۱۳۹۸ تیر ۲۷, پنجشنبه

صمد بهرنگی از دید احسان طبری (۲۷)


قهرمانِ منفرد یا مجاهدِ خلق؟
احسان طبری
ویرایش و تحلیل
از
یدالله سلطان پور

 اما 
مفسر این قصه 
آقای هزارخانی 
جهان‌بینی بهرنگی
 را 
نمی‌بیند 
و 
جهان بینی ماهی سیاه کوچولو 
را 
برجسته می سازد 
و 
کار 
را 
به
 ستایشِ قهرمانانِ منفردِ جدا از خلق و بی اعتنا به خلق 
که
 تکیه گاه آنها 
«قدرتِ روح و اراده است» 
نه قدرت جنبش انقلابی، 
می‌کشاند.
  مقاله آقای هزارخانی 
مسلما 
 با
 قریحۀ نویسندگی
 نوشته شده 
ولی
 از یک تسویه حساب نسبت به آن مبارزان ضد رژیم که فلسفه وی را نمی‌پذیرند،
 انباشته است.
وی 
به ویژه 
در
 گزندگیِ
 کلام 
را 
به
 هنگام تشبیه آنها 
به 
« کفچه ماهی ها»ی قصه بهرنگی متوجهشان می سازد 
و
 آنها 
را
 «خرهای زخمی و لنگِ وامانده » 
و
 «مفعولانِ تاریخ»
 می نامد.  
 برای پاسخ دادن به این نوع مناظرات 
باید
 الگوها و معیارهای نظیر آنچه که در نزد دیگران مستحسن است 
 به کار برد،
 ولی ما ترجیح می دهیم 
مباحثات سیاسی، اجتماعی و ادبی 
را 
از 
 آلایشِ این نوع الگوها 
پاکیزه نگاه داریم 
و 
احترام و ادب 
را 
در 
امور علمی و هنری
 مراعی باشیم .
 
۱
وی 
به ویژه 
در
 گزندگیِ
 کلام 
را 
به
 هنگام تشبیه آنها 
به 
« کفچه ماهی ها»ی قصه بهرنگی متوجهشان می سازد 
و
 آنها 
را
 «خرهای زخمی و لنگِ وامانده » 
و
 «مفعولانِ تاریخ»
 می نامد.  

ایراد دیگر هزارخانی
از
دید طبری
این است
که
او
در
تحلیل ماهی سیاه کوچولو
مفاهیم ادبی بهرنگ
را
بی ادبانه
اینسترومنتالیزه می کند.
 
 «کفچه ماهی های» ماهی سیاه کوچولو 
را
مترادف 
با
«خرهای زخمی و لنگ وامانده»
و
«مفعولان تاریخ»
می داند.
 
منظور منوچهر هزارخانی
از

«خرهای زخمی و لنگ وامانده»
و
«مفعولان تاریخ»
توده ای ها
هستند.
 
طبری
از
اینهمه تحقیر و تسمخر و توهین
عمیقا
رنج می برد.
 
ولی
از
 تحلیل این مفاهیم
شانه 
خالی می کند
و
به
اشاره
بر
گزندگی هزارخانی در کلام
بسنده می کند.
 
به
زبان خود طبری
در
واکنش به تمسخرات حزب اللهی ها در روزنامه های پس از عنگلاب اسلامی،
«بسان آسیای گردنده، درشت می ستاند و نرم واپس می دهد»
 
 احسان طبری
با مدعی مگویید!

ما کجاییم در این بحر تحیر، تو کجا!

 مدعی را در غربت ما راه نیست:
 معیارها دیگر است:
 بغرنجی ما در سادگی ما ست
  خودبودگی ما در بی خودی!

  خویش را تنها، تنی شمردیم از تن ها
  و به گفته بوسعید:
«سراسر خانقاه، خدمت است، خدمت.»

  و همچون آسیای گردنده
  ـ عمری ـ
  درشت ستاندیم و نرم واپس دادیم.

  از دیدن چهره ی خود
  در آئینه های دق به هراس آمدم

 
 بگذار تا بازتاب خود را راستین بپندارند
  ولی نه بر من که بر خویش می خندند.

  خردم خردمایه است و دیده ام کم بین
  و بهترین ستایشی که سزای زمره ما ست
  جستن راستی است و داد.

  با رنج زیستیم و پارسائی
  تا نام انسانی را نیالاییم

 و پروا نیست که شب زدگان غافلانند.
  و پروا نیست که شب زدگان غافلانند.

پایان
ویرایش
 از
 تارنمای دایرة المعارف روشنگری
 
۲
 برای پاسخ دادن به این نوع مناظرات 
باید
 الگوها و معیارهای نظیر آنچه که در نزد دیگران مستحسن است 
 به کار برد.
 
منظور طبری
 از 
مفهوم «به کار بردن الگوها و معیارهای مستحسن در نزد دیگران»
در
پاسخ
به
تشبیهات توهین آمیز هزارخانی
چیست؟
 
شاید
منظور طبری
در
سنت سعدی
این
باشد
که
«تحقیر و تمسخر و طعنه و توهین از دست من هم برمی آید.»
 
این
ولی
با
اتیک طبری
(درشت ستاندن و نرم واپس دادن)
ناسازگار
است.
 
حالا
چه باید کرد؟
 
۳
ما ترجیح می دهیم 
مباحثات سیاسی، اجتماعی و ادبی 
را 
از 
 آلایشِ این نوع الگوها 
پاکیزه نگاه داریم 
و 
احترام و ادب 
را 
در 
امور علمی و هنری
 مراعی باشیم .
 
طبری
از
طرز برخورد هزارخانی
تبری می جوید
و
به
رعایت احترام و ادب
می پردازد.
 
البته
احترام و ادب
نه
به
 طور کلی
بلکه
فقط
در
امور علمی و هنری.
 
طبری
عملا
از 
روشنگری  علمی و انقلابی
صرفنظر می کند.
 
یعنی
از
تحلیل مفاهیم تحقیرآمیز هزارخانی
شانه
خالی
 می کند.
 
یعنی
به
دفاع از حزب توده و توده ای ها 
نمی پردازد.
 
نتیجه اتیک طبری
عدم کشف و افشای حقیقت
است.
 
بعید است 
که
طبری
از
طرز برخورد کلاسیک های مارکسیسم
به
دشمنان رنگارنگ پرولتاریا
بی خبر
باشد.
 
شاید
به
همین دلیل
«احترام و ادب»
 را 
در
«امور علمی و هنری»
لازم می داند
و
نه
در
امور فلسفی، سیاسی، نظری و ایده ئولوژیکی
 
شاید.
 
کس چه می داند.
 
دلیل تبری طبری و توده ای ها از روشنگری علمی و انقلابی
فقر مفهومی آنها 
ست.
 
طبری و توده ای ها
توان تفکر مفهومی
ندارند.
 
مورالیسم (اتیسیسم، اخلاق گرایی) فئودالی
جای خالی خرد اندیشنده
را
پر می کند.

مارکسیسم
تئوری انتقاد
است.

مارکسیسم
تئوری پارس و پرخاش و پاره سنگ و پرواز
است.

مارکسیسم
به
ادب فئودالی
پشیزی
ارزش قائل نمی شود.

تعیین کننده برای مارکسیسم 
کشف و افشای حقیقت عینی
است
و
نه
فضلفروشی فئودال مآبانه.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر