۱۳۹۸ تیر ۲۸, جمعه

سیری در شعری از سهراب سپهری تحت عنوان «دوست» (۱۰) (بخش آخر)


ویرایش و تحلیل
از
رباله نون 

برای ما
یک شب
سجود سبز محبت
را
چنان صریح
ادا کرد
 
که
ما
به
عاطفه سطح خاک
دست کشیدیم
 
و
مثل لهجه یک سطل آب تازه شدیم
 

و
بارها
دیدیم
که
با
چه قدر سبد
برای چیدن یک خوشه ی بشارت (مژده، خبر مسرت آور)
رفت
 
ولی
نشد
که
روبروی وضوح کبوتران
بنشیند
 
و
رفت
تا
لب هیچ
و
پشت حوصله نورها
دراز کشید
 
و
هیچ فکر نکرد
که
ما
میان پریشانی تلفظ درها
برای خوردن یک سیب
چه قدر
تنها
ماندیم.
 
پایان
 
 
۱
و
رفت
تا
لب هیچ
و
پشت حوصله نورها
دراز کشید
 
سهراب
در این جمله شعر
چنان وانمود می کند
که
مرگ
انگار
به
فروغ
تحمیل نشده است.
 
فروغ
در
قاموس سهراب
به
میل و اراده خود
به
طرز اکتیو
تا
لب هیچ 
رفته 
و
در
زیر سنگ لحد
پشت حوصله نورها
دراز کشیده است.

۲

و
رفت
تا
لب هیچ
و
پشت حوصله نورها
دراز کشید
تصادف
در
فلسفه سهراب
به
طناب دار
شباهت پیدا می کند
که
  نومیدی 
به
گردن خویش افکند 
و
خود
را
به 
دار کشد.
 
۳
و
هیچ فکر نکرد
که
ما
میان پریشانی تلفظ درها
برای خوردن یک سیب
چه قدر
تنها
ماندیم.

سهراب
ظاهرا
طلبکار
هم
است.
 
سهراب
شکوه و شکایت
از
آن
دارد
که
فروغ
به
فکر امثال سهراب
نبوده است.
 
در
نتیجه
بی اعتنا به یاران
بی احتیاطی
پیشه کرده 
و
مرده است.
 
۴
و
هیچ فکر نکرد
که
ما
میان پریشانی تلفظ درها
برای خوردن یک سیب
چه قدر
تنها
ماندیم.
 
این جمله سهراب
ضمنا
سرشار از خشم
است.

سرشار از خشمی طبیعی ـ غریزی ـ عقلی ـ عاطفی ـ اجتماعی 
است.

«تقصیر خودش بود»
و
گرنه
تصادف نمی کرد
و
اگر هم تصادف می کرد، نمی مرد.

۵
و
هیچ فکر نکرد
که
ما
میان پریشانی تلفظ درها
برای خوردن یک سیب
چه قدر
تنها
ماندیم.
 
مسئله
اکنون
نه
مرگ
فروغ،
بلکه
تنهایی یاران او
ست.
 
مسئله
ادامه دادن یاران به زندگی
در
غیاب او
ست.
 
سهراب
تعریف خود 
از
زندگی
را
دوباره
نمایندگی می کند:
 
زندگانی
سیبی
است.
 
گاز
باید زد
با
پوست.
 
اکنون
متوجه پیگیری تعریفی ـ مفهومی سهراب می شویم.
 
۶
و
هیچ فکر نکرد
که
ما
میان پریشانی تلفظ درها
برای خوردن یک سیب
چه قدر
تنها
ماندیم.
سهراب و یاران فروغ
میان پریشانی تلفظ درها
برای خوردن یک سیب
(برای ادامه زندگی)
به
طرز تراژیکی
تنها مانده اند.
 
 
 منظور سهراب از تلفظ درها
چیست؟

درها
در
تصور عرفانی سهراب
انسان واره
اند.

فروغ
نمی آید و در نمی زند.

در
نتیجه
درها
دستخوش لکنت زبان شده اند
و
پریشان گویی می کنند.

خیلی زیبا ست.

پایان
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر