۱۳۹۹ بهمن ۷, سه‌شنبه

درنگی در شعری از یغما جندقی (۱)

ابوالحسن یغمای جندقی
 
میرزا رحیم یغمای جَندَقی
(۱۱۹۶ ـ ۱۲۷۶ قمری) 
  اهل خور و بیابانک
معاصر با محمد شاه قاجار
هجوسرا
از مؤسسین ادبیات اجتماعی و انتقادی 
 

دو بیت از شعر خود او، بر سنگ قبرش

یغما! من و بخت و شادی و غم با هم
کردیم سفر به ملک هستی، ز عدم
چون نو سفران ز گرد ره ، بخت بخفت
شادی سر خود گرفت و من ماندم و غم
 
درنگی
از
یدالله سلطان پور
 
ما خراب غم و خمخانه ز می آباد است
ناصح از باده سخن کن که نصیحت باد است

خیز و از شعله می آتش نمرود افروز

خاصه اکنون که گلستان، ارم شداد است

سیل کُهسار خم
 از 
میکده 
در شهر افتاد
وای بر خانه پرهیز که بی بنیاد است

به جز از تاک که شد محترم از حرمت می

زادگان را همه فخر از شرف اجداد است

گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله من

آنچه البته به جائی نرسد فریاد است

گفته‌ای: 
«نیست گرفتار مرا آزادی»
نه که هر کس که گرفتار تو شد آزاد است؟

چشم زاهد به شناسائی سِرّ رخ و زلف

دیدن روز و شب و اعمی مادر زاد است

گفتمش خسرو شیرین که ای دل بنمود

کانکه در عهد من این کوه کَنَد، فرهاد است

هر که یغما، شنود ناله‌ی گرمم گوید

آهن سرد چه کوبی، دلش از فولاد است
  
پایان
ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر