۱۳۹۱ مرداد ۱۱, چهارشنبه

گفت و گوی مهناز و میم (4)

واژه های گرسنه
جدا شدند از نت ها
و تبدیل شدند به شعر
یا رمان

و سر از خانه های بیست فوتی کارگری
در آوردند

سرچشمه:
صفحه گروه فیس بوک تحت عنوان
رهائی زنان:
نیمه دیگر از منظری دیگر


خدامراد فولادی
یادمانده ها
به یاد دوستان جانباخته ام:
ایرج و داریوش کایدپور


• هنوز با مارکس و انگلس آشنا نشده بودیم
• و لنین

• که با ریمسکی کورساکف آشنا شدیم
• و شهرزاد

• که با او حال می کردیم
• در کنار چار فصل ویوالدی
• توی خانه ای که
• در هم می لولیدند
• نت ها و واژه های گرسنه

• و فقر
• ـ مثل چاه نفت خشکیده ی شماره ی یک ـ
• آخرین رمق های جوانی مان را
• مکیده بود.

• اولین شعرم را که خواندی
• گفتی:
• «همیشه از همین شعرها بگو!»

• گفتم:
• «حتما
• اگر اقای پهلوان بگذارد
• و سانسور
• خط روی عقیده ام نکشد.»

• هنوز روی قول و قرارمان هستم
• رفیق پیاده روی های طولانی پیش از انقلاب
• همراه ارتش پا برهنه ی مائو

• از نفتون تا نمره یک
• تا کتاب فروشی اندیشه
• که مخفیانه ترین کتاب اش
• بدبختانه
• غرب زدگی جلال آل احمد بود.

• واژه های گرسنه
• جدا شدند از نت ها
• و تبدیل شدند به شعر
• یا رمان

• و سر از خانه های بیست فوتی کارگری
• در آوردند

• شهرزاد هم
• قصه اش را ناتمام گذاشت

• چون که
• اوین تو را قاپید

• تا وقتی که انقلاب شد
• نت ها و واژه های گرسنه
• دوباره جان گرفتند

• و ارتش مائوتسه دون
• تمام محله های مسجد سلیمان را
• تصرف کرد.

• این بار
• قصه ساز افسانه، اما
• عجوزه ای بود
• که نه کورساکف را می شناخت
• نه با سمفونی میانه ای داشت
• نه سر از حرف های مارکس و انگلس
• در می آورد

• نه هرگز کسی غیر خودش را
• به رسمیت می شناخت.

• این بود که
• دوباره اوین تو را قاپید
• ارتش مائوتسه دون را قاپید
• انقلاب را حتی یکجا قاپید

• عجوزه ماند و
• قصه ای که هم چنان ناتمام مانده است.

• واژه ها و نت های همردیف
• سکوت نکرده اند، اما هرگز
• و می سرایند و می خوانند
• یکصدا:

• «رفیق مادرهای این همه سال
• این همه دار
• این همه گلوله و رگبار

• به همراه شلال گیسوان
• مادران پارک لاله
• ببافید
• گیسوان سپیدتان را

• که خواهد شد سرانجام
• اخرین طناب دار جهان
• و نقطه ی پایان خواهد نهاد
• بر هر چه شهریار و خلیفه
• بر هر چه افسانه و
• داستان خواب آور.
پایان

1
مهناز
واژگان بازنده

• چرا واژه های بازنده؟

2
مهناز
چون تعبیر خواب گرسنگی است!

• برداشت تان از کل شعر است و یا از بند زیرین شعر:
• « واژه های گرسنه
• جدا شدند از نت ها
• و تبدیل شدند به شعر
• یا رمان
• و سر از خانه های بیست فوتی کارگری
• در آوردند.»
• در این بند شعر، واژه های گرسنه عالم نت را ترک می گویند، و در فرم شعر و رمان به خانه های کارگری می روند.
• به میان مردم می روند، دهن به دهن می گردند، تبلیغ می شوند، شعار می شوند.

3
مهناز
ولی بعد دوباره برمیگردند سر جای اول.
برای شاید وقتی دیگر!

• واژه هائی که به میان مردم روند، تغییر کیفی می دهند.
• دیگر همان نمی مانند که بوده اند.
• واژه تا زمانی که در «نت» و یا کتاب است، چیزی است و وقتی به میان مردم رفت و در روح توده نفوذ کرد، چیزی دیگری است.
• شعور نشسته بر کاغذ با شعور رخنه کرده در ضمیر (دل) انسان ها دو چیز کیفیتا متفاوت اند:
• اولی عملا کاره ای نیست، دومی قوه مادی است و جهاندگرگونساز است.
• واژه ی رفته به خانه های بیست فوتی همان جا می ماند تا سینه به سینه منتقل شود.
• به جای اولش دیگر برنمی گردد.
• حداقل در فرم و کیفیت پیشین، دیگر برنمی گردد.


4
مهناز
اگر با همان فرم پیشین بازگردند، کارکرد خود را از دست می دهند!

• منظور این است که شعور رخنه کرده در بنی بشر، اولا خود دچار تحول می شود:
• غنی، مشخص، مادی می شود.
• دگرگونساز می شود.
• مناسبات موجود را مورد یورش قرار می دهد.
• زیر و رو می کند.

امتحانش آسان است:
• نظر کسی را نقد کنید و ببینیند چه پیش می آید.
• همین چالش فکری ما هم ایده های ما را تحول می بخشد و هم خود ما را و هم حتی چند و چون رابطه فی مابین را.

• کسی که با شما بحث می کند، قبل از بحث در مقابیسه با بعد از بحث دو کس متفاوت جلوه می کند.
• بحث انسان ها را به هم نزدیک و یا از هم دور می کند، ولی در هر صورت تغییر می دهد.

• اخیرا آثار دو شاعر متفاوت را نقد کردیم:
• یکی در خط سابق ماند.
• دیگری تغییر خط داد.
• ولی هر دو قطع رابطه کردند.
• هر دو ناراحت اند.
• هرکس باشد ناراحت می شود.

• ایده رخنه کرده در بنی بشر هم خود را و هم بنی بشر را زیر و رو می کند.
• ضمنا خود ایده هم متحول می شود، مثلا به عاطفه و احساس آلوده می شود، سوهان می خورد، تدقیق می شود.
• ثانیا اگر هم شعور رفته به میان مردم برگردد، کیفیتا چیز دیگری خواهد بود.

5
مهناز
هرچه که هست به باور من تنها انقلاب دانایی نجات بخش توده هاست

• انقلاب دانائی وجود ندارد.
• انقلاب اجتماعی وجود دارد.

• بدون تغییر مناسبات کهنه، نه دانائی توسعه می یابد و نه بدون شرکت توده ها مناسبات عوض می شوند.
• دانائی به تنهائی هم بوجود نمی آید و هم کاره ای نیست.
• دانائی محض فقط می تواند دانائی دیروز را نقد کند.
• برای تغییر مناسبات مادی قهر مادی لازم است و دانائی وقتی در توده نفوذ کند، به قهر مادی بدل می شود:
• دیالک تیک روشنگری همین است.
• دیالک تیک تئوری و پراتیک نیز.

6
مهناز
بدون اگاهی چگونه میتوان به تغییر مناسبات دست یافت؟

• دیالک تیک روشنگری همین است:
• بدون روشنگری نمی توان تغییر داد و بدون تغییر نمی توان روشنگری بنیادی را سازمان داد.

7
مهناز
توده‌ها بیشتر بر اساس غرایزشان حرکت می‌کنند.
و لذا احساسی و هیجانی عمل می‌کنند.
توده‌ ها خیلی متکی به فرد، علم و واقعیت نیستند و بیشتر به نیازهای پایه ‌ای خود توجه می‌کنند.
از این‌رو، در تمام انقلاب‌ها می‌بینیم که نیازهای توده بیشتر رفاهی است.
مسایلی مثل آزادی، دموکراسی و حقوق فردی اکثرا دغدغه‌ های ذهنی گروه فرهیخته یا روشنفکر جامعه بوده است.
مردمانی که بخش اصلی توده را تشکیل می‌دهند، به‌ دور از این‌ گونه مسایل بوده و به دنبال امرار معاش و گذران عادی زندگی خود هستند.
بنابراین بیشتر خواسته‌های آنها گرد مسایل معیشتی و امنیتی می‌گردد.

• این احکام شما قابل بررسی اند:

حکم اول
توده‌ها بیشتر بر اساس غرایزشان حرکت می‌کنند.

• توده ها نه بر اساس غریزه، نه بسان جانوران، بلکه بسان انسان اجتماعی بر اساس شعور و شم غریزی عمل می کنند.
• غریزه و عقل دیالک تیکی را با هم می سازند.
• غریزه مادر عقل است.
• غریزه بوده که در روند کار و ببرکت کار توسعه یافته و به عقل بدل شده است.
• این روند کماکان ادامه دارد و ادامه خواهد داشت.

حکم دوم
و لذا احساسی و هیجانی عمل می‌کنند.

• تفکر و عمل روی هم رفته به احساس و عاطفه سرشته است.
• توده ها اتفاقا ـ بر خلاف خرده بورژوازی ـ نه احساسی، بلکه اندیشیده عمل می کنند.
• توده ها به فرم خارائینی از شعور مسلط اند.
• فرمی که نسل اندر نسل سوهان خورده و بر اساس تجارب ملموس و مشخص تشکیل یافته است.

حکم سوم
توده‌ ها خیلی متکی به فرد، علم و واقعیت نیستند و بیشتر به نیازهای پایه ‌ای خود توجه می‌کنند.

• توده ها برای فرد مورد نظر شما تره خرد نمی کنند.
• با کله خود می اندیشند و بعد عمل می کنند.
• توده ها هرگز دشمن علم نبوده اند.
• زمینه ساازن واقعی برای توسعه علوم نیز ـ در تحلیل نهائی ـ نیازهای واقعی و نتیجتا توده های مولد و زحمتکش بوده اند.
• ولی توده های مولد و زحمتکش از نعمت علم و تحصیل و فرهنگ دیری است که محروم شده اند.
• نیازهای پایه ای توده های مولد و زحمتکش همان نیازهای پایه ای هر جامعه است و بدون تولید و توزیع این نیازها جامعه در طرفة العینی فرو می پاشد.
• توده های مولد و زحمتکش به نیازهای پایه ای توجه دارند، زیرا تولید و توزیع انها وظیفه اصلی آنها ست.

حکم چهارم
از این‌رو، در تمام انقلاب‌ها می‌بینیم که نیازهای توده بیشتر رفاهی است.

• نیازهای همه انسان ها همان نیازهای به اصطلاح رفاهی است.
• توده های مولد و زحمتکش دیری است که روی رفاه ندیده اند.
• در حالی که بیشتر از هر کس دیگر نیاز به تازه کردن نفس دارند.

حکم پنجم
مسایلی مثل آزادی، دموکراسی و حقوق فردی اکثرا دغدغه‌ های ذهنی گروه فرهیخته یا روشنفکر جامعه بوده است.

• روشنفکران کذائی واژه های مرده آزادی و دموکراسی و حقوق فردی را لغلغه می کنند، بی آنکه معنای واقعی آنها را بدانند.
• توده ها اولین منادیان و مبارزان راه آزادی و غیره بوده اند و شطی از خون در این راه از پیکر بارمند بارآورشان ریخته شده است.
• توده ها آزادی و دموکراسی مادی و ملموس را می شناسند.
• آزادی برای توده نه حرف بلکه واقعیت است و بدان ارج می نهند.
• دموکراسی به حاکمیت توده می گویند.
• روشنفکران کذائی چه بسا این واژه ها را از محتوا تهی می کنند و پوسته توخالی انها را به نیت عوامفریبی بکار می برند.
• دغدغه توده قبل از همه و بیش از همه اما آزادی و دموکراسی و حقوق فردی و اجتماعی است.
• چون قبل از همه و بیش از همه بدان نیاز دارند.
• برده اسیر در غل و زنجیر بیشتر به آزادی نیاز دارد، تا روشنفکر خوش نشین خوشگذران علاف.

حکم ششم
مردمانی که بخش اصلی توده را تشکیل می‌دهند، به‌ دور از این‌ گونه مسایل بوده و به دنبال امرار معاش و گذران عادی زندگی خود هستند.
بنابراین بیشتر خواسته‌های آنها گرد مسایل معیشتی و امنیتی می‌گردد.

• به این مسئله پرداختیم.
• پرداختن به بنیادی ترین مسئله حیات بشری فونکسیون اصلی توده های مولد و زحمتکش است و حیات جامعه و جهان بر دوش آنها حمل و حفظ می شود.
• به چشم نمی آید، ولی می توان دید.
• اگر توده های مولد و زحمتکش فقط لحظه ای دست از تلاش مخاطره آمیز بردارند، جامعه و جهان فرو می پاشد.

• این تئوری را روی هم رفته، فاشیست ها و مکاتب خویشاوند با فاشیسم اشاعه می دهند.
• توده ستیزان کمترین خبری از توده ندارند.
• توده حتی یک لحظه خفته نیست.
• بیدار همیشه و مادام العمر است.
• اگر لحظه ای غفلت کند، می میرد و یا علیل می شود.
• تاریخ را همیشه همین توده می سازد که از سوی فاشیست ها تحقیر می شود.
• حتی توسعه علوم بسته به کردوکار توده است.
• توده را باید از نو شناخت.
• برای توده شناسی اما باید جهان بینی توده ای داشت.
• و گرنه وابستگی به طبقات انگل بنی بشر را کور می کند.

8
مهناز
توده ها همیشه دنبال کسی راه افتاده‌ اند که مخالف‌ خوان و فقط «نه! گو» بوده است.
بدون آن‌که بیندیشند، انها را به کجا می‌برند و در پی اثبات چه چیزی است.

• هرگز از این خبرها نبوده و نیست.
• این تهمت را طرفداران تئوری فاشیستی نخبگان به توده می زنند.

9
مهناز
من از انباشت تجربه ها در بیشتر انقلاب ها حرف میزنم.
وگرنه احساسات پرشور در شعرها و رمان ها که خوشایندند!
توده ها!!
همان ها که در منجلاب گوسفندوار خود دست و پا می‌زنند و غرق در آن نوع زندگی گوسفندوار اند.
دست کم در سرزمین و فرهنگی که من در ان زیست می کنم، .به توده ها باوری ندارم.

• همه انقلاب ها با شرکت توده ها انجام یافته اند، خواه انقلابات پیروز و خواه شکست خورده.
• نسبت دادن خریت به توده یکی از میراث فئودالیسم است که فاشیسم و آنارشیسم و فوندامنتالیسم به خدمت گرفته اند.
• معلوم نیست که به چه دلیل منطقی و عقلی توده خرتر از هیتلر و موسولینی و ماخنو و باندهای جانی طرفدار آنها و امثال آنها است.
• طنز قضیه در انجا ست که از سوئی توده را هیچکاره تلقی می کنند و از سوی دیگر همه گناهان کبیره را به حسابش می ریزند.
• دلیل این دیالک تیک توده ستیزی شاید این است که دیواری کوتاهتر از دیوار توده وجود ندارد و هر علیل الذهنی می تواند از آن بالا رود.
• و گرنه توده از شعور غریزی خارائین برخوردار است که فرهیختگان علاف انگل زاده حتی به گردش نمی رسند.
• توده را باید از نو شناخت.
• اول دست و پای توده را می بندند و می اندازند به شط خروشان زندگی و بعد در ساحل می ایستند و قهقاه خنده شان گوش فلک را کر می کند که ببینید توده خر است و شنا کردن بلد نیست:
• توده رمه نیست.
• توده سازنده بی ادعای تاریخ و جامعه و جهان است.
• بدون کار عرقریز توانسوز توده، فرهیختگان انگل و علاف حتی لحظه ای نمی توانند زنده بمانند.
• تحصیلات دانشگاهی پیشکش.

10
مهناز
فرهیخته نمی تواند انگل باشد!
می تواند از توده ها با روش های پوپولیستی بهره برداری کند، برای به قدرت رسیدن.
بعد هم ما با هم تبادل نطر و دید گاه می کنیم .
چرا پرخاشگرانه پاسخ میدید؟!
من نه مدعی هستم و نه کینه ای به توده ها دارم که از منظر اجتماعی خود نیز از همین توده هستم .
ولی باز می گویم باور مند به نقش توده ها نیستم همین.

• فرهیخته همه چیز می تواند باشد: همین توصیف شما از فرهیخته کذائی، دال بر انگلیت فرهیختگان کذائی است.
• علاوه بر این، هر طبقه اجتماعی روشنفکر خاص خود را تربیت می کند و دارد.

• مگر روشنفکران فئودالیسم و یا فاشیسم، فرهیخته نیستند؟

• مگر شعرای فئودالی و فوندامنتالیستی و فاشیستی فرهیخته نیستند؟

• طبقات انگل صد برابر توده روشنفکر و شاعر و نویسنده و تئوریسین و استاد دانشگاه و سیاستمدار و غیره دارد.
• اول توده را که مولد همه چیز است، تفاله می نامند و بعد برای مهیاسازان راه فاشیسم و فوندامنتالیسم و غیره لقب فرهیخته می دهند.

• لحن ما پرخاش جویانه نیست.
• استنباط شما این است.

• فرهیختگان انتظار استدلال از توده ندارند.
• از این رو ست که استدلال توده را پرخاش تلقی می کنند.


فرهیختگان خود می توانند بدون دغدغه خاطری توده های مولد و زحمتکش را گوسفند بنامند،
دنباله رو این و ان بنامند، ولی وقتی توده لب به اعتراض گشود و آدمیت خود را نشان داد،
پند و اندرز نزاکت و ادب و احترام صادر می کنند
.
پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر