۱۳۹۱ اردیبهشت ۵, سه‌شنبه

سیری در شعری از مسعود دلیجانی (2)

بی سکون در شور

مسعود دلیجانی
سرچشمه:
http://masouddelijani.blogfa.com


ح

• با سلام و سپاس از زحمتی که شاعر هوادار کار کشید اند و شعری سرشار از شعور و دلنشین و نیروبخش در عین حال، هدیه هر رهگذر کرده اند.

• شاید یادآوری سه نکته زیانبار نباشد:


نکته اول
و گام هایِ بلندت را
ـ آری!
که گام می زدند
در سنگلاخی رو به فراز

• مفهوم «گام زدن گام ها» اگرچه فی نفسه زیبا ست، ولی معنی مورد نظر شاعر را از مفهوم «گام زدن» که احتمالا مارش و رژه سازمان یافته و منضبط و پیشرفت (به معنی پیش روی) شعورمند بوده ـ بی اعتنا به وقوف روشن شاعر در لحظه سرایش شعر بدان ـ تبیین نمی کند.


• بلحاظ فرم نیز گام ها یا درجا می زنند، یا به پیش و یا به پس می روند، ره می نوردند.
• در این فراز شعر، گام ها ـ به مثابه سوبژکت خودمختار ـ گام می زنند.

• انگار بگوییم، زبان زباندرازی می کند.

• چشم چشم می دراند.
• دست دستدرازی یا درازدستی می کند.

نکته دوم
و در بستری ز مهر
همنشینیِ دوبارهء انسان را
با انسان
با تو بجویند،
در تو بیابند

• شاید به جای «ز مهر»، بهتر می بود که «از مهر» باشد و به جای «همنشینیِ دوبارهء انسان را با انسان»، «همنشینیِ دوباره انسان با انسان را»
• البته شما بهتر از من می دانید.
نکته سوم

• ظاهرا در این سی سال تنها شق القمری که در ایران رخ داده، گذاشتن علامت «ء» و یا کسره و فتحه و ضمه در کلمات شعر و نثر بوده است.

• خواننده ای که نتواند شعری را بدون این علائم پیش پا افتاده، درست بخواند، هرگز نخواهد توانست به محتوای شعر کمترین وقوفی پیدا کند.

• علاوه بر این، بنظر من جویدن هر لقمه (چه لقمه فکری و چه لقمه خوانشی و نوشتاری) و گذاشتنش به دهان فراخگشوده خواننده، نوعی کودنپروری و یا تنبلپروری است.


• نوعی متد مکدونالدی است که خواننده را از هر زحمت تفکر، بی نیاز می کند و عملا تا حد نوزادی ناتوان تنزل می دهد و تخریب می کند.


مسعود دلیجانی

• موارد دوم و سومی را که مطرح کرده اید، دست رد بر آن نمی توان نهاد، چرا که حرف حساب جواب ندارد.
• بنا بر این تغییرات در شعر صورت گرفت.

• اما در مورد نظر اول تان درست متوجه نقطه نظرتان نگشتم.

• اگر توضیح خود را واضح تر بیان نمایید، شاید بهتر بتوانم آن را بررسی نمایم.
• در ضمن احساس می کنم حق با شماست و نمی بایست در دام متد مکدونالدی دچار گشت.
• اما چون فکر می کنم ممکن است تعدادی از خوانندگان نوجوانان باشند، بکار بردن این علائم می تواند خواندن شعر را برای شان راحت تر نماید.
• در حالی که برای حذف و استفاده نکردن از این علائم حساسیت خاصی ندارم.

ح
و گام هایِ بلندت را
ـ آری!
که گام می زدند
در سنگلاخی رو به فراز

• در مورد «گام زدن گام ها» شاید بیشتر حق با شما باشد تا با من.
• اندیشیدم و به یاد کارتن هائی افتادم که کفش های بی صاحب و یا پاهای بی اندام راه می روند.
• بعد یاد فیلمی از عهد قاجار افتادم که اندام های بی سر ـ پس از جدا کردن سر و چسباندن سینی داغ بر گردن بی سر ـ می رقصیدند.

• و به این نتیجه رسیدم که در شعر نیز اوبژکت (گام ها) می توانند بدون سوبژکت (اندام انسانی) گام بزنند.

• بعد بلحاظ زبانی نیز به شما حق دادم:

• مثلا اصطلاح بسیار رایج و شاید نادرست «باران و یا برف و یا تگرگ می بارد» و نه «ابر می گرید، ابر می بارد!»

• در کلاس هفتم به معلم انگلیسی گفتم:

(the rain is raining )

• ترجمه تحت اللفظی کرده بودم.


• خندید و گفت که به شعر می ماند.
• چون می بایستی (it is raining) باشد.

• اما بعد سعی کردم مفهومی باندیشم:
• پا (گام) ارگان اندام است.
• میان ارگان و اندام، رابطه ارگانیک بر قرار است.

• رابطه ارگانیک بدان معنی باید باشد که ارگان اولا بدون ارگانیسم عمل نمی کند، ثانیا فونکسیون خاصی را فقط می تواند به فرمان ارگانیسم انجام دهد.


• گام بدون اندام (ارگانیسم) نمی تواند اراده کند و گام بزند.
• پا که سهل است، حتی مغز ارگان اندیشیدن است، نه چشمه اندیشه (برخلاف پندار ماتریالیست های مکانیکی)

• مغز در پیوند ارگانیک با ارگانیسم است که قادر به تفکر است.

• ارگان مغز به همان سان فونکسیون تفکر را به انجام می رساند که ارگان پا فونکسیون رفتن را.

• این اندام (انسان و حیوان) است که گام می زند و نه خود گام.
• البته این ایده هم اکنون به ذهنم رسید.

• ایراد پیشین من این بود که مصدر «گام زدن گام ها» نامأنوس است:
• «و گام هایِ بلندت را که گام می زدند بر سنگلاخ رو به فراز»

• بر سنگلاخ اصولا نمی توان گام زد.
• در سنگلاخ برای پیش رفتن ـ آنهم رو به فراز ـ باید له له زد و جان کند.

• در زبان های اروپائی واژه های خاصی برای این امر ساخته اند.

• حتما در فارسی هم وجود دارند.

• برای من مسئله مهم هماندیشی است و نه تصحیح این و یا آن نوشته.

• کلنجار مفهومی مورد نظر من است و نه حل مسئله ای در اینجا و یا آنجا، در این و یا آن رابطه.

• فقط در کلنجار مفهومی است که اندیشه صیقل می خورد.


مسعود دلیجانی
و گام هایِ بلندت را
ـ آری!
که گام می زدند
در سنگلاخی رو به فراز
با کفِ پاهایی که به زمینِ سله بسته می مانست

• امروز صبح بعد از خواندن نقد شما بیش از حد به مطلب مطرح شده از جانب شما اندیشیدم.
• به این نتیجه رسیدم که اگر معنای گام فاصله ای است بین دو پا، به هنگام راه رفتن بنابر این "گام ها" فاصله ای است پی در پی که بین دو پا تکرار می شود.
• طبیعی است که تحت هیچ عنوانی فاصله بین دو پا قادر به گام زدن نیست و گام زدن مختص پا ست و نه فاصله بین دو پا.
• تنها در صورتی می توانست این ترکیب درست باشد که گام معنای پا را هم در خود داشته باشد.
• در لغت نامه دهخدا واژه "پای" مترادف گام آمده است.
• اما اگر چنین بار معنایی برای گام وجود نداشت، می بایست، تغییری در شعر ایجاد می شد و بدینگونه نوشته می گردید:
• و پاهایِ بلندت را
• ـ آری!
• که گام می زدند
• در سنگلاخی رو به فراز!

• طبیعی است که از نظر فرم تا حد زیادی زیبایی خود را فدای محتوا می کرد.

• اما در زمینه گام زدن در سنگلاخ رو به فراز.

• فکر می کنم درست است که گام زدن بار حماسی دارد و اگر به جای آن از قدم زدن استفاده می شد، بر بار احساسی آن افزوده می گردید، اما این نه گام زدنی نظامی که گام زدنی جستجو گر است.
• بلافاصله در ادامه می خوانیم:

• و جوانه های بارور را
• جستجو گر بودی
• تا از پیوندِ بی گسست شان
• زیبایی همترازِ این همه گلبرگ را
• در هوایی لبریز
• از هماغوشی آفتاب و رویش
• بگستری

• بنا بر این واژه گام، بار اعتماد به نفس گام زننده را تقویت می کند.
• اعتماد به نفسی که حالت خاصی به جستجوگری می دهد که به دنبال جوانه های بارور می گردد.
• جوانه های باروری که خود با باری حماسی قدم به میدان خواهند گذاشت.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر