتالیسم اسلامی، 
صدر اسلام است 
و
 در
 فاشیسم و فوندامنتالیسم لائیک، 
صدر کوروش کبیر.


ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر