۱۳۹۱ اردیبهشت ۲, شنبه

پاسخ واره ای بر متا نقدی بر سیری در شعری از محمد رضا شفیعی کدکنی (2)

سرچشمه:
صفحه فیسبوک گروه موسوم به
شعر وشعور و شعار
شین میم شین

Add JN
من برداشت دیگری از این شعر درخشان شفیعی کدکنی و اشعار بسیار مشابه با آن در بین شاعران بزرگ مان همچون نیما، کسرایی، ه الف سایه و ... داشته و دارم که در دوران های شکست های خونین و دردناک تاریخی مردم ما در مبارزه برای آزادی و عدالت سروده اند.
جبر تغییرات اجتماعی از جامعه ای حاکی از سرمایه و سرکوب سیاسی اقتصادی به جامعه ای که در آن آزادی از بندهای اقتصادی ممکن می شود و قانون «یکی برای همه، همه برای یکی» حکمفرماست یک باور ماتریالیستی است و نه یک ایده آلیسم منحط.
اینکه تصور کنیم همه چیز به تلاش انسان وابسته است و هیچ جبری در دگرگونی جوامع بشری نیست، از عنصر ایده آلیستی بیشتری برخوردار است.
امید، ایده آلیسم نیست و ترویج امید در روزگار شکست و تباهی عملی انقلابی است و عناصر نیرومندی از ماتریالیسم را در خود دارد.
واقع بینی مارکسیستی دیدن آنچه هست نیست، دیدن آنچه هست، آنچه می تواند باشد و نطفه های آن آینده در این اکنون است.
امید، به همین دلیل، بازتاب بسیار واقع بینانه ای از سیر رویدادها ست.
البته شعر گرایشات قهرمان پرورانهٔ دیگری حاکی از باورهای شاعر در آن دوره دارد که به این مسئله خللی جدی وارد نمی کند.
به نثر کشیدن شعر به شیوه ای که شما انجام داده اید خطر تقلیل گرایی های جدی را باخود دارد.
درست مثل آن است که بخواهیم نقاشی را با متن توضیح دهیم.
به همین دلیل، من هر بار که تفسیرهای شما را می خوانم، بدنم می لرزد و نگران چنین نقیصه ای هستم.
شعر «فازی بودن» (سیالگونگی) بسیاری دارد که حذف آن برای به اصطلاح روشن تر کردنش به زبان ساده تری از نثر می تواند به نابودی اش بینجامد.

• ‫باورش دشوار است، ولی حقیقت دارد:
• از صدها نفر اعضای گروه موسوم به شعر و شعور و شعار، حداقل احدی تأملات خام ما را خوانده و علاوه بر آن زحمت نقد و تصحیح آنها را به خود داده است.
• فقط می توان از این بابت شاد شد و از صمیم قلب قدردان و سپاسگزار بود.

• اما کلا روزگار غریبی است:
• همه از همدیگر دروغ می طلبند، دروغی خوشایند!

• پاسخ به نقد کلی و انتزاعی اما کار آسانی نیست.
• با این حال، ما می کوشیم که نظر دوست مان را به تزهائی تجزیه کنیم و بعد مورد تأمل قرار دهیم تا اولا از کلی گوئی و تحلیل انتزاعی پرهیز کرده باشیم.
• ثانیا از موضوع خارج نشویم.

تز اول
من برداشت دیگری از این شعر درخشان شفیعی کدکنی و اشعار بسیار مشابه با آن در بین شاعران بزرگ مان همچون نیما، کسرایی، ه الف سایه و ... داشته و دارم که در دوران های شکست های خونین و دردناک تاریخی مردم ما در مبارزه برای آزادی و عدالت سروده اند.

• اینکه حریفی برداشت دیگری دارد، خود خبر شادی بخشی است و وسیله ای برای تدقیق و تصحیح و یا حتی تجدید نظر در برداشت خود.
• امیدواریم دوست مان برداشت متفاوت خود را برای خود نگه نداشته باشند.
• باید ببینیم.

تز دوم
جبر تغییرات اجتماعی از جامعه ای حاکی از سرمایه و سرکوب سیاسی اقتصادی به جامعه ای که در آن آزادی از بندهای اقتصادی ممکن می شود و قانون «یکی برای همه، همه برای یکی» حکمفرماست یک باور ماتریالیستی است و نه یک ایده آلیسم منحط.

• این تز دوست عزیزمان را نخست تجزیه می کنیم و بعد مورد تأمل و تحلیل قرار می دهیم:

حکم اول
«جبر تغییرات اجتماعی یک باور ماتریالیستی است!»

• جبر به چه معنی است؟
• جبر یک مقوله فلسفی است.
• مقوله ضرورت (جبر) در آن واحد در دو دیالک تیک شرکت می ورزد:

1

• در دیالک تیک جبر و اختیار (دیالک تیک ضرورت و آزادی)

2
• در دیالک تیک ضرورت و تصادف

• ضرورت و یا جبر، عبارت است از نوعی پیوند میان ابژکت ها، روندها، سیستم ها و غیره ی جهان مادی و یا شعور، که تحت شرایط مورد نظر، بروشنی تعیین شده و فقط بدان گونه می تواند باشد و نه بگونه ای دیگر.
• جبر و یا ضرورت خصلت عینی دارد، یعنی وجودش، مستقل از شعور انسانی است.

• اگر جبر خصلت عینی دارد و مستقل از شعور انسانی است، پس نمی تواند باور تلقی شود.


• اینکه گذار از جامعه طبقاتی به جامعه بی طبقه ـ به عنوان مثال ـ امری ضرور (مبتنی بر جبر) است، از قانونمندی های عینی توسعه اجتماعی سرچشمه می گیرد.
• دوست مان حتما به این حقیقت امر وقوف دارند و منظورشان باور به گذار ضرور است، باور به عملکرد قانونمندی های عینی جامعه است و این باور را ایشان به عنوان اندیشنده ای ماتریالیست دارند و گرنه جنبه مبتنی بر جبر (ضرورت) گذار از فرماسیون اجتماعی ـ اقتصادی مثلا سرمایه داری به سوسیالیسم، فی نفسه امری اوبژکتیف (عینی) است و به هوا و هوس و میل و اراده انسان ها بی اعتنا ست.

حکم دوم
جبر تغییرات اجتماعی یک باور ماتریالیستی است و نه یک ایده آلیسم منحط.

• مفهوم «ایدئالیسم منحط» در ادبیات مارکسیستی ـ لنینیستی رایج نیست.

• ما دو نوع ایدئالیسم داریم:

• ایدئالیسم اوبژکتیف (عینی)
• ایدئالیسم سوبژکتیف (ذهنی)

• علاوه بر این نکات، در تحلیل ما از شعر شفیعی که بلحاظ فرم، واقعا هم «درخشان» است، حرفی از ماتریالیسم و یا ایدئالیسم به میان نیامده است.

تز سوم
اینکه تصور کنیم همه چیز به تلاش انسان وابسته است و هیچ جبری در دگرگونی جوامع بشری نیست، از عنصر ایده آلیستی بیشتری برخوردار است.

• ما برای تحلیل این تز هم نخست آن را تجزیه می کنیم:

حکم اول
اینکه تصور کنیم همه چیز به تلاش انسان وابسته است و هیچ جبری در دگرگونی جوامع بشری نیست.

• دوست مان که ظاهرا تحلیل واره های ما را خوانده اند، حتما می دانند که ما همیشه به دیالک تیک عینی هستی طبیعی و اجتماعی پایبند بوده ایم.
• وقتی در آغاز اشاره کردیم که جبر و یا ضرورت در دو دیالک تیک جبر و اختیار (ضرورت و آزادی) و دیالک تیک ضرورت و تصادف مطرح است، حاکی از ان است که ما تصور نمی کنیم که «همه چیز به تلاش انسان (اختیار و یا آزادی) وابسته است و هیچ جبری در دگرگونی جوامع بشری نیست.»

• ما این دیالک تیک را مفصلا و در خیلی از تحلیل وراه ها توضیح داده ایم.
• ولی در هر صورت نظر دوست ما صد در صد درست است.

• چیزها، پدیده ها، روندها و سیستم های اجتماعی در دیالک تیک جبر و اختیار (ضرورت و آزادی) صورت می گیرند و در داربست این دیالک تیک، نقش تعیین کننده از آن جبر (ضرورت) است.


• ما نمی دانیم که دوست مان به چه دلیل به این نتیجه در مورد بینش ما رسیده اند.

• ایکاش موقع تحلیل مطلبی مثل خود ما، فاکتی از نوشته نشان دهند که دال بر ادعای مورد نظر باشد.
• ما در این مورد با دوست مان همنظریم.

حکم دوم
اینکه تصور کنیم همه چیز به تلاش انسان وابسته است و هیچ جبری در دگرگونی جوامع بشری نیست، از عنصر ایده آلیستی بیشتری برخوردار است.

• اینجا هم روی همرفته، حق با دوست مان است:
• مطلق کردن احتیار و دور انداختن جبر در دیالک تیک جبر و اختیار به معنی باور به وولونتاریسم (اراده گرائی) و آنارشیسم است که در نهایت حاکی از توضیح روندهای اجتماعی با تکیه بر تز «درک ایدئالیستی تاریخ» است.
• به قول دوست مان حاوی «عنصر ایدئالیستی» است.

• اینجا هم حق با دوست مان است.

• ولی معلوم نیست که دوست مان چرا و به چه دلیل به این نتیجه رسیده اند.

• اگر حافظه مان مدد کند، ما در تحلیل شعر کدکنی از دیالک تیک خودپوئی و آگاهی سخن گفته ایم:

• خودپوئی روندهای اجتماعی و یا طبیعی حاوی گشتاور جبر (ضرورت) است و آگاهی حاوی گشتاور اختیار (آزادی)

• دوست مان ظاهرا برداشت نادرستی از تحلیل ما دارند.

تز چهارم
امید، ایده آلیسم نیست و ترویج امید در روزگار شکست و تباهی عملی انقلابی است و عناصر نیرومندی از ماتریالیسم را در خود دارد.

حکم اول
امید، ایده آلیسم نیست!
• این جمله بی معنائی است.
• ایدئالیسم یک مکتب فلسفی است که بر خلاف ماتریالیسم به مسئله اساسی فلسفه پاسخ وارونه می دهد:
• روح را بر ماده، شعور را بر وجود مقدم می داند.

حکم دوم
ترویج امید در روزگار شکست و تباهی عملی انقلابی است!

• بیشک حق با دوست مان است.
• ما هرگز در تحلیل شعر یادشده ادعای دیگر نداشته ایم.

• مسئله فقط این است که ما امید را به دو نوع تقسیم می کنیم:

• امید انتظارواره و امید فعال و کوشا!

• ما در تحلیل اشعار سایه و سیاوش به این مسئله مفصلا پرداخته ایم.


• خوب اکنون سی سال است که ما در روزگار شکست و تباهی بسر می بریم.

• دوست مان لطف کنند و چند شعر امید از شفیعی و سایه و امثالهم که نام برده اند، نام ببرند!

• این شعر شفیعی کی سروده شده است؟

• علاوه بر این در این
شعر، اشاعه امید قانونمند صورت می گیرد و یا عوامفریبی به اوج رسانده می شود؟

حکم سوم
امید، ایده آلیسم نیست و ترویج امید در روزگار شکست و تباهی عملی انقلابی است و عناصر نیرومندی از ماتریالیسم را در خود دارد.

• دوست مان برداشت نادرستی از ماتریالیسم و ایدئالیسم دارند.
• کدام عناصر ماتریالیستی در امید کذائی وجود دارد؟
• سایه و شفیعی اصلا می دانند که ماتریالیسم چه رنگی است؟

تز پنجم
واقع بینی مارکسیستی دیدن آنچه هست نیست، دیدن آنچه هست، آنچه می تواند باشد و نطفه های آن آینده در این اکنون است.

• بیشک چنین است.
• ما هرگز منکر دیروز و فردا نبوده ایم.
• اگر جز این گفته ایم، بهتر است که دوست مان نشان دهند تا تصحیح کنیم.

تز ششم
امید، به همین دلیل، بازتاب بسیار واقع بینانه ای از سیر رویدادها ست.
• به کدام دلیل؟
• اینکه «واقع بینی مارکسیستی دیدن آنچه هست نیست، دیدن آنچه هست، آنچه می تواند باشد و نطفه های آن آینده در این اکنون است» چه ربطی به یکسان تلقی کردن روندهای طبیعی و اجتماعی دارد؟

• اگر شاعری مدافع اصل امید است باید بر قانونمندی های عینی تکیه کند و نه به جعل تاریخ و نه به عوامفریبی و بدآموزی.

• امید باید قانونمند و بطور علمی
مستدل باشد و گرنه به خودفریبی و عوامفریبی بدل می شود.

تز هفتم
البته شعر گرایشات قهرمان پرورانهٔ دیگری حاکی از باورهای شاعر در آن دوره دارد که به این مسئله خللی جدی وارد نمی کند.

• شما یکسان تلقی کردن روندهای طبیعی و اجتماعی را به بهانه قهرمان پروری پرده پوشی می کنید.
• علاوه بر این نه قهرمان به معنی واقعی کلمه در میان است و نه پرورش آن!

• ثانیا گرایشات به اصطلاح شما «قهرمان پرورانه» چگونه بر «بازتاب واقع بینانه سیر رویدادها» خللی وارد نمی آورد؟

• خودتان قدری روی این داوری تان اندیشیده اید؟

• بازتاب رئالیستی سیر رویدادها کجا و جوشیدن مردان راه با ورود روح بهاران کجا؟

• ضمنا از کی در شعر شعرای مورد نظر شما «بازتاب رئالیستی رویدادها» صورت گرفته است؟

• ما تا کنون نمونه چشمگیری ندیده ایم.

تز هشتم
به نثر کشیدن شعر به شیوه ای که شما انجام داده اید خطر تقلیل گرایی های جدی را باخود دارد.
درست مثل آن است که بخواهیم نقاشی را با متن توضیح دهیم.

• این استنباط کاملا تازه ای است.
• فرق شعر با نثر و یا نقاشی و موسیقی و مجسمه سازی و غیره چیست؟

• شعر فرم معینی از بیان اندیشه و احساس است.
• شعر بسان هر فرمی، محتوائی دارد.

• ما سعی می کنیم محتوای شعر را، یعنی قبل از همه جهان بینی شاعر را که در آئینه محصول کارش، یعنی در شعرش انعکاس می یابد، کشف و تحلیل کنیم.

• منتقدین شعر تا کنون، بیتشر به فرم شعر پرداخته اند.

• شما شیوه تحلیل محتوائی ما را «به نثر کشیدن شعر» می نامید!

• ما فکر نمی کنیم که نظر شما درست باشد.


• فرم های هنری
بدون استثناء، حاوی محتوای بینشی، متدیکی، اجتماعی و طبیعی و غیره اند.

• واقعیت عینی واحد (طبیعت و جامعه و انسان) در آئینه های هنری مختلف (شعرو نقاشی و نثر و غیره) انعکاس می یابد.

• هدف ما گذار از روح به ماده است، گذار از ترجمان هنری واقعیت عینی به واقعیت عینی است.

• شاعر واقعیت عینی را در آئینه شفاف ضمیر خود منعکس کرده، نتیجه آن اثر هنری او ست.
• ما از اثر شاعر به واقعیت عینی برمی گردیم.
• منظور ما از تحلیل شعر همین است.

• شما می توانید اسم آن را تنثیر بگذارید:

• به نثر کشیدن شعر بگذارید.

تز نهم
به همین دلیل، من هر بار که تفسیرهای شما را می خوانم، بدنم می لرزد و نگران چنین نقیصه ای هستم.

• نقایص حتما و بوفور وجود دارند.
• ما مرتب برداشت های خود را تصحیح می کنیم.
• شناخت واقعیت عینی نه لحظه ای، بلکه پروسه ای (روندین) است.

تز دهم
شعر «فازی بودن» (سیالگونگی) بسیاری دارد که حذف آن برای به اصطلاح روشن تر کردنش به زبان ساده تری از نثر می تواند به نابودی اش بینجامد.
• حق با شما ست.
• تحلیل شعر ـ بویژه شعر نو ـ کار سهلی نیست.

ما اما از کاری که انجام می دهیم، پشیمان نیستیم.
اگر کسی همراهی مان کند و کاستی های بینشی ما را بر طرف سازد، سپاسگزار خواهیم بود.
پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر