۱۳۹۹ بهمن ۵, یکشنبه

سیر و سرگذشت سیرک بلونی (۳۸)

  

جینا روک پاکو

(۱۹۳۱)
 
برگردان
میم حجری

تمرین

 

·    میکائیل باید هر روز تمرین کند.

 

·    امروز کلاودیا می تواند تمرین میکائیل را تماشا کند.

 

·    کلاودیا به عنوان تنها تماشاچی در چادر سیرک می نشیند.

 

·    میکائیل با کمند تمرین می کند و بعد روی طناب می رود.

 

·    هر از گاهی به کلاودیا لبخند می زند.

 

·    میکائیل انگار همه حرکات را فقط برای او انجام می دهد.

 

·    «من شازده ای ام»، کلاودیا می اندیشد.

·    «و میکائیل پادشاه سیرک است.

·    حیوان ها ملت ما هستند.

·    فیل سر دسته حیوان ها ست.

·    اسب ها واگن ها را می کشند.

·    میمون ها گل می پاشند.

·    شتر ریو را بر روی کوهانش حمل می کند.

·    خرس ها به دنبال آنها همه می روند و لاما بر مزاحمین تف می اندازد.»

 

·    «سال دیگر، شاید روی طناب، دوچرخه سواری کنم»، میکائیل می گوید.

 

·    «آه!»، کلاودیا می گوید.

 

·    «سال دیگر مادر و پدر می خواهند با من و برادران شان به ایتالیا سفر کنند، برای گردش.»، میکائیل می گوید.

 

·    «در ایتالیا بوده ای؟»، کلاودیا می پرسد.

 

·    میکائیل با تکان سر می گوید که در ایتالیا بوده است.

 

·    «خوشایند بود؟»، کلاودیا می پرسد.

 

·    «گرم بود»، میکائیل می گوید.

 

·    «ما آنجا کار کردیم.»

 

·    کلاودیا جورابش را می کشد.

 

·    «مخفی گاه کجا ست؟»، کلاودیا می پرسد.

·    «مخفی گاه برای من کجا ست؟»

 

·    «در واگن اولگا ست»، میکائیل آهسته می گوید.

·    «در واگن فیل، صندوق علوفه بسیار بزرگی وجود دارد.

·    در این صندوق جای کافی هست.

·    وقتی که ما راه افتادیم، تو می توانی بیرون آئی.»

 

·    کلاودیا ماجرا را در عالم خیال مطالعه می کند:

·    او به تنهائی در واگن فیل.

·    بعد اندیشه را کنار می زند.

·    هنوز کفگیر به ته دیگ نخورده.

 

·    «شما همیشه در راهید؟»، کلاودیا می پرسد.

 

·    «آره»، میکائیل می گوید.

·    «در هر فصل حدود سه هزار کیلومتر می رانیم.»

 

·    «در زمستان هم؟»، کلاودیا می پرسد.

 

·    «برای زمستان خانه ای داریم»، میکائیل می گوید.

 

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر