۱۳۹۸ مرداد ۱, سه‌شنبه

پروا و پرواز و پارس و پرخاش (۹۰)


جمعبندی
از
مسعود بهبودی
 
برتولت برشت

۱

فاشیسم

بر آن است که در تربیت افراد کوتاهی شده است.

۲

فاشیسم امید فراوانی به‌نفوذ در مغز انسان‌ها و تسخیر دل آن‌ها بسته است.

۳

فاشیسم، تعلیم خشونت در مدارس، روزنامه‌ها و تئاترها را

به‌

خشونت حاکم در شکنجه‌گاه‌های خویش

می‌افزاید.

۴

آری،

فاشیسم تمامی ملت را چنین تربیت می‌کند و در تمام طول روز، بی‌وقفه بدین امر مشغول است.

۵

فاشیسم نمی‌تواند چیز زیادی به‌تودهٔ مردم بدهد، چون سخت سرگرم «تربیت» انسان‌ها ست.

۶

غذایی

برای مردم ندارد،

پس باید تقویت اراده و غلبهٔ بر نفس را تبلیغ کند.

۷

نمی‌تواند امر تولید را سر و سامان ببخشد و به‌ جنگ نیاز دارد،

پس باید به‌تقویت جرأت و روحیهٔ جنگ طلبی بپردازد.

۸

فاشیسم

به‌

فداکاری نیازمند است،

پس باید به‌تشویق حس فداکاری در افراد دست بزند.

۹

این‌ها هم برای خود آرمان‌هایی هستند،

توانایی‌هایی که از انسان‌ها خواسته می‌شود و بعضی نیز حتی آرمان‌ها و خواست‌های متعالی به‌شمار می‌آیند.

۱۰

ولی ما می‌دانیم که این آرمان‌ها در خدمت کدامین هدف است،

مربی یست

و چه کسانی از چنین تربیتی بهره می‌گیرند:

بی‌شک

بهره‌ برگیران

خود تربیت‌شوندگان

نیستند.
 
قشنگترین آرزویی که میتونی واسه عزیزترین فرد زندگیت کنی چیه؟
زینب

۱
همان آرزویی که برای خود داریم:

الف
خروج از خطه خریت
و
ورود به عالم آدمیت

ب
سؤال این است
که
چگونه؟
 
به قول مارکس
انسانها محصول شرایط محیط هستند
و اینه که محیط، زیبایی می آفریند، هوش می آفریند و....
حریف

۱
این نظر
اصلا
از
مارکس نیست.

۲
این نظر
ار ژان ژاک روسو و ماتریالیسم مکانیکی و بورژوایی فرانسه در قرن ۱۸
(دیدرو، لامتری، دآلمبر، هلوه تیوس، هولباخ و غیره)
است.

۳
مارکسیسم
و
به عبارت دقیقتر
ماتریالیسم مارکسیستی
بر این
ماتریالیسم بورژوایی
غلبه می کند

یعنی آن را نفی دیالک تیکی می کند.

۴
مارکسیسم
دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت را
در
جامعه بشری
نمایندگی می کند.

۵
مارکسیسم
در تزهایی راجع به فویرباخ
سوبژکتیویته
را
در
تاریخ (جامعه)
مطرح می سازد.

۶
یعنی
بر طرز تفکر مکانیسیستی
بر
تعیین کنندگی محیط زیست کذایی
فاتحه بلندی می خواند
آنهم
از
بلندترین مناره های جهان

۷
تاریخ
از
دید مارکسیسم
بی سوبژکت
نیست.

۸
توده ها
تحت رهبری سوبژکت ها
معماران مراحل تاریخی (فرماسیون های اقتصادی) اند.

۹
شرایط عینی و یا اوبژکتیو هم در شرایط سوبژکتیو
به
طرز دیالک تیکی
مؤثر است

۱۰
اما
اوتوماتیسمی
در بین نیست.

۱۱
نسازی
ساخته نمی شود

۱۲
بدون عمل سوبژکتیو
بدون توده و سوبژکت تاریخ
آب از آب
حتی
تکان نمی خورد
 
هیچ کس به خاطر زیبایی و هوش و ذکاوت برتر از دیگری نیست.
حریف

این شعار ناقص است.
چرا و به چه دلیل؟

۱
اولا
به این دلیل که رئالیستی نیست.

۲
چیزها و آدم ها
می توانند
به لحاظ فرم و یا محتوا
زشت و زیبا باشند.

۳
زیبایی آهو و زشتی کفتار
عینی و اوبژکتیو است

۴
یعنی دست خود زیبا و زشت نیست.

۵
گوهر
خواه و ناخواه
زیباتر از خرمهره است.

۶
ساختار مولکولی آندو
چنین ایجاب می کند.

۷
اعضای جامعه هم به لحاظ هوش و ذکاوت و فکر و فرهنگ
یکسان نیستند.

۸
خیلی ها حتی توان خواندن و فهمیدن جمله ای را حتی ندارند
نوشتن جمله ای درست و منطقی و علمی پیشکش.

۹
چگونه می توان ادعا کرد که اعضای جامعه به لحاظ ذکاوت و هوش
یکسان اند.

۱۰
انتخاب جنازه های عهد بوق به عنوان رهبر و رئیس جمهور و وزیر و پیشوا و امام و ولی و غیره
نشانه بارز بی هوشی است.

۱۱
روح خاموش این شعار
اما
حقیقی است.

۱۲
انسان ها برابر اند.

۱۳
برابری انسان ها
اما
نه
برابری چوب کبریتی
نه
برابری ظاهری
بلکه برابری ماهوی و نوعی است.

به دلایل مختلف

۱۴
اولا
اگر شرایط زندگی
انسانی شوند
جلال جسمی و کمال روحی
همه گیر می شود:
دختر رعیت و حمال و عمله
بسان دختر اعضای طبقه حاکمه سابق
نازپرورد تنعم مادی و فکری و هنری و فکری و فرهنگی می شود.

۱۵
ثانیا
به این دلیل دیالک تیکی که تفاوت در هویت است:
انسان ها می توانند به لحاظ هوش و ذکاوت متفاوت باشند
ولی
با
این تفاوت
که
یکی هوشمند در معماری باشد و دیگری در نجاری و ان دیگری در خیاطی
و الی آخر

۱۶
تفاوت در تقسیم کار باشد
و
هویت (یکسانی) در ماهیت و نوعیت و آدمیت
 
صادق هدایت
جا
می بیند

یعنی
مملکت و مکان محل و جغرافیا
می بیند.

۱
منظور هدایت
از
گه خانه
شرق فئودالی
است.

۲
همان شرق فئودالی است
که خمینی و جلال آل احمد و دیگر فاشیست ها (پان اسلامیست ها) و فوندامنتالیست ها
ایدئالیزه می کنند، به عرش اعلی می برند و مورد تجلیل قرار می هند.

۳
اکنون پرده از کردوکار عوامفریبانه فاشیست ها (پان اسلامیست ها) و فوندامنتالیست ها
و
بی پرنسیپی آنها، عدم پای بندی انها به اصولیت و علمیت نظر آشکار می گردد.

۴
برای این زباله ها
حقیقت
عینیت ندارد

۵
حقیقت چیزی است که به نفع آنی (لحظه ای) آنها باشد.

۶
این تحقیر شرق (و یا تجلیل شرق) اما فقط یک روی مدال دوئآلیستی این زباله ها ست:
روی دیگر مدال صادق هدایت
تجلیل غرب امپریالیستی (و یا تحقیر غرب و تمدن و صنعت و سوسیالیسم توسط آل احمد و خمینی در تئوری غرب زدگی) است.

۷
درست در همان زمان
که
صادق هدایت شرق را تحقیر می کند و منجلاب گه می نامد
به محض رسیدن به پاریس
به سجده برمی افتد و بر خاک فرودگاه پاریس بوسه می زند.
و
خمینی مبلغ غرب ستیزی
خیمه خر پروری اش را در همان پایتخت شیاطین برپا می دارد و توله هایش را برای علافیو عیاشی به میلان و پاریس و وانکور و نیویورک می فرستد.

۸
صادق هدایت اما در سنت نیچه
کور است
و
شرق به پا خاسته بر ضد استعمار و فئودالیسم را در همان زمان نمی بیند تا بر آن سجود برد.

۹
فاشیست ها (پان اسلامیست ها) و فوندامنتالیست ها
عداوت با
جامعه و توده زحمت را با شیر مادر از آن خود می کنند و با کفن و دفن از دست می دهند.

۱۰
خردستیزی با خریت دست در دست می رود و به جنون منتهی می شود
جنون هم به جنایت می انجامد
هم
به جنایت در حق جامعه
و
هم
به
جنایت حتی در حق خود = انتحار
هم
انتحار شخصی
و
هم
انتحار عنگلابی
 که 
امروزه
توسط فاشیست ها (پان اسلامیست ها) و فوندامنتالیست ها
حسابی مد شده است.
 
میان جلادان جماران و اجامر امپریالیسم
به لحاظ طبقاتی
کم ترین فرقی وجود ندارد.

۱
اگر تیز بنگریم
لاشخورهای امپریالیستی
مترقی تر و متمدن تر از جنازه های مرتجع جماران و جمکران اند.

۲
جدال جنجال آمیز جلادان جماران با اجامر امپریالیسم
به
جدال لات ها و لاشخورهای محلات شباهت دارد
که
در نهایت
به
دزدیده شدن کیف پول رهگذری
به
روییدن دسته چاقو بر پشت عابر بی خبری منجر می شود.

۳
جنگ و جدال موسوم به جنگ های جهانی نیز
نه
به ضرر اجامر لات و لاشخور و لومپن فاشیستی و امپریالیستی
بلکه
به ضرر و زیان توده بی خبر خلق منجر شد
 
سهراب

من به سیبی خشنودم

و به بوییدن یک بوته بابونه

من به یک آینه یک بستگی پاک قناعت دارم


تأملی درسخنان زینب

الف
اگر انسان چیزی را از دست بدهد، نشان می دهد که در ضمیر ناخودآگاه خود، اعتقاد به از دست دادن وجود دارد.

۱
چرا و به چه دلیل؟

۲
چگونه به این نتیجه غیرقابل اثبات و از سرتاپا خرافی رسیده ای؟

۳
مثال
اجامر جماران
در این ۴۰ سال
دار و ندار مردم بدبخت را
گرفتند و خوردند و بردند
و
می گیرند و می خورند و می برند.

۴
دلیلش چه بوده؟

وجود اعتقاد در ضمیر ناخودآگاه کذایی مردم این طویله به این جنایت و غارت؟
و
یا
دلیلش
ادر ماهیت طبقاتی اشرافیت فئودال و روحانی و بورزوازی کثافت بوده و است و خواهد بود؟

ب
برای از بین بردن هر گونه ناراحتی و غصه باید ابتدا درون خود را آرام کنید.

۱
منظور زینب از درون چیست؟

۲
درون یعنی روح و روان.

۳
به عبارت دقیقتر یعنی مغز اندیشنده

۴
غم و غصه چیست؟

۵
غم و غصه
از کجا آمده است؟

۶
چگونه باید به آرام سازی درون غرقه در غصه و خون
نایل آمد؟

۷
با
غورت دادن قرص مسکن
با
سیگار
با
تریاک و یاهروئین؟

۸
ریشه اندوه و استرس
نه
در
درون
بلکه در برون
است

۹
در جهنم جامعه است.

۱۰
مثال
می روی لقمه نانی درآوری
اراذل و اوباش جماران مثل لشکر اشرار بر سرت اوار می شوند
و
توهین بارانت می کنند
چون حجابت کامل نیست و صورتت زیبا و فریبا ست
و
مؤمنین حشری را وسوسه می کند.

۱۱
تأثیر روحی و روانی دشنام و توهین و مشت و لگد اشرار
می شود
چیزی به نام اندوه و استرس
 
۱۲
حالا بگو
چگونه می توان درون دستخوش آشوب را آرام کرد؟

۱۳
با
کتک زدن به بچه در خانه؟
با
نشستن و زار زدن؟

پ
بسیاری از چیزها به زمان نیاز دارند تا درست شوند و در شریط مناسب قرار گیرند.
اگر تصمیمی می گیرید که انجام دهید باید آن را انجام دهید، شایسته نیست که با خود پیمانی ببندید و بعد از مدتی آن را فراموش کنید.
بازی زندگی یک بازی هدفمند است، هرچه را که به آن بدهی، به همان شکل به خودت باز می گرداند

۱
دادن اندرز آسان است

۲
اجرای اندرز دشوار است.

۳
انجام هر کاری
گاهی گذر از هفتخوان رستم است.

۴
خواستن که توانستن نیست.

۵
تعیین هدف که دست تو نیست.

۶
تعیین هدف به وسیله عوامل مادی و فکری بیشماری مشروط می شود.

۷
مثال
اگر هدفت وزیر شدن باشد
باید
وابستگی طبقاتی لازم را داشته باشی.

اگر می خواهی میلیونر باشی
باید
جاکشی کنی

چون
ثروت و غارت
لازم و ملزوم یکدیگرند

پارسایان
همیشه
و
همه جا
تهیدسان
اند.
 
تحلیلی
از
روزبه نوید

در سوگ چه گوارا
گابریل گارسیا مارکز

و مرد افتاده بود
یکی آواز داد: دلاور برخیز!"
و مرد همچنان افتاده بود
دوتن آواز دادند: "دلاور برخیز!"
و مرد همچنان افتاده بود
ده ها تن و صدها تن خروش بر آوردند: "دلاور برخیز!"
و مرد همچنان افتاده بود
هزاران تن خروش برآوردند: "دلاور برخیز!"
و مرد همچنان افتاده بود
تمامی اهالی آن سرزمین،
گرد آمده،
اشک ریزان و خروش برآوردند:
دلاور برخیز!
و مرد بر پای برخاست
نخستین کس را بوسه ای داد
و گام در راه نهاد.
پایان

۱
این شعر مارکز
اساسا
یک یا دو جمله بیش نیست
که
شاعر آن را به ترفند تکرار به چندین جمله تبدیل کرده است.

۲
این شعر مارکز
در واقع
کاریکاتوری از این فراز از شعر احسان طبری است:
"ارانی در سرود و در سخن بگشود راه خود
کنون در هر سویی پرچم گشاید (فرازد) با سپاه خود"

۳
در عین حال
تمامی این شعر
بر
شخص چه گوارا استوار است
و
او ست که بر صورت یکی از اعضای توده بوسه می زند و گام در راه می گذارد
و
نه تنها هیچ تصوری از حرکت توده
به تصویر کشیده نمی شود
بلکه تمام تلاش توده
برای بر پا کردن دلاور افتاده
است.

۴
هنگامی که دلاور برمی خیزد و به راه می افتد
انگار دیگر همه چیز تمام است و توده به اهدافش دست یافته است.

۵
در واقع همان تئوری نخبگان
در این شعر مارکز
نمایندگی می شود.
 
۶
تعیین کننده
در
دیالک تیک نخبه و توده
نخبه
قلمداد می شود
و
توده
تنها به عنوان خادم نخبه
به
عنوان عامل خیزش قهرمان
تصور و تصویر می شود.

۷
توده نقش کاتالیزور را بازی می کند.
 
۸
یعنی
خیزش قهرمان
را
تسریع می کند
بی آنکه
خود تغییر یابد.
 
عیرانی ها و عرعر ها

۱
جورج اورول نویسنده محبوب امپریالیسم است.

۲
سازمان سیا همه آثار او را خرید و به بسیاری از زبان ها ترجمه کرد و منتشر نمود تا خلایق بخوانند و خر شوند و عرعر کنند.

۳
جورج هم میلیونر شد
 
سیاوش کسرایی

با آن همه سلاح
با آن همه ستوه
با آن همه گلوله که بر پیکر تو ریخت
ارنستو،
این بار هم دروغ در آمد هلاک تو

آنان که تند تند تو را خاک می کنند
آنان
که
زهر خند به لب
دست خویش
را
با گوشه های پرچم تو پاک می کنند
که
دیگر تمام شد
دنیا به کام شد،
تاریک طالعان تبه کار بی دل اند
خامان غافل اند

تو زنده ای
هنوز
که
بیداد
زنده است
تو زنده ای
هنوز
که
باروت
زنده است

تو در درون هلهله های دلاوران
تو در میان زمزمه دختران کوه

در شعر و در شراب و شبیخون
تو زنده ای

آوازه خوان گذشت و لیکن ترانه اش
گل می کند به دامنه کوهپایه ها

خورشید های شب زده
بیدار می شوند

یک روز از کمینگه تاریک سایه ها
مردی و یک تفنگ

مردی و کوله باری از نان و از غرور
آزاده ای
گشاده جبین
قامت استوار

یک روز بر وزارت کوبا نشسته
تند
روز دگر به خون
در سنگر بولیوی
دور از دیار یار

آه
ای پلنگ قله
آه
ای عقاب اوج،
گر آفرین خلقی
شایسته تو بود
مرگی بدین بلندی
بایسته تو بود

آه ای بزرگ امید
اینک
که
مرگ
می بردت بر سمند خویش
این گونه کامیاب
این گونه پر شتاب
گر آرزوی دیر رست را سراغ نیست
در قلب ما بجوی
آتش
آهن
ویرانگی و خشم

در قلب ما ببین
که
ویتنام دیگری
است

پایان
ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر