۱۳۹۹ بهمن ۲, پنجشنبه

درنگی در اشعار طنزآمیز شعرای دیار آتش ها (۸)


میرزا علی معجز

شاعر بزرگ روشنگری

 

۱۴

دوندی

یخ زد.

 

یتیش هرایمه ساقی که دیگ جان دوندی

سویوق امانیمی کسدی بدنده قان دوندی

 

ساقی به دادم برس که دیگ جانم یخ زد.

سرما دمار از روزگارم در آورد 

و

خون در اندامم یخ زد.

 

گئدین دییون گونشه پینجینه اودون قویسون

توقف ایلمسین کرۀ جهان دوندی

 

بروید و به خورشید بگویید:

«به بخاری ات هیزم بگذار که کره ارض یخ زد.»

 

بش آلتی گوندی پیشیک آه و زار ائدر آغلار

وورار قفایه 

دییه ر:

«ای خدا سیچان دوندی»

 

چند روز است که گربه آه می کشد و زار می زند و بر سر و گردن خود می زند و می گوید:

«ای خدا موش یخ زد.»


نه کوزه قالدی، نه شیشه، نه کاسه، نه فنجان

نه چایدان، نه سماور یکان یکان دوندی

 

کوزه و شیشه و کاسه و فنجان و قوری و سماور

یکی پس از دیگری یخ زدند.

 

خانم دئدی: 

«چوره ک آل!»

 عزم چارسو ائتدیم

تزلزل ایلدی اعصابیم استخوان دوندی

 

همسرم گفت:

«برو نان بخر» 

از خانه بیرون شدم

اعصابم دچار تزلزل گشت

و

استخوانم یخ زد.


سرشک دیده دونوب سالانیردی سققلدن

منی او حالیله گورجک تکذبان دوندی

 

اشک چشمم یخ زد و از ریشم بسان قندیلی آویخت

وقتی زنم چشمش به من افتاد،

درجا یخ زد.

 

اذانچی چیخدی داما ایسته دی آچا آغزین

سویوق چو لفظ جلاله دگیب اذان دوندی

 

مؤذن رفت به پشت بام

وقتی دهن به اذان گشود،

سرما بر لفظ الهی زد

و

اذان یخ زد.

 

جهنم اهلینه یالواردی خازن جنت

دئدی: 

«آماندی بیر اوت وئر که حوریان دوندی»

 

نگهبان جنت به التماس افتاد

و

به سکنه جهنم گفت:

«امان بر خدا.

کمی آتش به ما دهید که حوریان یخ زدند.»


جواب وئردیله که ایله سویوقدی سقر

ایچینده هر نه که وار عقرب و ایلان دوندی

 

سکنه جهنم جواب دادند:

«جهنم چنان سرد است که هر چه عقرب و مار بوده، یخ زده است.»


اصول مذهب و دینی سویوق آپاردی تمام

نه بابی قالدی، نه اسلام، جملتان دوندی

 

سرما همه اصول دین را با خود برد.

نه بابی باقی ماند

نه

مسلمان.

همگی همه با هم یخ زدند.

 

گوروب بو حالی آخوند نعره ای چکیب ییخیلیب

بوز اوسته، بوز کیمی اول جنت آشیان دوندی

 

آخوند

با

مشاهده این وضع

نعره کشید و روی یخ افتاد و بسان یخ

یخ زد.

 

امین وحی ندا ائتدی پس به صوت بلند:

«بیلین ای اهل جهان قاسم جنان دوندی»

 

جبرئیل به صدای بلند ندا سر داد:

«ای سکنه زمین، بدانید که مقسم بهشت یخ زد.»

 

نه رشوه گیر و نه موقوفه خواره قالدی جهان

نمازه حاضر اولون بیر رساله دان دوندی

 

نه

رشوه خوار

جان به در برد

و

نه

موقوفه خوار.

به نماز برخیزید که رساله دان یخ زد.


دونار سویوقدا همیشه فقیر

 رسمیدی بو

خدایه شکر که بیرده پلو ییه ن دوندی

 

یخ زدن فقرا در سرما

امری عادی و طبیعی است.

خدا را شکر که پلوخوران هم یخ زدند.

 

فقیر،

 بیر گویه باخ، 

گور نه تیتریر اولدوزلار

هوایه آچما دهانین که کهکشان دوندی

 

ای فقیر

به آسمان بنگر و ببین که ستارگان از سرما می لرزند.

دهانت را رو به هوا باز مکن

که

کهکشان یخ زد.

 

نه آه سرد چکیب خلقی بیقرار ائدیبسیز

صبور اولون ای اودونسیزلار آسمان دوندی

 

ای خلایق بی هیزم

برای چه آه سرد می کشید و خلق را بی قرار می سازید؟

صبور باشید.

آسمان هم یخ زد.

 

فرشتگان 

خدایه خبر وئرین گلسین

که نظم معجز گم گشته در دهان دوندی

 

ای فرشته ها

به

خدا خبر دهید که بیاید.

برای اینکه شعر معجز گمگشته در دهانش یخ زد.

 

پایان

ادامه دارد.

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر