۱۳۹۰ تیر ۲۹, چهارشنبه

سیری در جهان بینی حکیم طوس (8)

ابوالقاسم فردوسی
323 (329) ـ 411 هجری
(935 ـ 1020) میلادی

شاهنامه
بخش چهارم
گفتار اندر آفرینش عالم

• ز راه خرد بنگری اندکی
• که مردم به معنی چه باشد، یکی

• مگر مردمی خیره خوانی همی
• جز این را نشانی ندانی همی

• تو را از دو گیتی برآورده‌ اند
• به چندین میانجی بپرورده ‌اند

• نخستین فطرت، پسین شمار
• توئی، خویشتن را به بازی مدار

• شنیدم ز دانا دگرگونه ز این
• چه دانیم راز جهان آفرین

• نگه کن سرانجام خود را ببین
• چو کاری بیابی از این به گزین

• به رنج اندر آری تنت را روا ست
• که خود رنج بردن به دانش، سزا ست

• چو خواهی که یابی ز هر بد رها
• سر اندر نیاری به دام بلا،

• نگه کن بدین گنبد تیزگرد
• که درمان از اوی است و ز اوی است درد

• نه گشت زمانه بفرسایدش
• نه آن رنج و تیمار بگزایدش

• نه از جنبش آرام گیرد همی
• نه چون ما تباهی پذیرد همی

• از او دان فزونی، از او هم شمار
• بد و نیک نزدیک او آشکار

حکم چهارم
• ز راه خرد بنگری اندکی
• که مردم به معنی چه باشد، یکی

• بنظر صاحب نظری مفهوم «یکی» در این بیت فاقد معنی مستقلی است.
• زیرا در سبک خراسانی و در اشعار شعرای این سبک، معمولا اصطلاح «یکی بنگر» زیاد به کار رفته است:

مثال
یکی بنگر این چرخ نیلو فری را

• احتمالا فردوسی به خاطر رعایت وزن شعر، مجبور شده که «یکی» را از «بنگر» جدا کند و در آخر مصرع بیاورد.
• اندکی در پرتو چراغ خرد، به معنی انسان بیندیش.

حکم پنجم

• مگر مردمی خیره خوانی همی

• جز این را نشانی ندانی همی

• مگر اینکه انسانیت را بیهوده تلقی کنی و غیر از پوچی و بیهودگی در آن چیزی نبینی.

حکم ششم

• تو را از دو گیتی برآورده ‌اند

• به چندین میانجی بپرورده ‌اند

• مفاهیمی که فردوسی در این حکم بکار می برد، عبارتند از «گیتی»، «میانجی» و «پرورش»

1
گیتی

• مفهوم «گیتی» را فردوسی احتمالا مترادف با مفهوم «جوهر» بکار می برد که در فلسفه آنتیک نیز بکار می رفت.
• انسان در فلسفه فردوسی، دیالک تیک ماده و روح است.
• روح یک مقوله فلسفی است و کلیه چیزها، پدیده ها و سیستم های غیرمادی (اندیشه، عقل، عاطفه، احساس و اراده و غیره) را در برمی گیرد.
• روح به مثابه جفت دیالک تیکی ماده، عالی ترین مقوله فلسفی است.
• عالی تر از دو مقوله روح و ماده مقوله ای وجود ندارد.

2
پرورش

• انسان در فلسفه فردوسی محصول یک روند پرورشی است.
• برای پرورش انسان واسطه های (میانجی) بیشمار به خدمت گرفته شده است.
• بدین طریق می توان گفت که انسان فردوسی موجودی یکباره و همیشه همان نبوده، بلکه نتیجه یک روند توسعه و تکامل طولانی است.

حکم هفتم

• نخستین فطرت، پسین شمار

• توئی، خویشتن را به بازی مدار

• فردوسی در این حکم، بسان هومانیست های عصر جدید، انسان را در مرکز هستی قرار می دهد و به مثابه اصل تلقی می کند:
• انسان به مثابه نخستین موجود آفرینش (فطرت)و واپسین موجود، یعنی احتمالا متکامل ترین موجودات.

• فردوسی انسان را به خودشناسی فرا می خواند.

• او ـ بر خلاف همه متفکران مذهبی قرون وسطی ـ نه به تحقیر انسان، بلکه برعکس به تجلیل انسان می پردازد.

• در سال 350 پس از هجرت چنین موضعی نه تنها شگفت انگیز، بلکه تحسین برانگیز است.


• اگر برخورد فردوسی به مقوله انسان را با برخورد سعدی و حافظ مورد مقایسه قرار دهیم، به عظمت فردوسی پی می بریم.

• در فلسفه سعدی و حافظ انسان در بهترین حالت بنده عاطل و با طلی بیش نیست.

• چرا این همه تفاوت و تضاد؟

• در عرض سیصد سال چه پیش آمده که سعدی و حافظ و امثالهم به این روز افتاده اند؟

حکم هشتم
• شنیدم ز دانا دگرگونه ز این
• چه دانیم راز جهان آفرین

• فردوسی در خودویژگی انسان رازی نهفته می بیند:
• رازی که جهان آفرین باید بداند.

• تله ئولوژی!

• غایت مندی، هدفگذاری و آماجمندی آفریننده، سازنده.

• برای فردوسی تکوین انسان ـ بسان تولید هر چیز دیگر ـ نمی تواند بدون هدف پیش اندیشیده باشد:

• کار همواره هدفمند است.
• آهنگر قبل از تولید مادی گاوآهن، به تولید روحی آن در کله خویش می پردازد.
• کار بی هدف و بی آماج وجود ندارد.

حکم نهم
• نگه کن سرانجام خود را ببین
• چو کاری بیابی از این به گزین

• فردوسی در این حکم، خواننده شعرش را به عاقبت بینی و بهتر گزینی فرا می خواند.
• در این حکم حکیم طوس، دیالک تیک لحظه و روند مطرح می شود، که به معنی توسعه و تعمیم دیالک تیک جزء و کل است و نقش تعیین کننده، در دیالک تیک جزء و کل، در دیالک تیک لحظه و روند، از آن کل (روند) است.

• مخاطب فردوسی نباید محو لحظه حال حاضرباشد.


• فردوسی خیام نیست.


• غنیمت شمردن دم برای فردوسی، معنائی جز کوته بینی ندارد.


• انسان باید به روند بود خویش بیندیشد، به سرانجام کردوکار خویش، به نتیجه نهائی کردوکار خویش.


• این حکم حکیم طوس، قانونی جهانشمول است و هرگز اعتبار خود را از دست نخواهد داد.


• لحظه (جزء) فقط در دیالک تیک ناگسستنی لحظه و روند (جزء و کل) معنی دارد.

• دم را نمی توان غنیمت شمرد.
• دم فقط در دیالک تیک لحظه و روند می تواند غنیمت شمرده شود.

حکم دهم
• به رنج اندر آری تنت را روا ست
• که خود رنج بردن به دانش، سزا ست

• فردوسی در این حکم، مخاطب خود را به تلاش و جنبش و کوشش فرا می خواند.
• فردوسی مخالف سرسخت علافی و تن پروری است.

• کار برای فردوسی همانقدر بنیادی است که برای کارل مارکس.


• کار اما نمی تواند و نباید بیهوده باشد، بی هدف باشد:

• رنج بردن فقط به دانش سزا ست!

• منظور حکیم طوس از این حکم چیست؟


• رنج بردن و فرسایش تن باید به قصد و به نیت دانش آموزی باشد؟

• آیا منظور فردوسی تأکید بر پیگیری در دانش آموزی است؟

• و یا اینکه کار باید مبتنی بر دانش باشد؟


• فرسایش تن باید مبتنی بر دانش باشد، نه سرسری و بی خردانه؟


• کار باید از گردنه دیالک تیک تئوری و پراتیک، اندیشه و عمل بگذرد؟


• فردوسی در هر صورت، دیالک تیک پراتیک و تئوری را به شکل دیالک تیک رنج تن و دانش بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را از آن پراتیک (رنج تن) می داند و ضمنا به اهمیت بی چون و چرای تئوری (دانش) تأکید می ورزد.


• جان (شعور) و زبان منبع و سرچشمه ای جز کار ندارند.


• در روند کار است که هستی مادی در ضمیر سوبژکت (انسان) منعکس می شود و در دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت است که من به شناخت غیرمن، به شناخت طبیعت بیگانه با خویش (موضوع کار و وسیله کار) و طبیعت خویش و صحت و سقم تصورات خویش نایل می آید.


حکم یازدهم


• چو خواهی که یابی ز هر بد رها
• سر اندر نیاری به دام بلا

• نگه کن بدین گنبد تیزگرد
• که درمان از اوی است و ز اوی است درد

• فردوسی در این حکم، راه رستگاری را در توجه به گنبد تیزگرد می داند و درد و درمان را ناشی از آن می داند.

• حکیم طوس برای درد و درمان منشائی خارجی به نام گنبد تیزگرد تعیین می کند.

• ما این گونه برخورد به قضایا را خارجی سازی خواهیم نامید، که برخوردی همچنان رایج، ولی باطل و نادرستی است.
• گنبد تیزگرد به احتمال قوی همان دهر است که گویا گردشش هستی را رقم می زند.

• دهرگرائی را باید در روند تحلیل شاهنامه بشناسیم و تحلیل کنیم.

• در دهرگرائی، ظاهرا به جای فعال مایشای ماورای طبیعی و الهی، عاملی طبیعی به نام گنبد آسمان نهاده می شود، که علیرغم تضاد با آن، به همان اندازه خیالی و باطل و من در آوردی است.
• دهرگرائی حاوی گشتاورهای ماتریالیستی ساده لوحانه است.

حکم دوازدهم
• نه گشت زمانه بفرسایدش
• نه آن رنج و تیمار بگزایدش

• فردوسی در این حکم، به توضیح گنبد گردنده می پردازد.
• گنبد گردنده نه از گذشت زمان فرسوده و پیر می شود و نه از رنج و تیمار آزرده و دردمند.

• ظاهرا همین گنبد گردنده است که پس از تنزل مقام، تحت عنوان «دهر»، «فلک» و امثالهم در فلسفه سعدی و بویژه حافظ مطرح می شود.


• سعدی و حافظ دهر و فلک را تا درجه کارگزاران الهی تنزل مقام می دهند، بی آنکه آن را از انجام وظایف همیشگی اش باز دارند.

• ما این مقوله های فلسفی را مستقلا مورد بحث قرار خواهیم داد.

حکم سیزدهم
• نه از جنبش آرام گیرد همی
• نه چون ما تباهی پذیرد همی

• فردوسی در این حکم، گنبد تیزگرد را در جنبش و یا بهتر است بگوییم، در خود جنبی مدام و تباهی ناپذیر می داند.

• این دو صفت، در مورد ماده به معنای فلسفی آن نیز صدق می کنند:

• ماده لایزال و لایتناهی است و در خود جنبی مدام است.

حکم چهاردهم
• از او دان فزونی، از او هم شمار
• بد و نیک نزدیک او آشکار

• فردوسی در این حکم، از سوئی، برای افزایش و کاهش چیزها منشاء خارجی تعیین می کند و آن را گنبد تیزگرد می نامد و از سوی دیگر، برای گنبد تیزگرد صفتی نسبت می دهد، که آن به ایزد جان و خرد شباهت پیدا می کند.

گنبد تیزگرد به بد و نیک واقف است، شعورمند است.

پایان

۱ نظر:

  1. خیلی ممنون بسیار استفاده بردم. در حال ساخت رمان تصویری هستیم و معانی بسیار مهمه

    پاسخحذف