۱۳۹۱ اردیبهشت ۸, جمعه

مکثی و بحثی روی کلمات قصار این و آن (55)

آنچه آدم‌ ها را در کنار هم نگه می‌ دارد، شباهت‌های شان نیست!
درک و شعورشان است، نسبت به تفاوت‌های شان!
سرچشمه:
صفحه فیس بوک محمدرضا شهبازی


میم
به چه دلیل عقلی و یا تجربی می توان به این نقطه نظر رسید؟
چرا درک تفاوت های فی مابین باید دلیل همزیستی انسان ها باشد؟

محمد رضا شهبازی
چرا که نه؟

میم
این شعار از خودتان است و یا نقل قول است؟

محمد رضا شهبازی
این یک ایده است و به نظر من فقط شباهت ها موجب همدلی نمی شود بلکه درک تفاوت ها شاید مفیدتر باشد.
نظر شما چیست؟

میم
این شعار قابل تأمل و تحلیل جدی است.
ما با اجازه تان آن را مورد تحلیل قرار می دهیم، تا ببینیم، قضیه از چه قرار است.
مانی پولاسیون و یا تخریب افکار عمومی اکنون فرم بغرنجی به خود گرفته است.
گاهی آدم بی آنکه خود متوجه شود، ایدئولوژی دیگری را از آن خود می کند و بعد همان ایدئولوژی بیگانه را به حساب ایدئولوژی خود و یا ایده خود و یا ایده مقبول بطور کلی می گذارد و تبلیغش می کند.
خواهیم دید.

• هم فرم فرمولبندی و هم محتوای ماهوی این شعار بوی فراورده های ایدئولوژیکی صنایع مانی پولاسیون افکار عمومی امپریالیسم را به مشام بنی بشر می آورد.

• مراجعه کنید به مانی پولاسیون (تخریب افکار عمومی) در تارنمای داارة المعارف روشنگری

• تصویر ضمیمه به این شعار، کیفیت تأثیرگذاری آن را دو چندان می کند:
• دختربچه ای تنها و ترس آلود در محاصره پسربچه ها و شعاری بظاهر هومانیستی و در واقع لبریز از زهرهای ایدئولوژیکی رنگارنگ، نامرئی و خوشایند!

• چرا و به چه دلیل ما به این نقطه نظر می رسیم؟

• برای پاسخ به این پرسش باید این شعار مختصر و موجز مورد تحلیل قرار گیرد:

حکم اول
آنچه آدم‌ ها را در کنار هم نگه می‌ دارد، شباهت‌های شان نیست!

• به فرمولبندی این حکم و مفاهیم آن باید دقت کرد:

1
مفهوم «آدم ها»

• سخن از آدم ها ست و نه طبقات اجتماعی!
• در زادگاه این شعار، به احتمال قوی، ایالات متحده امریکا، میان طبقات اجتماعی چه بسا خندق های عمیق عبورناپذیری کنده شده است.
• طبقات اجتماعی از یکدیگر فرسنگ ها فاصله دارند.
• کنار هم بودن میلیاردر و بی خانمان ها محال است.

• به عنوان مثال:
• به هنگام آب گرفتگی جنوب شهر نئواورلئان ـ اگر اشتباه نکنیم ـ توده های فقیر خانه خراب شده که برای نجات جان خود و خانواده شان به شمال شهر رهسپار بودند، از سوی ارتش و پلیس به رگبار مسلسل بسته می شدند.

• از این رو ست که مدعی نه از طبقات، بلکه آدم ها سخن می گوید.

• منظور او از آدم ها بیشک توده های مولد و زحمتکش و بی همه چیز است.

2
مفهوم «در کنار هم نگه داشتن»

• حساب شده تر از این نمی توان به تحریف حقایق مبرهن دست زد:
• توده ها نه در پیوند مادی و معنوی، اوبژکتیف و سوبژکتیف با یکدیگر، بلکه بسان قوطی های کنسرو در کنار هم نگه داشته می شوند.
• سلب اراده، سوبژکتیویته (فاعلیت) و انسانیت از انسان ها بهتر از این نمی تواند صورت گیرد.

3
مفهوم «شباهت‌های شان»

• آدم ها ـ به مثابه قوطی کنسرو ـ بر اساس شباهت های شان کنار هم چیده نمی شوند.
• انتخاب مفهوم «شباهت» در این حکم، بی حساب و کتاب نیست.

• به احتمال قوی، مفهوم «برابری» و یا تساوی است که در این شعار بوسیله مفهوم «شباهت» جایگزین شده است.

• منظور مدعی این است که نه برابری، بلکه نابرابری در جامعه بشری امری طبیعی و عادی است.

• به این مسئله در حکم دوم برمی گردیم.

حکم دوم
آنچه آدم‌ ها را در کنار هم نگه می‌ دارد، شباهت‌های شان نیست!
درک و شعورشان است، نسبت به تفاوت‌های شان!

• اکنون صراحت بیشتری وارد ادعای مدعی می شود:

1
مفهوم «درک و شعور»

• کسی که انسان ها را تا درجه قوطی کنسرو تنزل داده بود، اکنون برای تزریق سرم جهان بینانه خود به «درک و شعور» قوطی های کنسرو نیاز پیدا می کند.

• جامعه بشری از دیدگاه مدعی نه بر پایه مادی خویش، بلکه بر درک و شعور آدم ها بنا می شود.

• تز «درک ایدئالیستی تاریخ» را بهتر از این نمی توان سرم واره کرد و به رگ توده های مولد و زحمتکش تزریق نمود.
• ما بعدا به این مسئله برمی گردیم.

2
مفهوم «تفاوت ‌های شان»

• اکنون ضد دیالک تیکی مفهوم برابری، یعنی نابرابری باز هم در فرم جعلی آن به خورد خواننده و یا شنونده داده می شود.
• آنچه اعضای جامعه را (قوطی های کنسرو را) به هم پیوند می دهد (در کنار هم نگاه می دارد) نه برابری مادی آنها، بلکه درک و شعور آنها به نابرابری ها ست.

• منظور از مفهوم «درک و شعور نسبت به نابرابری ها» چیست، که تداوم «در کنار هم قرار داشتن انسان ها» را امکان پذیر می سازد؟

• منظور مدعی از این مفهوم، چیزی جز شعور اجتماعی کاذب نیست.

• تا زمانی که توده های مولد و زحمتکش بی خبر از شعور طبقاتی خویش اند، تا زمانی که تئوری رهائی بخش به توده ها نفوذ نکرده، تا زمانی که توده های مولد و زحمتکش به تضاد منافع خویش با طبقات حاکم پی نبرده اند، در به همان لولای سابق خواهد چرخید.


زیربنا

• حقیقت از قراری بکلی دیگر است:
• آنچه آدم ها را به همزیستی وا می دارد، نه شباهت ها و تفاوت ها، بلکه مناسبات اجتماعی ضرور و صرفنظر ناپذیر اند که بسان رشته های نامرئی انسان ها را به هم پیوند می دهند.

• در کانون این مناسبات اجتماعی ـ به قول کلاسیک های مارکسیسم ـ مناسبات تولیدی (زیربنا) قرار دارد.


• همان مناسبات تولیدی ئی که شالوده هر جامعه بشری از هر نوع و در هر پله توسعه و تکامل اجتماعی است.

• همان مناسبات تولیدی ئی که لنین برای تأکید مؤکد بر ضرورت درک آن، «مناسبات مادی» اش می نا مد.
• عصاره این نظر، همان تز موسوم به «درک ماتریالیستی تاریخ» است که یکی از بزرگترین کشفیات مارکس محسوب می شود و از اهمیتی همتراز با کشف آتش برخوردار است.

• انسان ها به همزیستی و همبائی با یکدیگر و تشکیل همبود مشترک (جامعه به عنوان مثال) تن در می دهند، نه به این دلیل که به تفاوت های فی مابین وقوف دارند، بلکه به این دلیل که مسئله حیات و ممات شان در میان است.

• بدون تشکیل مناسبات تولیدی با یکدیگر، تولید و توزیع مایحتاج اولیه و اساسی زندگی آنها امکان ناپذیر است.

• مناسبات تولیدی مناسباتی اوبژکتیف (عینی) است یعنی بسته به سطح توسعه و تکامل نیروهای مولده (انسان مولد، ابزار و وسایل کار، مواد خام، علم و فن) تشکیل می گردد و انسان ها تحت سیطره مناسبات تولیدی معینی زاده می شوند و ناگزیر در زیر چتر جبری آن قرار می گیرند و برای تحول آن به انقلاب اجتماعی بزرگی نیاز پیدا می کنند.

• زیربنای هر جامعه ای را همین مناسبات تولیدی تشکیل می دهد.

• ساختار هر جامعه را همین مناسبات تولیدی تشکیل می دهد.
• شالوده هر جامعه را همین مناسبات تولیدی تشکیل می دهند که در کانون آن، فرم مالکیت بر وسایل تولید قرار دارد.

• تفاوت ها و تشابهات اعضای هر همبود (مثلا جامعه) از همین مناسبات تولیدی و قبل از همه از فرم مالکیت بر وسایل تولید ریشه می گیرند.


• در پرتو همین مناسبات تولیدی است که می توان به توضیح علمی تفاوت ها و تشابهات مادی و معنوی، جسمی و روحی، فکری و عقیدتی، اتیکی و استه تیکی اعضای جامعه نایل آمد.


• علاوه بر همه اینها، بشریت در نهایت برابری و در غیاب نابرابری ها دهها هزار سال در جامعه اشتراکی اولیه زندگی کرده است.

• همزیستی برابرانه و برادرانه انسان ها نه اوتوپی، بلکه حقیقتی آزموده و بی چون و چرا ست.

• فاز واپسین جامعه اشتراکی اولیه ـ به قول مرگان ـ باستان شناس امریکائی بر طبق اسناد و مدارک کشف شده ـ بیش از سی هزار سال طول کشیده است.


در این دوره طولانی و در دوره طولانی تر قبل از آن، از «درک و شعور نسبت به نابرابری ها (تفاوت ها)» خبری نبود!
پایان

۵ نظر:

  1. با سلام و خسته نباشید

    بعد از خوانش توضیحات بالا ذهن بازیگوش من با چند سوال و ناروشنی روبرو گشته که بد ندیدم آنها را نیز با شما مطرح کنم.
    شما بارها خود عنوان کرده اید که روابط ومناسبات تولیدی همزمان در دو دیالکتیک یعنی یکبار با نیروهای تولیدی و از طرف دیگر با روبنای جامعه قرار دارد.
    نیروها و مناسبات تولیدی با هم به مثابهء یک وحدت زیر بنا- شالوده و شیوهء تولید جامعه را تشکیل میدهند و در این بین عنصر یا عناصر تعیین کننده طبق تعریف می بایست از آن نیروهای تولیدی یا «اوبژکتیف (عینی)» بوده یا باشد که روابط تولیدی فقط شکل بازتاب دهندهء سطح رشد و توسعهء انها در هر دورهء تاریخی برای امر سازماندهی و سازمان یابی بنا به سطح رشد و توسعهء آنهاست. حداقل تا زمانی که با آنها انطباق داشته و آنها را انعکاس میدهد و انگاه که نداد بنا به جبر تاریخی جامعه متحول شده تا این انطباق و به روز رسانی رخ داده و نیروهای تولیدی از قید و بندهای آن رها شود، همانطور که تا کنون "ظاهرأ" در تکامل تاریخی ما شاهد آن بوده ایم. بر این مبنا ( اگر درست درک کرده باشم) بعد از خوانش توضیحات بالا مبنی بر:
    «مناسبات تولیدی مناسباتی اوبژکتیف (عینی) است یعنی بسته به سطح توسعه و تکامل نیروهای مولده) انسان مولد، ابزار و وسایل کار، مواد خام، علم و فن( تشکیل می گردد و انسان ها تحت سیطره مناسبات تولیدی معینی زاده می شوند و ناگزیر در زیر چتر جبری آن قرار می گیرند و برای تحول آن به انقلاب اجتماعی بزرگی نیاز پیدا می کنند.»

    ابهامات و سوالاتی برای من مطرح میشود. یعنی اینکه با وجود اینکه شما در اغاز پاراگراف عنوان میکنید که:
    « مناسبات تولیدی مناسباتی اوبژکتیف (عینی) است یعنی بسته به سطح توسعه و تکامل نیروهای مولده) انسان مولد، ابزار و وسایل کار، مواد خام، علم و فن( تشکیل می گردد»
    ولی نتیجه میگیرید که:
    « انسان ها تحت سیطره مناسبات تولیدی معینی زاده می شوند و ناگزیر در زیر چتر جبری آن قرار می گیرند و برای تحول آن به انقلاب اجتماعی بزرگی نیاز پیدا می کنند.»

    حال اگر در بین نیروهای تولیدی انسان مولدهء زنده به مثابهء مرکزی ترین عامل یا عنصر یا نیرو قرار دارد که عناصر دیگر مانند ابزار و وسایل کار و علم وتکنیک و دانش مستقیم و غیر مستقیم از فعالیت گذشته و حال آنها شیئیت یا انباشت یافته و استخراج میشود، پس چرا بنا به نتیجهء شما به مثابهء معلولی که از علتی به نام مناسات تولیدی «زاده میشوند» و « تحت سیطره» و جبر ناگزیر آن قرار میگیرند، تعریف میشوند؟ به بیان دیگر در این تعریف نقش تعین کننده در این دیالکتیک به مناسبات تولیدی واگذار شده و این نیروهای تولیدی هستند که روابط ومناسبات تولیدی را بازتاب و انعکاس میدهند و نه به عکس! آیا در این تعریف، دیالکتیک ما هنوز بر سر و قاعدهء درستی استوار شده است؟
    خوانش بعدی توضیحات شما این توهم را قوت بیشتری میدهد. یعنی وقتی شما زیر بنا و شالوده جامعه را بدون ذکر نیروهای تولیدی اینچنین تعریف میکنید:
    « زیربنای هر جامعه ای را همین مناسبات تولیدی تشکیل می دهد.
    ساختار هر جامعه را همین مناسبات تولیدی تشکیل می دهد.
    شالوده هر جامعه را همین مناسبات تولیدی تشکیل می دهند که در کانون آن، فرم مالکیت بر وسایل تولید قرار دارد.»

    پاسخحذف
  2. با سپاس از راوی گرامی
    بهتر می بود که به مطالب منتشره تحت عنوان «فرماسیون اجتماعی»، «زیربنا ـ روبنا»، «شیوه تولید»، «درک ماتریالیستی تاریخ»، «نیروهای مولده و مناسبات تولیدی» اشاره شود.
    هر نسلی زیر چتر شیوه تولید و لاجرم مناسبات تولیدی ئی زاده می شود که نسل قبلی فراهم آورده است.
    اصطلاح مناسبات تولیدی با روابط تولیدی فرقی ندارد. یکی اند.
    در دیالک تیک نیروهای مولده و مناسبات تولیدی نقش تعیین کننده از آن نیروهای مولده است که سوبژکت انسانی در مرکز ان قرار دارد.
    این بدان معنی است که حل این تضاد سوبژکت مند است و نه اوتوماتیک و خودپو.
    در دیالک تیک زیربنا (مناسبات تولیدی) ـ روبنا، نقش تعیین کننده از آن زیربنا ست. نقش تعیین کننده در هر دیالک تیک به معنی هیچکارگی و هیچ وارگی قطب دیگر نیست. به قول انگلس قطب تعیین کننده ـ در تحلیل نهائی ـ حرف آخر را می زند.
    اوتوماتیسمی در جامعه و تاریخ وجود ندارد.
    جبر (ضرورت) روندهای اجتماعی به معنی اوتوماتیسم نیست.
    جبر جامعه همیشه در داربست دیالک تیک جبر و اختیار (ضرورت و آزادی) جامه عمل می پوشد.
    البته این چیزها را راوی گرامی بهتر از هر کس می دانند.
    با سپاس مجدد

    پاسخحذف
  3. با سلام دوباره و سپاس فراوان
    متاسفانه گویا بخش دوم نظرات ارسالی به هر دلیلی درج یا دریافت نشد. با وجودی که در نمایش اولیه ظاهرأ دریافت شده به نظر میرسید و مشکلی موجود نبود. عزیزان این بار اولی نیست که من با این مشکل روبرو هستم و امیدورام عزیزان و مسئولین وبلاگ این در کنکاش های فکری را نه بر من و نه بر هیچ بندهء خدای دیگری آگاهانه و عامدانه نبندند که این بدور از انتظارات بوجود آمده است.

    با سپاس از زحمات همیشگی شما

    پاسخحذف
  4. بخش دوم

    ابهام دیگر من از انجا نشأت میگیرد که بسیاری از مارکسیستها حرکت تکاملی تاریخ اجتماعی را بنا بر دیالکتیک نیروها و روابط تولیدی بنا بر نقش تعین کنندهء نیروهای تولیدی همیشه رو به جلو تعریف کرده و هر دوره و فرماسیون اجتماعی را بنا به سطح رشد و توسعهء و تکامل این نیروها فارغ از مناسباتی که آنها را اداره میکنند نسبت به دوره و فرماسیون ماقبل خود مترقی می انگارند. چراکه وجه مقایسه در این بین فقط تکامل و ترقی ابزار و دانش و ازدیاد جمعیت انسانها در نظر گرفته میشود. در صورتی که اگر اندیشنده وجه مقایسه تاریخی را مناسبات و روابط تولیدی هر دوره و عصر نسبت به فرماسیون ماقبل خود قرار دهد، همانگونه که به نظر من شما بدرستی قرار داده اید:

    « تفاوت ها و تشابهات اعضای هر همبود (مثلا جامعه)از همین مناسبات تولیدی و قبل از همه از فرم مالکیت بر وسایل تولید ریشه می گیرند.
    در پرتو همین مناسبات تولیدی است که می توان به توضیح علمی تفاوت ها و تشابهات مادی و معنوی، جسمی و روحی، فکری و عقیدتی، اتیکی و استه تیکی اعضای جامعه نایل آمد.
    علاوه بر همه اینها، بشریت در نهایت برابری و در غیاب نابرابری ها دهها هزار سال در جامعه اشتراکی اولیه زندگی کرده است.
    همزیستی برابرانه و برادرانه انسان ها نه اوتوپی، بلکه حقیقتی آزموده و بی چون و چرا ست.
    فاز واپسین جامعه اشتراکی اولیه ـ به قول مرگان ـ باستان شناس امریکائی بر طبق اسناد و مدارک کشف شده ـ بیش از سی هزار سال طول کشیده است.در این دوره طولانی و در دوره طولانی تر قبل از آن، از «درک و شعور نسبت به نابرابری ها (تفاوت ها)» خبری نبود!»

    لاجرم باید از خود این سوال را کرده که آیا اگر ما مناسبات و روابط تولیدی اشتراکی و کمونی و برابری را که انسانها تحت پوشش آنها حداقل سی هزار سال به امر تولید و بازتولید زنگی انسانی خود می پرداخت با روابط ومناسبات دوران خفت وخواری انسانها در نظامات طبقاتی برده داری..... در وجه مقایسه قرار دهیم باز باید از تکامل و ترقی تاریخ اجتماعی انسانها صحبت کرده چرا که تیر وکمان ما به تفنگ پیشرفتهء امروزی تبدیل شده و گویا با تکثیر نفوس میلیاردی بردگان به کرهء ماه سفر کرده و پرچم مالکیت خصوصی برده داران مدرن را بر خاکش نشانده ایم؟
    و اصلأ پس چرا دوباره فیل مان یاد و هوای هندوستان کرده و دوباره از روابط و مناسبات اشتراکی و انسانی "کهنه ائی" صحبت میکنیم که بعد از هفت هزار سال گم گشته گی در "عظمت و پیشرفت و ترقی" نیروهای تولیدی و روابط کالائی و قانون ارزش و کار استثماری و مالکیت خصوصی باید در سطح عالی تری جستجو شوند؟
    به هر صورت باید گفت که نه منبری دارم و نه کلام قصاری، ولی ابهامات وتناقضات فکری و چند پارگی چندی از این قیبل.
    پایدار باشید
    راوی

    پاسخحذف
  5. با سپاس مجدد
    این فراز از نوشته راوی گرامی حاوی اشتباهات متدیکی جدی است.
    بهترین ترفند برای گریز از این جور اشتباهات را ما در مد نظر داشتن هماره دیالک تیک چیزها و پدیده ها می دانیم.
    بویژه دیالک تیک جبر و اختیار در این مورد بخصوص.
    ما در فرصتی ـ اگر بخت یار باشد ـ به تحلیل مفصل و جزء به جزء این فراز پدرمان خواهیم پرداخت.
    ایشان البته پیشاپیش به هر انچه که ما برای گفتن داریم، واقف اند. آزمودن سطح توسعه فرزندان همیشه کسب و کار مادر ـ پدر بوده است.
    عمرشان دراز باد.

    پاسخحذف