۱۳۹۸ تیر ۲۷, پنجشنبه

سیری در شعری از سهراب سپهری تحت عنوان «دوست» (۹)


ویرایش و تحلیل
از
رباله نون 

برای ما
یک شب
سجود سبز محبت
را
چنان صریح
ادا کرد
 
که
ما
به
عاطفه سطح خاک
دست کشیدیم
 
و
مثل لهجه یک سطل آب تازه شدیم
 
و
بارها
دیدیم
که
با
چه قدر سبد
برای چیدن یک خوشه ی بشارت (مژده، خبر مسرت آور)
رفت
 
ولی
نشد
که
روبروی وضوح کبوتران
بنشیند
 
و
رفت
تا
لب هیچ
و
پشت حوصله نورها
دراز کشید
 
و
هیچ فکر نکرد
که
ما
میان پریشانی تلفظ درها
برای خوردن یک سیب
چه قدر
تنها
ماندیم.
 
پایان
 
۱
 
ولی
نشد
که
روبروی وضوح کبوتران
بنشیند

و
رفت
تا
لب هیچ
و
پشت حوصله نورها
دراز کشید
 
فروغ علیرغم غنای فانتزی، هنری ـ استه تیکی و احساسی - عاطفی غول آسایش
(که در بندهای قبلی همین فراز از شعر تبیین یافته)
فرصت نشستن روبروی وضوح کبوتران
را
پیدا نمی کند،
تا
لب هیچ
می رود
و
پشت حوصله نورها
دراز می کشد.
 
در
تصور سهراب
مرده فروغ
هم
زنده 
است
و
متحرک و موبیل
است.

منظور سهراب از وضوح کبوتران چیست؟
 
۲
ولی
نشد
که
روبروی وضوح کبوتران
بنشیند

و
رفت
تا
لب هیچ
و
پشت حوصله نورها
دراز کشید
ظاهرا
حیات
در
آیینه ضمیر سهراب
به
مثابه نشستن روبروی وضوح کبوتران
منعکس می شود
و
یا
حیات
برای فروغ
به
مثابه نشستن روبروی وضوح کبوتران
بوده است.

خواه این و خواه آن،
سهراب
مرگ
را
به
مثابه محرومیت از نعمت نشستن روبروی وضوح کبوتران  
یعنی
محرومیت از نهایت زیبایی
تصور و تصویر می کند.
 
مفاهیم سهراب
باید
با
دقت درخور
تحلیل شوند.
 
حیات
در
قاموس سهراب
نعمت بی بدیل والایی
است.
 
زندگانی سیبی 
است.
 
گاز 
باید زد
با
پوست.
 
سیب
نماد عشق
است.
 
سیب
مظهر زیبایی 
است.
 
این
مرزبندی ایده ئولوژیکی سهراب
با
فلاسفه فلسفه حیات (اگزیستانسیالیسم)
است
که
حیات
را
چیز تهوع آوری
احساس و استنباط و ادراک می کنند.
 
معلوم نیست
که
چگونه
خری 
اشعار سهراب
را
از 
منظر فلسفه هایدگر کثافت
«تحلیل» کرده است.
 
۳
 
ولی
نشد
که
روبروی وضوح کبوتران
بنشیند

و
رفت
تا
لب هیچ
و
پشت حوصله نورها
دراز کشید.
 
سهراب در این بند شعر
هم
با
تئولوژی
(فقه، شریعت، اسلام)
و
هم
با
عرفان قرون وسطی ایران
به
طرز تیزا
مرزبندی می کند:
 
فروغ
با
محروم گشتن از نشستن روبروی وضوح کبوتران
تا
لب هیچ
می رود.
 
این
به
معنی وارونه سازی دوئالیسم تئولوژیکی ـ عرفانی دار فانی و دار باقی (دنیا و عقبا) است.

سهراب 
ضمنا
با
نیهلیسم
(پوچ انگاری حیات)
مرزبندی می کند.
 
سهراب
بدین طریق
پسیمسم فئودالیستی ـ فوندامنتالیستی ـ فاشیستی ـ نیهلیستی ـ اسکپتیسیستی
را
به
چالش
می کشد.
 
یعنی
آگاه و ناآگاه
وارد سنگر پرولتاریا
می شود
و
 اوپتیمیسم (خوش بینی فلسفی) و امید  انقلابی قانونمند
را
نمایندگی می کند.

۴

ولی
نشد
که
روبروی وضوح کبوتران
بنشیند

و
رفت
تا
لب هیچ
و
پشت حوصله نورها
دراز کشید.
 
سهراب
دراز کشیدن فروغ در گور
را
با
مفهوم «دراز کشیدن پشت حوصله نورها»
تبیین می دارد.
 
شاید
منظورش
دراز کشیدن در ظلمات گور
باشد.
 
این
مفهوم
در
هر صورت
مفهوم بدیع و بکر و مبتکرانه و نوآورانه ای 
است.
 
ادامه دارد.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر