در پروازِ یک پرنده، در بهتِ یک نگاه!
• دمی سکوت!
• می خواهم
• آب شوم
• گم شوم
• حل شوم
• در زمین
• در آسمان
• در خاک
• در تحولِ بی هیاهویِ صخره ها
• در آینهء مصور ِ پندار ِ برکه ها
• در پیام ِ پر از رمز ِ ژاد ها
• در کوه، در ستاره
• در پروازِ یک پرنده
• در بهتِ یک نگاه!
*****
- دمی سکوت!• می خواهم رها شوی
• در بی وزنیِ خیالِ من
• به خواب شوی
• در زیرِ سایه سارِ وجودِ من
• در همین دم نه فردا!
• بال بگشایی
• در گسترهء بازِ ذهنِ من
• تا دوست بدارم بی هیچ واسطه ای
• عشق بورزم بی هیچ سیطره ای
• و حسِ با تو بودن را بیازمایم
• چون درخشش و الماس
• سختی و سنگ
• بی وزنی و نور
• تا بتوانم سفر کنم
• با نور تا عمقِ بی کرانه شبنم
• با خواب تا اوجِ وسعتِ رویا
• با باد در تهاجم ِ امواج
• و مرگ چون در رسد
• فنا شوم
• و آنگاه از فراسویِ ابدیت سر برآورم
• نه آن سان که پس از مرگ پندارند
• نه آن سان که در آسمانها انگارند
• که در زمین و قلب شما
• و در آغوش گرم تان خواهم خفت
• چه بمیرم
• چه از نو زاده شوم!
"ژاد" که از کلمهء "نژاد" گرفته شده، واژه پیشنهادی فرهنگستان زبان فارسی بجای واژه ء "ژن" است که به تصویب نرسیده!
ولی به علت زیبایی حماسی که در آن حس کرده ام آن را بکار برده ام.
ولی به علت زیبایی حماسی که در آن حس کرده ام آن را بکار برده ام.
یدالله
• شاید این شعر ـ بلحاظ فرم ـ بهترین شعری است که من در تمامت عمرم خوانده ام.
• برای توصیف چند و چون آن ـ حتی ـ آدمی واژه نمی یابد، چه برسد برای توضیح و تفسیر آن.
• دلم می خواست بی محابا بگویم که این شعر از جنس شبنم و ابریشم و رؤیا ست:
• دیالک تیکی از ظرافت وزیبائی و ژرفا ست.
الف
در تحولِ بی هیاهویِ صخره ها
در آئینه مصور ِ پندار ِ برکه ها
در پیام ِ پر راز و رمز ِ ژاد ها
در تحولِ بی هیاهویِ صخره ها
در آئینه مصور ِ پندار ِ برکه ها
در پیام ِ پر راز و رمز ِ ژاد ها
• تخیل خفته در همه این مفاهیم، بکر و بدیع و بی نظیر است و چه بسا از معنا سرشار.
• معنائی که چه بسا خود شاعر حتی به چند و چونش وقوف ندارد.
• چرا که شعر در دیالک تیک آگاهی و خودپوئی سروده می شود، چرا که شعر در حقیقت، تقطیر روح دستخوش آشوب است.
ب
تا دوست بدارم، بی هیچ واسطه ای
تا عشق بورزم، بی هیچ سیطره ای
تا دوست بدارم، بی هیچ واسطه ای
تا عشق بورزم، بی هیچ سیطره ای
• برای فرمولبندی این دو حکم، دنیائی از تفکر و کلنجار فکری لازم بوده، برای درک و هضم آنها هم لازم خواهد بود.
• هر دو شاهکارند و بی مانند و ژرف و زیبا.
ت
تا بتوانم سفر کنم
با نور، تا عمقِ بی کرانه شبنم
با خواب، تا اوجِ وسعتِ رؤیا
با باد، در تهاجم ِ امواج
تا بتوانم سفر کنم
با نور، تا عمقِ بی کرانه شبنم
با خواب، تا اوجِ وسعتِ رؤیا
با باد، در تهاجم ِ امواج
• این هم نمونه بکر دیگری است:
• برای ترکیب این مفاهیم، کار فکری و روحی عظیمی باید انجام یافته باشد:
• نا مأنوس ترین مرکب ها:
• نور و خواب و باد
• با نامأنوس ترین و در عین حال شکوهمندترین مقصدها:
• عمق بی کرانه شبنم
• اوج وسعت رؤیا
• تهاجم امواج
• کرانه برای عمق؟
• اوج برای وسعت رؤیا؟
پ
و مرگ چون در رسد
فنا شوم
و آنگاه از فراسوی ابدیت سر برآورم
نه آن سان که پس از مرگ پندارند
نه آن سان که در آسمان ها انگارند
که در زمین و قلب شما
و در آغوش گرم تان خواهم خفت
چه بمیرم
چه از نو زاده شوم!
و مرگ چون در رسد
فنا شوم
و آنگاه از فراسوی ابدیت سر برآورم
نه آن سان که پس از مرگ پندارند
نه آن سان که در آسمان ها انگارند
که در زمین و قلب شما
و در آغوش گرم تان خواهم خفت
چه بمیرم
چه از نو زاده شوم!
• آنچه بلحاظ فرم در این پاساژ پایانی شعر زاید یافتم، مفهوم «خواهم خفت» بود.
• آنچه بلحاظ محتوا نظرم را جلب کرد از سوئی تناقض منطقی نهفته در آن بود:
ث
و مرگ چون در رسد فنا شوم و آنگاه از فراسوی ابدیت سر برآورم، نه آن سان که پس از مرگ پندارند
و مرگ چون در رسد فنا شوم و آنگاه از فراسوی ابدیت سر برآورم، نه آن سان که پس از مرگ پندارند
• سر بر آوردن پس از مرگ، با «نه آن سان که پندارند: پس از مرگ»
• در هر صورت و با هر تفسیری که مورد نظر شاعر باشد، در تناقض منطقی قرار دارد.
• آنچه بلحاظ اسلوبی زیبا یافتم، بسط و تعمیم یکی از شناخت افزارهای بسیار مهم دیالک تیک ماتریالیستی در این پاساژ بود:
• رد یابی تریاد ماده ـ زمان ـ مکان در فراز زیر:
ح
دمی سکوت
می خواهم
آب شوم
گم شوم
حل شوم
در زمین
در آسمان
در خاک
در تحولِ بی هیاهویِ صخره ها
در آینه مصور ِ پندار ِ برکه ها
در پیام ِ پر از رمز ِ ژاد ها
در کوه، در ستاره
در پروازِ یک پرنده
در بهتِ یک نگاه!
دمی سکوت
می خواهم
آب شوم
گم شوم
حل شوم
در زمین
در آسمان
در خاک
در تحولِ بی هیاهویِ صخره ها
در آینه مصور ِ پندار ِ برکه ها
در پیام ِ پر از رمز ِ ژاد ها
در کوه، در ستاره
در پروازِ یک پرنده
در بهتِ یک نگاه!
• در این فراز شعر بنظر من، تریاد ماده ـ زمان ـ مکان بسط و تعمیم داده شده است:
• مفهوم «دمی سکوت» بسط و تعمیم مقوله زمان می تواند تلقی شود، زمانی که واقعه در چارچوبش باید رخ دهد:
• می خواهم آب، گم و حل شوم در زمین، در آسمان، در خاک .....
• گذار شاعر به مثابه سیستمی مادی از کیفیتی به کیفیت واره ای دیگر، از سیستمی به سیستمی دیگر، از فردیتی به جمعیتی دیگر، در مکانی معین و درخور (زمین، آسمان، خاک ....)
• این گذار اما نه گذاری دیالک تیکی از نازل به عالی، نه گذار از دانه به گل، نه گذاری بالنده و توسعه یابنده قائم به ذات، بلکه گذاری خودستیز است، در بهترین حالت گذار از عالی به نازل است، از بغرنج به ساده است، از انسان به اشیا ست:
• نوعی بازگشت به ریشه و بنیاد است که در فوندامنتالیسم های گونه گون نمایندگی می شود.
• این شعر مرا به یاد موسیقی ئی به نام «ایمیگما» (اگر اشتباه نکنم) می اندازد که سازنده اش آلمانی مردی ساکن شرق دور بوده است.
• بوی عرفان شرق را با خود دارد:
مولوی هم از پرواز ذره به سوی خورشید سخن می گوید (پانته ئیسم ایدئالیستی)، گذار فانی به باقی (وارونه نمائی ماده و روح، انسان و خدا)، گمگشتگی فانی کذائی در باقی کذائی، نیست گشتن فانی پایانمند کذائی در باقی لایتناهی کذائی، وحدت وجود، انطباق ماده بر روح، برچیدن بساط دیالک تیک.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر