۱۳۹۹ بهمن ۷, سه‌شنبه

سیر و سرگذشت سیرک بلونی (۴۰)

  

جینا روک پاکو

(۱۹۳۱)
 
برگردان
میم حجری

در پشت پرده

 

·    وقت زیادی تا شروع نمایش نمی ماند.

 

·    میکائیل در واقع نباید از سیرک دور گردد.

 

·    اما کلاودیا او را با خود به شهر می برد و رودخانه را با قوهایش نشانش می دهد.

 

·    «طنابی از روی رود کشیدن، ایده خوبی است»، میکائیل می گوید.

 

·    «اگر از طناب سقوط کنی و در آن بیفتی؟»، کلاودیا می پرسد.

 

·    «آنگاه شنا می کنم»، میکائیل می گوید.

·    «آنگاه به ماهی بزرگی بدل می شوم.»

 

·    «و من؟»، کلاودیا می اندیشد.

·    «اگر میکائیل ماهی شود، من چی خواهم شد؟»

 

·    وقتی که کلاودیا و میکائیل برمی گردند، اولین تماشاچی آنجا ست و فضا از موسیقی سیرک پر است.

 

·    میکائیل باید فوری لباس عوض کند و حاضر شود.

 

·    آندو سری به عمو برنی می زنند که صورتش را رنگ می مالد و بتدریج، خود را به صورت دلقکی در می آورد.

 

·    سؤال این است که آیا او همزمان به لحاظ درونی هم تحول می یابد؟

 

·    آیا او اکنون مثل دلقک می اندیشد و اندیشه های دلقکانه از سر می گذراند؟

 

·    آیا او اکنون فقط سر شوخی دارد؟

 

·    بلونی های دیگر نیز استحاله می یابند:

·    مادر میکائیل حلقه های فر را از زلف هایش برداشته است و موهای سیاه درازش را شانه می زند.

·    پدر میکائیل در کت براق خود اینور و آنور می رود.

·    رئیس سیرک بد و بیراه می گوید.

·    برای اینکه دکمه ای را گم کرده است و سونیا دکمه دیگری به کتش می دوزد.

 

·    عمو هورست تقریبا یک دلقک بی کم و کاست است.

 

·    او فقط لنگه کفشش را پیدا نمی کند.

 

·    لنگه کفش افتاده در زیر تخت.

 

·    محبوب از چنان جلا و جلالی برخوردار است که انگار واکسش زده اند.

 

·    بعد نمایش آغاز می شود.

 

·    سونیا تماشاچی ها را به چادر سیرک راه می دهد.

 

·    هلموت به تماشاچی ها خوشامد می گوید، موسیقی خاص اولین هنرنمائی شروع می شود و لوکاس با اسب دم در ورودی عقبی آماده ایستاده است.

 

·    محبوب اما به شدت عصبی است، گاهی با پاهای جلوئی و گه با پاهای عقبی خیز برمی دارد.

 

·    علاوه بر اینها، رئیس سیرک کجا ست؟

 

·    رئیس سیرک اما به موقع می آید.

 

·    اسب آرام می گیرد و همه چیز رو به راه می شود.

 

·    میکائیل وقت سر خاراندن ندارد.

 

·    او باید در نگهداشتن حیوانات کمک کند و ابزار و آلات را به صحنه ببرد و بیرون بیاورد.

 

·    سر همه شان همیشه شلوغ است.

 

·    فقط کلاودیا ست که بیکار است.

 

·    او آنجا ایستاده است و به طرز فجیعی زائد به نظر می رسد.

 

·    او باید بالاخره قادر به انجام کاری باشد.

 

·    او باید از عهده انجام کاری بر آید.

 

·    اما چه کاری؟

 

·    اما وقتی که ایده ای به ذهنش می رسد، از شدت ترس زانوهایش سست می شوند.

 

·    از عهده این کار باید او بر آید.

 

·    اما جرئت انجامش را دارد؟

 

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر