۱۳۹۱ اردیبهشت ۵, سه‌شنبه

سیری در شعری از صبا واصفی (2)

تیتر داغ
گاف سنگزاد
سرچشمه:
اخبار روز
http://www.akhbar-rooz.com


• برای زنی که روی لب های پرتقالی اش
• کرکره اش را روز
• هر روز می کشد بالا
• که داخل شود شبی چنین مهلک،

• دیگر چه فرق می کند
• فرو شده باشد
• در چاله ای
• چشم انتظار سنگ

• یا ایستاده بر چارپایه ای
• گوش به زنگ شمارش معکوس

• حالا چه عکسی نیم لخت انداخته باشد
• بر دیوار پچپچه ها

• چه بر تیترهای داغ
• قهرمانی رفته باشد بالا

• فرقی نمی کند!

• حالا که چشم ها این همه هیز
• این همه ریز شده اند
• در چاک پستان و

• کرور کرور کوتوله
• سرک می کشد به چرک نویس پاکت سیگارم

• و آفتاب شان
• دل خوش است به پاچه ی شلوارم
• که خیس مانده بر طناب

• دیگر چه فرق می کند
• رژی بنفش بمالم به لب¬ های صبح
• یا که غیبت کنم
• پشت همین کاغذ
• که ای کاش یکی بیاید
• از زیر دستم بَرش دارد

تلاش در جهت تحلیل شعر
«تیتر داغ»

• این اولین شعری است که ما از صبا واصفی می خوانیم و به تحلیل حتی الامکان آن خطر می کنیم.
• نه شاعر را می شناسیم، نه از پایگاه طبقاتی و جهان بینی شان خبر داریم و نه تلاش جدی برای کسب آگاهی در این زمینه به خرج داده ایم.

• عنوان شعر ـ «تیتر داغ» ـ بیانگر و شاید هم آئینه معیار معیارهای شاعر در تمیز ارزش ها ست!
• تیتر داغ شاهمفهوم شاعر است!
• تیتر داغ ـ به احتمال قوی ـ آئینه جهان بینی شاعر نیز باید باشد.
• تیتر داغ شاعر ـ به عنوان سرتیتر شعر ـ شاهتیر شاعر به قلب هدف است!
• تیتر داغ آئینه تمام نمای جهان ارزشی شاعر است!

• تیتر داغ اما تیتر به ترفند سرشته ای است، تیتری مستور است در عین عریانی، تیتری سرتاپا ایدئولوژیکی است:
• دلنشین و خوشایند و زیبا ست، در عین حال مخرب و مؤثر و گمراهساز!

• در تیتر داغ استراتژی روشنگری ستیزی لگامگسیخته امپریالیسم رسانه ای بازتاب می یابد.


• تیتر داغ مفهوم انتزاعی عریض و طویلی است که در آن خیلی چیزها جاخوش کرده اند:

• لخت شدن زنان و مردان خوش اندام از کشورهای ایدئال جلوی دوربین رسانه ای جهانی، جایزه باران کردن فیلمی، کتاب واره ای، شخصیت واره ای از ممالک مفلوک معینی و امثالهم براحتی در کپسول این مفهوم مد روز جا می گیرند.

• کفگیر سرمایه داری واپسین و معاصر ـ بطرز مهیبی ـ به ته دیگ خورده است.
• در «گنجینه» ی ارزشی امپریالیسم، دیگر ارزش و هنجار و شعاری دورنمامند، پیشرفتگرا و آینده جو وجود ندارد.

• هر آنچه که در کارخانجات مانی پولاسیون تمام ارضی افکار عمومی امپریالیسم تولید و بازتولید می شود و به مثابه رهنمودهائی به هواداران در اقصا نقاط جهان ابلاغ می شود، چیزی جز تبلیغ و طی مراحل مختلف سقوط معنوی نیست:

• لخت شدن و سپس انجام عملیات تهوع آور جنسی جلوی دوربین در «گنجینه معنوی» امپریالیسم جا و مقام مهمی به خود اختصاص داده است.
• ظاهرا برای مبارزه بر ضد رژیم هائی که در قاموس بی پرنسیپ امپریالیسم جزو ملاعین قلمداد می شوند و باید دیر یا زود مورد تجاوز و تجزیه و تلاشی و تخریب قرار گیرند، تهیه تیتر داغ در رسانه ها گام بسیار مهم و تعیین کننده ای است.

حکم اول
برای زنی که روی لب های پرتقالی اش
کرکره اش را روز
هر روز می کشد بالا
که داخل شود شبی چنین مهلک،
دیگر چه فرق می کند
فرو شده باشد
در چاله ای
چشم انتظار سنگ

یا ایستاده بر چارپایه ای
گوش به زنگ شمارش معکوس

حالا چه عکسی نیم لخت انداخته باشد
بر دیوار پچپچه ها

چه بر تیترهای داغ
قهرمانی رفته باشد بالا
فرقی نمی کند!

• شاعر در این بند شعر چه برای گفتن دارد؟

• برای فهم منظور شاعر از مفهوم «بالا رفتن کرکره روز روی لب های پرتقالی زن و دخول شبی مهلک» به فانتزی و قوه تخیل خارق العاده ای نیاز است.

• شاید خود شاعر هم به کنه معنوی آن واقف نباشد!


• شعر همیشه در دیالک تیک خودپوئی ـ آگاهی سروده می شود و شاعر ـ چه بسا ـ خود به تمامت ظرافت ها و معانی آن واقف نیست.


• وقتی مرید شاملو معنی برخی از مفاهیم مستعمل در اشعارش را می پرسد، شاملو اذعان می کند که نمی داند و آدرس پاشائی را کف دستش می گذارد که فونکسیون تفسیر اشعار او را بدوش می کشد، «بسان فرزند مریم که صلیبش را» (شاملو)


• در هر حال، برای زنی که روز ـ هر روز ـ روی لب های پرتقالی اش، کرکره اش را بالا می کشد تا شبی مهلک قدم به اندرون آن نهد، نه سنگسار شدن اهمیتی دارد و نه اعدام!
• جرم چنین زنی نیز هر چه باشد، یکسان است:
• خواه عکس نیمه لختش بر دیوارهای پچپچه چسبانده شده باشد و خواه ـ به عنوان قهرمان ـ موضوع تیترهای داغ رسانه ها باشد.

• ما برای درک بهتر این بند شعر، بهتر است که مفاهیم آن را مورد تأمل و دقت قرار دهیم:
• «لب های پرتقالی»، «روز»، «شب»، «دیگر چه فرق می کند»، «فرو شدن در چاله ای و چشم انتظار سنگ بودن»، «ایستادن بر چارپایه ¬ای و گوش به زنگ شمارش معکوس بودن»، «عکسی نیم لخت انداختن بر دیوار پچپچه ها»، «بر تیترهای داغ قهرمانی بالا رفتن»

1
مفاهیم «لب های پرتقالی»، «روز» و «شب»
برای زنی که روی لب های پرتقالی اش
کرکره اش را روز
هر روز می کشد بالا
که داخل شود شبی چنین مهلک

• درک این بند آغازین شعر برای ما بسیار دشوار است.
• روز کرکره اش را روی لبان پرتقالی رنگ زنی بالا می کشد تا شب مهلک داخل شود.
• ما قصد خیالبافی نداریم.
• شاید بتوانیم روزی به منظور شاعر پی ببریم.

2
مفهوم «دیگر چه فرق می کند»

• این مفهوم، ردیف این شعر است و بکرات تکرار می شود تا ایدئولوژی شاعر در ضمیر خواننده و یا شنونده شعرش بی کم و کاست ته نشین شود.

• مفهوم «چه فرق می کند»، یکی از مفاهیم کلاسیک و تیپیک اگزیستانسیالیسم ملی و بین المللی است.

• برای قهرمان واره های اگزیستانسیالیسم همه چیز یکسان است.
• آنها حتی برای اصلی ترین مسئله زندگی ـ به قول شکسپیر، «بودن و یا نبودن» ـ تره هم خرد نمی کنند.

• با این شیوه برخورد به مسئله مرگ و زندگی در بیگانه آلبرکامو نیز برخورد می کنیم.
• برای قهرمان کامو نیز همه چیز یکسان است.
• خواه بغل کردن زنی در آب ولرم دریا زیر اشعه سوزان آفتاب، خواه همخوابگی با او و خواه زندان و اعدام «فرقی نمی کند!»

• چرا؟

• دلیل اگزیستانسیالیسم ـ با قیافه گیری های چپ و انقلابی حتی ـ تهوع آور و پوچ بودن زندگی است.
• حالا که زندگی پوچ است، باید بر ضد آن به طغیان دست زد.
• طغیان در قاموس حضرات یعنی تحقیر زندگی و تجلیل مرگ!

• اما چرا و به چه دلیل؟

• اگر زندگی پوچ است، اگر زندگی توخالی و بی محتوا ست، چرا نباید بدان محتوای نوینی داد؟

• چرا نباید مناسبات اجتماعی را زیر و زبر کرد تا در زیر سقف بلند ساختار دیگر و بهتری، زندگی ساز شورانگیزش را از سر بگیرد، تا «زندگی رنگ و زنگ» (گیلراد) دیگری کسب کند؟


• تحقیر زندگی و تجلیل مرگ که به هیچ ترفندی طغیان بر ضد پوچی نمی شود.

• تحقیر زندگی و تقدیس مرگ، نوعی عقب نشینی آشکار از جبهه پیکار رهائی بخش است و چه بسا حتی به معنی تسلیم است.

• اکنون این سؤال پیش می آید که چرا حضرات اگزیستانسیالیست ملی و بین المللی از هدایت تا هایدگر، از کامو تا کافکا به پر کردن زندگی توخالی و بی محتوا اقدام نمی کنند؟

• دلیل واقعی این عجز و ناتوانی را در کله حضرات نباید جست، اگرچه این دلیل در کله آنها استدلال، اثبات و فرمولبندی می شود تا در بلندترین مناره های رسانه ای امپریالیسم ابلاغ شود.

• دلیل واقعی این عجز و ناتوانی در پایگاه طبقاتی حضرات است!


• وابستگی به طبقات بی فردا، بی امید و بی درونمای تاریخی، توان پر کردن زندگی پوچ و توخالی را از آدم ها سلب می کند.


برای کسب این لیاقت و توانائی یا باید طبیعتا به طبقات فردامند و پیشرفتگرا تعلق داشت و یا در غیر این صورت، سنگر عوض کرد و به اردوی سرخ نیروهای طرفدار فردا پیوست.
ادامه دارد

۱ نظر:

  1. ابتدای شعر بنظرم نامفهوم وبی معناست واینکه حوصله بخرج دادید وریشه اگستانسیالیسم شرا شناختید کار پرداختن بشعر وشاعر را آسان کردید وفکر میکنم کم کمک از بی فردایی باتحلیلهای صبورانه اشعارشان زندگی پر محتوایی رابرگزینند

    پاسخحذف