۱۳۹۱ فروردین ۲۶, شنبه

گشتی در «مدرسه عشق» مجتبی کاشانی (2)

مدرسه عشق

مجتبی کاشانی (۱۳۲۷ ـ ۱۳۸۳)
شاعر و نویسنده

• در مجالی كه برایم باقی است
• باز همراه شما مدرسه ای می سازیم

• كه در آن همواره، اول صبح

• به زبانی ساده
• مهر، تدریس كنند

تلاش در جهت تحلیل شعر «مدرسه عشق »

• این اولین شعری است که ببرکت آن، ما با مجتبی کاشانی
آشنا شده ایم.
•از بیوگرافی ایشان چیزی نمی دانیم.

• از این رو، چاره ای جز بررسی اوبژکتیف این شعر نخواهیم داشت.


• اولین چیزی که از این شعر جلب توجه می کند، عنوان آن است:
• «مدرسه عشق»

• عشق مظلوم ترین، بی کس ترین، بی پناه ترین و مبهم ترین مفهوم در ادبیات فارسی است!

• تعریف دقیق و استانداردی از آن در دست نیست.

• از این رو، هر کس در قالب آن، منظور دلبخواهی و سوبژکتیف خود را می گنجاند و به خورد خلایق می دهد.

• شاعر در این شعر، ظاهرا به نوآوری خاصی دست زده و ایده استحاله مدرسه معمولی به مدرسه عشق را تبلیغ می کند.


• امروزه در «صنایع» سکس، عملیات تهوع آور جنسی نیز عشق نامیده می شوند و داد و ستد عشق به همان اندازه طبیعی و عادی جلوه می کند که داد و ستد سیب و سیب زمینی.

• اکنون فرصت خوبی به دست آمده که با برداشت و تفسیر نوینی از عشق آشنا شویم و دامنه فرهنگ خود را وسعت بخشیم.

حکم اول
در مجالی كه برایم باقی است
باز همراه شما مدرسه ای می سازیم

• از مفهوم «در مجالی كه برایم باقی است» که ضمنا ردیف این شعر است و بکرات تکرار می شود، می توان حدس زد که شاعر به عللی خود را در آستانه مرگ می بیند و در فرصتی که تا ورود پیک مرگ باقی است، می خواهد در همیاری با کودکان برای شان مدرسه ای تأسیس کند.

حکم دوم
كه در آن همواره، اول صبح
به زبانی ساده
مهر، تدریس كنند!

• شاعر اکنون مشخصات مدرسه عشق را برمی شمارد:
• در مدرسه عشق هر روز سر صبح به زبان ساده مهر تدریس خواهد شد.

• ما برای درک منظور شاعر باید مفاهیم او در این حکم را مورد تأمل قرار دهیم:
• «به زبانی ساده» و «مهر»

1
مفهوم «مهر»

• برای درک منظور شاعر و هر کس دیگر از مفهوم «مهر» بهتر است که دنبال ضد دیالک تیکی آن بگردیم.
• ضد دیالک تیکی مهر باید قهر باشد.

• بنابرین ما همیشه در جامعه و جهان با دیالک تیک مهر و قهر سر و کار داریم.


• اگر هستی طبیعی و اجتماعی جولانگاه بی چون و چرای دیالک تیک عینی است و تمکین به این دیالک تیک ضرورت مبرم دارد، پس مهر به همان اندازه طبیعی و معقول است که قهر.


• اما در فلسفه اجتماعی شاعر، هر روز سر صبح در مدرسه ایدئال ایشان باید به زبانی ساده مهر تدریس شود و از قهر لام تا کام حرفی بر زبان نیاید!

• این بدان می ماند که ما با دیالک تیک های دیگر هستی هم همین رفتار را بکنیم.

• مثلا بی اعتنا به دیالک تیک عینی فرم و محتوا، فقط از فرم سخن گوییم و محتوا را از لوح خاطر بزداییم و یا برعکس!
• دیالک تیک بی دیالک تیک!
• زنده باد متافیزیک!

• این به معنی بدر کشیدن داوطلبانه یکی از دو چشم خویش از کاسه سر و تماشای جهان از روزنه چشمی واحد خواهد بود.
• تصور جامعه و جهانی با بنی بشر یک چشم دشوار نیست، ولی در ایدئال بودن ان می توان بحث و تردید کرد!

• اما با توسل به مهر و با صرفنظر مطلق از قهر نمی توان کاری کرد.

• در چنین جامعه و جهانی حتی نمی توان اجاقی را روشن کرد و شام و ناهار و چای تهیه کرد، رام کردن حیوانات چهارپا و دوپا و به کار کشیدن آنها پیشکش!


• با مهر که اسب و گاو و خر رام نمی شوند، تن به کار نمی دهند و از شیر و گوشت و غیره خود صرفنظر نمی کنند.

• ولی با ایدئال های بنی بشر نمی شود، به مخالفت برخاست!

• شاعر در هر حال چنین می خواهد و کاری نمی شود، کرد.


• برخی ها حتی اصرار دارند که تنها و تنها با مهر خالی باید به سیطره لاشخوریسم در جامعه و جهان خاتمه داد.


• آنها حتی کتاب هم می نویسند و در مدح مهر و اعجاز آن تئوری می بافند و شعر می سرایند.


• ولی شاعر این شعر، اولین کسی است که به فکر تأسیس مدرسه ای برای تدریس مهر افتاده است و بهتر است که به نام شان پاتنت شود تا خود و بازماندگان شان اجر دنیوی و اخروی ببرند.


2
مفهوم «به زبانی ساده»
كه در آن همواره، اول صبح ـ به زبانی ساده ـ
مهر تدریس كنند!

• حالا این سؤال پیش می آید و سینه سپر می کند که دلیل ابرام شاعر بر شیوه تدریس مهر دیگر برای چیست؟

• چرا تدریس مهر باید استثنائا «به زبانی ساده» صورت گیرد؟

• در دارالعلوم طالبان در پاکستان، قرآن به کودکان شیرخواره ـ حتی ـ «به زبان عربی بغرنج» تدریس می شود و همه از دم آیات الهی را از بر می دانند.

• نمی شد شاعر قدری تخفیف دهند و تدریس مهر در مدرسه عشق آزادانه باشد، تا هر معلمی سر صبح، مهر کذائی را به سلیقه خود به خورد کودکان خواب آلود گرسنه، پابرهنه و «بی همه چیز» بدهد؟


• شاعر ایده «تدریس مهر به زبانی ساده» را به احتمال قوی از مولانا به عاریه گرفته است:

• دید موسی یک شبانی را به راه
• کاو همی ‌گفت:
• «ای گزیننده اله!

• تو کجایی تا شوم من چاکرت
• چارقت دوزم کنم شانه سرت

• جامه ‌ات شویم شپش هایت کشم
• شیر پیشت آورم، ای محتشم!

• دستکت بوسم، بمالم پایکت
• وقت خواب آید، بروبم جایکت

• ای فدای تو همه بزهای من
• ای به یادت هیهی و هیهای من

• این نمط بیهوده می‌ گفت آن شبان
• گفت موسی:
• «با کی است این ای فلان؟»

• گفت:
• «با آنکس که ما را آفرید
• این زمین و چرخ از او آمد پدید»

• گفت
موسی:
• «های بس مدبر شدی
• خود مسلمان ناشده کافر شدی

• این چه ژاژ است، این چه کفر است و فشار
• پنبه ‌ای اندر دهان خود فشار

• گند کفر تو جهان را گنده کرد
• کفر تو دیبای دین را ژنده کرد

• چارق و پاتابه لایق مر تو را ست

• آفتابی را چنین ها کی روا ست

• گر نبندی ز این سخن تو حلق را
• آتشی آید بسوزد خلق را

• آتشی گر نامده است این دود چیست؟
• جان سیه گشته روان مردود چیست؟»

• گر همی‌دانی که یزدان داور است
• ژاژ و گستاخی تو را چون باور است

• دوستی بی‌ خرد خود دشمنی است
• حق تعالی ز این چنین خدمت غنی است

• با کی می‌ گویی تو این با عم و خال
• جسم و حاجت در صفات ذوالجلال

• شیر او نوشد که در نشو و نما ست
• چارق او پوشد که او محتاج پا ست»

• گر تو مردی را بخوانی فاطمه
• گرچه یک جنس‌اند مرد و زن همه

• قصد خون تو کند تا ممکن است
• گرچه خوش‌ خو و حلیم و ساکن است

• فاطمه مدح است در حق زنان
• مرد را گویی بود زخم سنان


• گفت:
• «ای موسی دهانم دوختی
• وز پشیمانی تو جانم سوختی»

• جامه را بدرید و آهی کرد تفت
• سر نهاد اندر بیابانی و رفت

• وحی آمد سوی موسی از خدا:
• «بندهٔ ما را ز ما کردی جدا

• تو برای وصل کردن آمدی
• یا برای فصل کردن آمدی؟

• ما زبان را ننگریم و قال را
• ما روان را بنگریم و حال را

• ناظر قلبیم اگر خاشع بود

• گرچه گفت لفظ ناخاضع رود

• زانک دل جوهر بود گفتن عرض
• پس طفیل آمد عرض، جوهر غرض

• آتشی از عشق در جان بر فروز
• سر بسر فکر و عبارت را بسوز

• موسیا آدابدانان دیگر اند
• سوخته جان و روانان دیگر اند

• ملت عشق از همه دین ها جداست
• عاشقان را ملت و مذهب، خدا ست

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر