۱۴۰۲ تیر ۲۴, شنبه

کلنجار ایده ئولوژیکی با همنوع (۲۳۱)

 
 
میم حجری

 

روانش در آرامش باد
حضرت حمزه

روان که به معنی روح (کذایی) نیست.
ضمنا
روح کذایی پس از مرگ که وجود ندارد.
عالم ارواح
خرافه ای بیش نیست.
روح فروغ
یعنی اشعار و افکار اعمال او
نامیرا ست.
به قول توابی:
که کار آدمی باقی است
ار جسمش فنا گردد.
پیدا کنید تواب را.



تجسمی (تحجری ـ هنری) از مادر آبستن و بچه ها و باغ و بادبادک.
شاهکاری از قلوه سنگ


هی مایا
من ـزور از علم چیست؟
موضوع هر علم چیست؟
مفاهیم علم از چه قرارند؟
دین چیست و موضوع دین چیست و تفاوت مفاهیم تئولوژیکی (فقهی) با مفاهیم علمی چیست؟



دوست دارم دوستم بدارند
همانی که هستم
نه مثل یک عکس رنگی
روی کاغذ و یک ایده
پرداخت‌شده توی شعری به قصد دلالی…
من جیغ لیلا را از دورها می‌شنوم
از اتاق خواب: ترکم نکن!
اسیر قافیه‌ی شب‌های قبیله‌ای
مرا چون سوژه‌ای به آن‌ها نسپار
من یک زن‌ام، نه بیشتر نه کمتر
من همانی‌ام که هستم همانطور
که تو همانی که هستی
در تو زندگی می‌کنم، تا تو، برای تو
من شفافیِ ناگزیر معمای مشترکمان را دوست دارم
من ازآن توام وقتی از شب بیرون می‌زنم
اما زمین‌ات نیستم...
«محمود درویش»
ترجمه: باهار (؟) افسری

معنی تحت اللفظی:

الف
دوست دارم دوستم بدارند
همانی که هستم
نه مثل یک عکس رنگی
روی کاغذ و یک ایده
پرداخت‌شده توی شعری به قصد دلالی…

ترجمه باهار
دقیق نیست.
منظور درویش احتمالا این است که می خواهد به مثابه همانی که است، دوستش بدارند و نه مثابه عکس رنگی روی کاغذ و یا به مثابه اندیشه تبیین یافته در شعر به نیت دلالی.
من ـ زور؟
مش درویش.
مگر چیزی و یا کسی می تواند همیشه همان باشد؟
مفهوم ضد عقلی «همیشه همانی» از لاشخور فاشسیت خردستیزی به نام نیچه است
که عادولفی در کشور عه هورا نشخوارش کرده است.
مگر می شود
کسی را به مثابه ایده ای آنهم در شعری درآورد و دوستش داشت؟

ضمنا چگونه می توان به نیت دلالی
عکسی را و یا ایده ای را دوست داشت؟
اصلا
من ـ زور از دلالی چیست؟
شاید منظور درویش
استفاده از شعری برای گرم و نرم و خام و خر کردن حریفی و یا حریفه ای جهت سوء استفاده های جنسی و غیره باشد و دلالی مفهوم مناسبی نیست.
ابزاری و یا آلت دستی مناسب تر است.
بقیه این شعر درویش هم باید تحلیل شود.
عیب درویش این است که ادم خوبی است، ولی مغز اندیشنده ندارد.
ما هنوز شعر معنامندی از او نخوانده ایم.




از این چراغ مُردگی
از این بر آب سوختن
از این پرنده کشتن وُ
از این قفس فروختن
چگونه گریه سر کنم
که یار غمگسار نیست
مرا به خانه‌ام ببر
که شهر، شهرِ یار نیست
ایرج جنتی عطائی

معنی تحت اللفظی:
شمع ها
ضمن ذوب (آب) شدن
آخرین شعله ها را می کشند تا بمیرند.
پرنده ها به قتل می رسند و قفس ها فروخته می شوند.
(فروش قفس بدون قناری و یا با قناری مقتول؟)
نمی توانم گریه و زاری کنم.
چون دوست غمگساری ندارم.
پس بیا و مرا ببر به خانه ام.
چون این شهر، شهر دوست نیست.

در این شعر جنتی
هنر سنتی و جد اندر جدی عیرانیان تبیین می یابد.
واکنش عیرانیان
به هر پدیده
گریه و زاری است.
بدبختی شعرای این سامان بی سامان
این است
که دوست را برای گریه و زاری لازم دارند و نه برای هماندیشی، هماموزی، همرزمی و همرهانی و همسازی.
سؤال این است که دشمن را برای چه لازم دارند؟

شعرا حتی توان رفتن به خانه خود را ندارند.
باید کسی پیدا شود و آنها را از شهری که شهر یار نیست، به خانه شان ببرد.
حسن شعر برای ارتجاع
این است ک هرکسی نمی تواند معنی اش کند ویا کسی لزومی به معنی کردنش نمی بیند.
شعر شبیه کتب مقدس است
که
خرکی خوانده می شود و چه بسا حتی ازبر می شود،
بدون اینکه محتوا و معنی اش کشف شود.



اولا
تعارفات و تملقات و تظاهرات و تزویرات
زن و نر نمی شناسند.
زنان
از این بابت
فرقی با نران ندارند.
زنان
هم
بسان نران
که نر ستیزند و زن ستیزند،
زن ستیز و نر ستیزند.
بیزاری
صفت اساسی عیرانیان از دیرباز است.
ثانیا
در جهان واقعی و مجازی
هیچکس ان نیست که می نماید و یا می نمایاند.
همه ظاهر دگرفریب و حتی خود فریب اند.
فرق هم نمی کند که عکس و اسم و آدرس و رسم و خط و مشی شان چه باشد.

پیدا کردن دوست و حتی دشمن
در جهان واویلا محال است و خواب و خیال است.
فقط عشق (یعنی لاس و لیس وامثالهم) فت و فراوان است.
خلایق
همه چیز هستند و نیستند.
بهترین دوست در ایینه است.
جهان کنونی
جهان فرمالیسم ها ست.
جهان عکس ها ست و نه جهان اصل ها.


فلسفه حیات
که در فرانسه
اکزیستانسیالیسم نام گرفته،
آبشخور فاشیسم بوده است.
مفاهیم مرکزی همه این جریانات امپریالیستی
خر رنگ کن اند.
نه منظورشان از انسان
انسان مشخص و واقعا موجود است
و
نه منظورشان از آزادی
آزادی مشخص .
هم انسان شان انتزاعی است و هم آزادی شان.
برشت اثری دارد که به فارسی هم ترجمه شده. ترس ونکبت رایش سوم.
فاشیست ها هم همه مفاهیم کمونیست ها را بر زبان می رانند.
حتی میخواهند برای نژاد عن تر سوسیالیسم بسازند.
همدیگر را رفیق، حزب خود را حزب خلق، حزب ملی و سوسیالیستی و کارگری
جا می زنند.
پرچم فاشیست ها به رنگ خون است و سرختر از پرچم کمونیست ها ست.




فونکسیون و رسالت تاریخی - سیاسی اانبیا و دیان هم متفادت است:
مثال:
حضرت موسی توده های برده را از قید و بند فراعین مصر و غیره
آزاد می سازد و به ارض موعود رهنمون می شود.
یهودیت
ایده ئولوژی رهایی بخشی بوده است.
در حالیکه مسیحیت
ایده ئولوژی برده داری است
و
ضد ایده ئولوژی رهایی بخش یهودیت است.

مسیحیت
مبلغ مناسبات تولیدی برده دازی است.
اسلام
نه ایده ئولوژی رهایی بخشی است و نه ایده ئولوژی ضد برده داری.
اسلام
هم ایده ئولوژی مناسبات تولیدی برده داری است و هم مروج مناسبات تولیدی برده داری به ضرب شمشیر و قتل و غارت است.
مسیح
اهل نظر است.
محمد هم اهل نظر است و هم اهل عمل.
محمد
هم واعظ است و هم مجاهد.
هم اهل قلم است و هم اهل قدم.
تار و پود اسلام
مبتنی بر نظام برده داری است.



طنز تاریخ
و
طنز تاریخی
به لحاظ معنا
دو چیز مطلقا متفاوت اند:
الف
در مفهوم طنز تاریخ
الهه و یا رب النوع تاریخ را طناز تلقی می کنند و طنازی و طنز پردازی را فونکسیون و صفت الهه تاریخ می دانند.
مثال:
فوندامنتالیسم شیعی
با شعار تشکیل طویله بی طبقه توحیدی و کشوری متشکل از افراد با ایمان و با عفت
روی کار امده است.
طنز تاریخ (یعنی ریشخند الهه طنز پرداز تاریخ به ریش حضرات)
این است که نه از عدل علی اثری هست و نه از ایمان و عفت عمومی.
شهر نو را به آتش کشیده اند و کشور نو تشکیل داده اند.
در هتل های شهر مقدس مشهد،
دختران و زنان جامعه با قیمت های از قبل تعیین شده به زوار اجاره داده می شوند و
بلبشوی اخیر زنان هم نه جنبشی انقلابی بلکه حرکتی بند تنبانی بوده است.
ب
مفهوم طنز تاریخی اما به طنزی اطلاق می شود که سیر تاریخی داشته است.
در تاریخ رخ داده است.
تاریخی
به لحاظ گرامری
صفت
و
طنز،
موصوف است.
تاریخی
ضمنا
به معنی چیزی است که از مراحل مختلف گذشته است.
چیزی که موقتی بوده است.
تشکیل و توسعه یافته است.
منظور لنین از مفهوم «تحلیل تاریخی ـ مشخص» همین است.
یعنی
تحلیل هر چیز در سر تاریخی اش و در مشخصیتش (نه در ایساتیی اش، نه در مجردیتش، نه در انتزاعیتش)
مثال:
تحلیل تاریخی مذهب
یعنی
بررسی مذهب در فرماسیون های اقتصادی مختلف.
اگر کسی پای درد دل آخوندهای اتحاد جماهیر شوروی بنشیند
متوجه می شود که اسلام در سوسیالیسم محتوای به کلی دیگری داشته . با اسلام در برده داری، فئودالیسم، کاپیتالیسم و اکنون اولیگارشیسم تفاوت و تضاد عظیمی داشته است.




میلان کون درا
نویسنده ای ارتجاعی بوده و نه فرهیخته.
طبقه حاکمه امپریالیستی
هر لاشخوری را فرهیخته می کند و جایزه باران می سازد
تا لاطائلاتش را در مقیاس جهانی به خورد خواننده خرتر از خر دهد و جامعه را طویله سازد.



ناصر آقاجاری
معنی فاشیسم را هم نمی داند.
فاشیسم
ایده ئولوژی بورژوازی امپریالیستی است
و نه ایده ئولوژی عهد سلیمان.



دین محوری در طول تاریخ و در همه جای دنیا همیشه یک هدف مشخص و یک برنامه مشخص رو دنبال کرده . و اون دور نگهداشتن تودها از واقعیت هستی و استثمار چه زیبا گفت معلم بشریت . دین افیون تودهاست
سیامک

دین را باید تحلیل مارکسیستی کرد.
دین ایده ئولوژی است
و ایده ئولوژی
چیزی طبقاتی است.
اسلام صدر اسلام
ایده ئولوژی طبقه حاکمه برده دار است.
اسلام و هر دین یگر را نمیتوان در خرافات خلاصه کرد و عوامفریبی نکرد.



آره.
شاملو هم همین برخورد را کرده است.
به همین دلیل لاطائلاتش نقد نشده اند.

مثال:
شغالی گر (کچل) ماه بلند را دشنام داد.

من ـ زور عادولف از ماه بلند خود هروئینی اش است



از مفاهیم مصدق در همین جمله
مثلا مردان، با کفایت و وطن پرستان
سطح نازل فکری او عربده می کشد.
در قاموس مصدق
زن وجود ندارد.
فقط نر وجود دارد.
آنهم اگر وطن پرست باشد و نه بی وطن.
راستی این وطن چیست که هر سیری سنگش را به سینه می زند و هارت و پورت می کند؟




اولا
دین حماقت طبیعی و یا مصنوعی نیست.
دین چیست؟
دین
روح (شعور) جامعه بی روح (بی شعور) است.
مارکس.
دین فرمی از شعور است.
دین داشتن بهتر از بی دین و بی شعور بودن است.
ثانیا
اسلام بهتر از ادیان پیشین است.
این قانونی دیالک تیکی است:
هر چیز نویی بهتر از کهنه آن چیز است.
توله هر حیوان
بهتر از خود ان است.
فرزند هر کس
بهتر از خود او ست.
مسیحیت هم بهتر از یهودیت بوده است.
یهودیت در مسیحیت نفی دیالک تیکی شده است.
یعنی
جنبه های منفی و مرده اش نقد و حذف شده
و
جنبه های مثبت و حیات مندش حفظ شده و توسعه داده شده است.
بخش اعظم قرآن نفی دیالک تیکی تورات و انجیل و غیره است.
در اسلام ادیان پیشین نفی دیالک تیکی شده اند.
ثالثا
فوندامنتالیسم اسلامی
همشیره فاشیسم است
و
جریانی ضد مذهی، ضد عقلی، ضد خلقی است.
فوندامنتالیسم اسلامی
برای خر کردن خلایق
اسلام را آلت دست قرار داده است ـگروگان گرفته است.)
اسلام را باید از دست گروگان گیران آزاد ساخت.



در دفتر زمانه فتد نامش از قلم
هر ملتی که مردم صاحب قلم نداشت
در پیشگاه اهل خِرد نیست محترم
هر کس که فکر جامعه را محترم نداشت
فرخی یزدی
منظور از مفهوم «صاحب قلم» چیست؟
چرا صاحب فلم کذایی
باید تحفه نطنز باشد؟
مگر عادلف و عادولف های بیشمار دیگر
صاحب قلم نبوده اند؟
عدم شان بهتر از وجود نکبت شان نبود؟



جوامع بشری را که بر اساس اعتقادات
طبقه بندی نمی کنند.
جامعه یهودی و مسیجی و مسلمان و بودایی و هندویی زرتشتی که وجود ندارد.
مگر از الفبای مارکسیسم خبر ندارید؟
صفت کمیته کارگری را برای عوامفریبی به خود داده اید؟
ایده ئولوژی طبقه کارگر چیست؟



اگر محتوای این لاطائلات را که انشاء الله فهمیده اید،
در یک و یا دو جمله بنویسید،
ما برای تان صد پارس بلند می فرستیم.

میلان کوندرا
نویسنده ای ارتجاعی بوده است
که امپریالیسم بزرگش کرده است.
لاطائلات او را باید نقد کرد و نه نقل.


گیتا منصوری

تبعید شده ام
به جایی که عشقی در ان نیست
و چه سخت است
بازی
در پرده آخر
یک تراژدی
پایان

عشق چیست؟
عشق که تحفه نیست تا در تبعیدگاه نباشد و فاجعه باشد.
عشق
اصلا رابطه نیست.
عشق بدترین نوع وابستگی است.
عاقل هرگز عاشق نمی شود.
عشق
اکنون به جفتگیری اطلاق می شود.
در فرنگستان به تابلوی در فاحشه خانه ها نوشته اند:
خانه عشق
و
به جفتگیری می گویند:
عشق ورزی.
دلیل تجلیل افراطی از عشق
در ادبیات فئودالی و برده داری
دلیلی طبقاتی است.
معشوق شعرا
نه زنی
نه زحمتکشی
بلکه لاشخوری از طبقه حاکم
از قبیل تیمور لنگ و یا سعد ابن زنگی است
ضمنا چیزی در تبعیدگاه یافت نمی شود که در جنقوری یافت نشود و کسی از فقدانش در رنج باشد.



شاملو هارت و پورت چی است.
کدام عمق کدام نگاه؟
شاملو کاریکاتور نیچه و اگزیستانسیالیست های دیگر مثلا سارتر و کامو غیره بوده است.
همین هارت و پورت شاملو
مملو از ایرادات نظری ارتجاعی است که باید تحلیل شود.
فاشیست ها هم چپنما هستند و هارت و پورت های گنده گنده تحوبل این و آن بیسواد می دهند.
همین شاملو و آل احمد و امثالهم
به شکست انقلاب سفید و روی کار امدن ارتجاع سرخ و سیاه، این آمیزه فاشیسم و فوندامنتالیسم
مدد رسانده اند.
همین شاملو از تروریست ۱۸ ساله ای
شیرآهنکوهمرد ساخته است و به شیر کردن شیرخوارگان جامعه و گسیل شان به جنگ شیران طبقه حاکمه بورژوایی ـ انقلابی پرداخته است.
سطر سطر اشعار و آثار شاملو
نیچه ئیستی، فاشیستی و ضد عقلی و ضد خلقی است.
خلایق خر شعر شاملو را اصلا نمی فهمند تا به ماهیت ارتجاعی و ضد خلقی اش پی ببرند.
بعضی از عوام الناس
عادولف شاملو را شاعر انسان و آزادی جا می زنند.
انسان و آزادی در مکتب اگزیستاسنیالیسم و نیچه ئیسم
انسان انتزاعی (ابربشر ضد پرولتری نیچه)
و
آزادی انتزاعی است
و
نه انسان مشخص و ازادی مشخص.
شاملو آل احمد اصلا سواد فلسفی ندارند تا معنی آزادی و انسان را بدانند.



تحریف ویلی دورانتی از تمدن

هی ومش یلی
ول معطلی

تمدن روند و روالی اوبژکتیو (عینی) است.
تمدن گذار فخر انگیز جامع هبشری از توحش و بربریت است.
تمدن
چیز سوبژکتیوی نیست.
یعنی بسته به این و آن و هنر و فلسفه خوانی و شق القمر این و آن نبوده ونیست.

دست از عوافریبی بردار.
روزی که خلایق ترک خریت کنند
به ریشت خواهند خندید و زباله هایت را رهسپار زباله دانی ها خواهند کرد



به سؤال و جواب میثم
نظر اندازید
که کمترنی ربطی به یکدیگر ندارند.
مثال:
نردبان برای چیدن سیب مهم است و با خوردن سیب.؟
جواب:
عمله های نردبان آور مهمند



عجب خرافاتی.
حداقل خاطرات پسر و یا نوه (؟) مصدق را بخوانید تا به سطح سواد مصدق واقف شوید و هارت و پورت نبافید.
مصدق
تا مغز استخوانش امریکوفیل بوده است.
حالا بفرمایید که چرا امپریالیسم امریکا
شاه جوان را به مصدق پیر ترجیح داده است؟
تا ما هم برای اموات تان صد پارس بلند به زبان پارسی بفرستیم.
مصدق و مصدق ستایان
اصلا نمی دانند که اندیشه چیست
و گرنه نمی گفتند که مصدق اندیشه است.
بیوگرافی خود شاپور بخیتار
شنیدنی است:
شاپور بختیار
مخالف انقلاب ضد فئودالی سفید بوده است.
به همین دلیل در دهه پس از پیروزی انقلاب سفید
جزو اوپوزیسیون ارتجاعی ـ فئودالی ـ روحانی (ارتجاع سرخ و سیاه) بوده است.
اخر این چه قماشی از بورژوازی است که مخالف انقلاب ضد فئودالی است؟
همین شاپور
از فقر شعور
در اواخر سلطنت شاه
به حمایت از او می پردازد و آبرو می برد و بعد توسط ارتجاع سرخ و سیاه ترور می شود


عستوری میثم تامرادی:
مسیر مهم است یا مقصد؟
جواب:
همراهان.

عجیبه جماعتی در عجیبه جهانی.

چه کسی می گوید که جنقوریان ترقی نکرده اند



کسی که کار جهان لنگ می زند بی او
فرشته نیست
پری نیست
حور نیست
زن است.

مژگان عباسلو

هی مژگان
زن
برابر با نر است.
نه
کمتر
و
نه.

زنیت و نریت
معیار نیست.
کار کثیفی وجود ندارد که نر بتواند انجام دهد و زن نتواند.
اگر خری در برابری زن و نر شک داشت،
برود به زندان ابو غریب عراق و یا ابو اوین جماران
و
یا
سری بزند به پارلمان و دولت المان
و
وزیر خارجه اش را تماشا کند.


رومی
می پرسی که چرا من دور تو می چرخم.
من دور خودم می چرخم و نه دور تو.

هی رومی
خر گیر آوردی؟
کدام خری از تو می پرسد که چرا دور او می گردی؟
حتما امثال خودت.
پس قیاس به نفس مکن.
خلایق
خر نیستند.




طبقات حاکمه
اولا
همه جا و همیشه
کشور را کشور سیستم مربوطه قلمداد کرده اند و قلمداد می کنند.
منظور از وطن
یعنی قلمرو فرمانفرمایی طبقات حاکمه.
توده
بی وطن است.
وطن متعلق به طبقه ای است که وسایل اساسی تولید را تحت مالکیت خود دارد.
این خاص جنقوری اسلامی نیست.

ثانیا
این نظر شیخ و شاه
غلط نیست.
تجزیه و ترکیب
و
یا
تخریب برای تجزیه و ترکیب
استراتژی گلوبال (تمام ارضی) امپریالیسم است.
خاص جنقوری اسلامی هم نیست.
دغدغه پوتین و پالان هم همین است.
حتی دغدغه جمهوری خلق چین همین است.
وقتی در ایتالیا
خطر پیروزی حزب کمونیست
در انتخابات می رفت
امپریالیسم امریکا
توطئه تجزیه شمال از جنوب را ریخته بود.




بی خوابی شبانه
خوابم نمی برد.
تابم
تب آوریده
و
خواب ام
نمی برد.


پاولو
به کسی قدرت مده تا سوارت شود.
بیزاران
بازندگانی اند که تظاهر به برندگی می کنند.

هی حریف
من ـ زور از این عندرز چیست؟
جفنگ اولت چه ربطی به جفنگ دومت دارد؟
قدرت
نه فردی
بلکه طبقاتی است.
توده
دستش خالی است و تابع طبقات حاکمه است.
مگر اینکه تحت رهبری حزب توده،
توده فرمایی برقرار شود
دموکراسی حقیقی هم همین توده فرمایی است که دیالک تیک ناتورالیسم و هومانیسم متکامل است.



اثری از هنرمند آلمانی
کاتیا ریشتر
هوا بس ناجوانمردانه سرد است.



کسب و کار عیرانیان در جهان پیازی و مجازی
خبرگزاری سطحی و ساده لوحانه راجع به مرگ است
یا
راجع به مرگ در طبیعت
مثلا آتش سوزی، خشک سالی، بیماری، زلزله، سیل، توفان، اتشفشان
و
با
راجع به مرگ در جامعه
مثال:
ای بسا شعرا و نویسندگان که نام شان و شعر و شق القمرهای شان
فقط پس از مرگ شان
به گوش خلایق می رسد.
خبر دیگری نیست.
همین است و بس.



ویلیام بلیک
(شاعر انگلیسی)
یا قواعد خاص خود را تعیین کنید و یا تابع قواعد این و آن شوید.

هی شاعر
قواعد
در جامعه بشری
طبقاتی اند و نه شخصی.
قواعد این و ان وجود ندارد تا کسی تابعش شود و یا نشود.
قواعد حاکم در هر جامعه
هم
نه قواعد این و آن،
بلکه قواعد طبقات حاکمه اند و خلایق نسل اندر نسل به آنها عادت کرده اند و خیال میکنند که قواعد شخصی خودشان اند.
حتی قواعد القاعده
قواعد خودشان نیستند.
قواعد ارتجاع فئودالیستی ـ فوندامنتالیستی اند.



هی ماکسیم بی خبر از مارکسیسم،
همه این کثافتکاری ها را
عادولف پوتین (تزار جدید طویله روسیه)
هم در مقیاس ملی و هم در مقیاس بین المللی
شب و روز
جامه عمل می پوشاند
و
حتیبی شرمانه اعلام می دارد
که
ما بهترین جنده های جها ن را داریم.
صد رحمت به امپریالیسم در مقابل فوندامنتالیسم اسلامی، تزاریسم و اولیگارشیسم


فروید و یونگ و امثالهم
سران روانکاوی ا ند و نه روان شناس.

روانشناسی
یکی از علوم اجتماعی ـ انسانی است
روان شناسی علمی را روانشناسی مارکسیستی تشکیل می دهد که اگر عزرائیل اجازه دهد،
باید ترجمه و منتشر کنیم.
البته رشته پژوهشی ما روانشناسی نیست.
فروید و یونگ و امثالهم
خبری از هر و بر ندارند.
اینها را طبقه حاکمه امپریالیستی شهرت داده است.
ما بخشی از لاطائلات اینها را همینجا تحلیل کرده ایم.



آره.
خلایق
حتی در اروپا
نمی دانند که فلسفه مارکسیستی چیست.
تئوری شناخت مارکسیستی چیست.
بدون فراگیری مفاهیم و متد فلسفه مارکسیستی
حتی سطری از آثار علمای مارکسیسم و حتی بیتی از شعری را نمی توان فهمید.
دلیل اینکه حرف های ما خواننده ندارند، همین است.
خلایق
خرکی
انشاء می نویسند و نمره ۲۰ می گیرند و بقیه انشاء می خوانند و خیال می کنند که خیلی خردمندند.
خرد
یعنی فلسفه مارکسیستی.
ما در جنقوری اسلامی
هنوز مارکسیستی ندیده ایم.



مولانا
هر لحظه که تسلیمم، در کارگه تقدیر
آرام تر از آهو، بی باک ترم از شیر
هر لحظه که می کوشم، در کار کنم تدبیر
رنج از پی رنج آید، زنجیر پی زنجیر

معنی تحت اللفظی:
پیش شرط آرامش آهویی و بی باکی شیری
تسلیم سرنوشت بودن است.
نتیجه اکتیویتته (تقلا و تلاش) و دوراندیشی (به عاقبت کارها اندیشیدن) گرفتار رنج و زنجیر (قید و بند و بدبختی) گشتن است.

محتوای این لاطائلات مولانا
اولا
خردستیزی و خرپروری است.
این شعر مولانا
حاوی تبلیغ باور به خرافه تقدیر و سرنوشت و پرهیز از تلاش و تدبیر و دوراندیشی است.
عرفان
مکتبی خردستیز و خر پرور است.
خانقاه ها
مراکز کثافت و فساد و تهوع اند.
مولانا کودکان مردم را که در مکتبش تلمذ می کردند، مورد تجاوز جنسی مداوم و منظم قرار می داد و مادام العمر به لحاظ روخی و روانی و شخصیتی تخریب شان می کرد.
خانقاه ها بر سر جوانان مردم هنوز هم همین بلا را می آورند.
علاوه بر این
آهو اصلا آرام نیست.
حتی خر که مظهر آرامش است، در صحرا غریزتا هراس زده و نگران از حمله ددان است
چه رسد به آهو.
مراجعه کنید به شعر سیاوش کسرایی تحت عنوان خر در چمن.

شیر هم بی باک نیست.
شیر اکر کفتار تنهایی پیدا کند، شیر می شود و می کشد و یا فراری اش می دهد.
ولی پس از شکار مثلا گاوی و یا زرافه ای و گورخری
وقتی کفتاران از راه می رسد،
شیران پا به فرار می گذارند.
چون هر زخمی در طبیعت به مرگ منجر می شود.
در طبیعت از دکتر احمدی نجات و دکتر علی نجات اثری نیست



چارلی
یک سیب افتاد و جهان از قانون جاذیه باخبر شد.
میلیون ها جسد بر خاک افتاد
ولی بشر معنی انسانیت را درک نکرد.

هی چارلی
کاش چنین بود.
قوه جاذبه که جای خود را دارد و فهمش برای اکثریت قریب به اتفاق خلایق دشوار است.
رفقا هنوز
به تئوری سیاره بودن زمین اعتراض دارند
این هم هنوز چیزی نیست.
رفقا
زمین را ساکن می دانند و نه متحرک.
اگر بودی می توانستی هماندیشی کنی و جنون بگیری.



علی سوزنکار
چشمم باران و دل دریا
هوای من، هوای آرزو ها
پر پرواز میخواهم به آبی ها
من از بسکه درونِ پیله ی باور غنودم،
خوابِ پروانه شدنْ دیدم
تمام رشته های نازک ابریشمی را،
در خیالی پوچ وُ بیهوده
به ذهنِ عاشقم بردم و ریسیدم
دیگر خسته از این وهمِ خیال انگیز،
پرواز را آرزومندم
دیگر باره نمیخواهم سر برآوردنْ، به عبودیت
نمیخواهم خیالی پوچ وُ بیرنگی
درون وهم نیرنگی
من امروز چیزی تازه،
فکری نو
و قانونی نوین وُ آزاده را
در پندار میدارم
دیگر باور ندارم بر خیالی آسمانی و یا حتا زمینی
من دلم آزادی وُ پر پرواز رهایی را میجوید
من از کهنه، بهر شکلی
به بند گیرد آزادی انسان
گریزانم
نوایی نو، صدایی تازه
و آوازی از عشق وُ محبت را
به دل دارم
که من عشقم به انسان است وُ
انسان را پاس میدارم
پایان

این شعر باید تحلیل مارکسیستی شود تا هم درک شود و توضیح داده شود.
ولی سؤال از شاعر:
منظور از آزادی و انسان چیست.
این دو مقوله معروف
از مقولات مرکزی اگزیستانیسالیسم اند که آبشخور فاشیسم است.
آه
اگر آزادی سرودی می خواند
شاملو
های انسان
تو خداتر از خدایی
...
شاملو



ما امروز کامنتی نوشتیم و بلاک شدیم:

درنگی در دیالک تیک بیداری و بیزاری

در جنقوری اسلامی
تنها چیزی که وجود ندارد، بیداری است
حتی سران و سیاستمداران شان
از سواد خواندن و نوشتن بی بهره اند
چه رسد به پرولتاریا

در جنقوری اسلامی
چیزی که به فور وجود دارد و مثل پهن ریخته زیر دست و پای ستوران،
بیزاری است.
بیزاری
اما
دال بر بیداری نیست.
دال بر چیست؟
اگر شما جوابی داتشید
بنویسید تا اجنه مستفیض شوند.
سکمه جنقوری
از همه چیز بیزارند.
فقط از اعراب بیزار نیستند.
چه بسا از خودشان هم بیزارند


ما
گفته ایم:
این مطلب باید نقد شود.
این به چه معنی است؟
این بدان معنی است
که
ما نسبت به مطلب ابراز نظر نکرده ایم.
علاوه بر این
ما که نگفته ایم که مطلب را خوانده ایم
ما مطلب را نخوانده ایم.
ما فقط با توجه به اولین جمله مطلب
« از نظر نیچه انسان فقط تا آنجا داوری میشود و قابل داوری است که وجودش در انقیاد یک بدهی بی پایان باشد : بی پایان بودن بدهی و بی اخلاقی بودن وجود به یکدیگر وابسته اند ، و همراه با یکدیگر « دکترین داوری » را میسازند .» سؤال کرده ایم:
نیچه برای جنقوریان
شده مرجع و مجتهد؟
ضمنا
ما شعور داده ایم و نه شعار.
تفاوت شعور با شعار از زمین تا آسمان است




در رسانه های امپریالیستی
گزارشات مفصل راجع به سکنه ژاپن منتشر شده است.
این جماعت
نه اندیشنده و تصمیم گیرنده بلکه برده واره اند.
یکی از دلایل پرتاب بمب هسته ای بر سر مردم در دو شهر بزرگ
همین برده وارگی مردم این سامان بوده است.
ایالات متحذه
حساب کرده بود
که اگر با تسلیحات معمولی به جنگ ادامه دهد
باید جان یک میلیون سرباز امریکایی را فدا کند.
خودکشی
از کودک تا جوان و پیر
برای این جماعت
آسانتر از خوردن اب خنک بود.
کاری که دار و دسته های فوندامنتالیست اسلامی
مثلا تروریست های بن لادن کرده اند
کامی کازه های ژاپن در جنگ ج. دوم کرده اند.



هی برتراند راسل.
برو دنبال جمع و تفریق و ضرب و تقسم
و
دست بردار از سر امت اسلام.
در این ط. که قحط موعظه بند تبنانی و اخوند وراج نیست



هیچ چیز
معلوم نیست.
همه چیز
در تغییر مدام است
یعنی نامعلوم است.
فرنگی

اولا
تغییر مداوم همه چیز
نه
به خریت بشر منجر می شود
و
نه
دال بر خریت بشر و نامعلومیت همه چیز است
تغییر
حتی هر خری را به تفکر وامی دارد تا دلیل تغییر را پیدا کند و ترک خریت کن و مثل ما سگ بشود و پراس کندد و خواب کفه خران را براشوبد.
ضمنا
تغییر
نه
خرکی و الکی و تصادفی
بلکه قانونمند
است
و
درست به همین دلیل
قابل پیش بینی و پیشگویی است.
مثلا
ما می دانیم که آب در ۱۰۰ درجه سانتیگراد تحت فشار جو
به جوش می آید.
به همین دلیل
هر رور چندبار
به چوشش می آوریم تا چای دم کنیم و نوش جان کنیم . کیف سگ کنیم.



درنگی در دیالک تیک بیداری و بیزاری

در جنقوری اسلامی
تنها چیزی که وجود ندارد، بیداری است
حتی سران و سیاستمداران شان
از سواد خواندن و نوشتن بی بهره اند
چه رسد به پرولتاریا

در جنقوری اسلامی
چیزی که به فور وجود دارد و مثل پهن ریخته زیر دست و پای ستوران،
بیزاری است.
بیزاری
اما
دال بر بیداری نیست.
دال بر چیست؟



عجب روش و روال و رویه ای؟
سطل ننه ات طلب ها و ساواکی ها هم همین حرف را می زنند.
فقط طرفدار می خواهند.
سکنه جنقوری اسلامی
کم و کسری
جز توان هماندیشی با همنوع ندارند.
ولی فحش های آبدار بلدند.
تحقیر و تخریب و تهدید همنوع بلدند.
تهمت زدن چشم بسته به هر دگر اندیش بلدند.
گر مسلمانی همین است که یاران دارند
وای اگر از پی امروز بود فردایی.



یک روز بر گونه ی این مملکت یک بوسه و بالای سرش یک یادداشت میگذارم و می روم: آنچنان زیبا خوابیده ای که دلم نیامد بیدارت کنم ...
"عزیز نسین"

هی نسین غمین،
با قصه و روایت که جامعه بیدار نمی شود.
فراگیری مارکسیسم
صرفنظر ناپذیر است.
خلایق
و
در پیشایپش شان
پرولتاریا
باید بیاموزند
چه بخواهند و چه نخواهند.





کودنیت (خریت)
نه
«کم دانی»
و
نه «کم دانی خواهی»
بلکه «خود کافی دانی پنداری» است.
فرنگی

یکی از بدترین بدبختی ها
خر خیال کردن بشر
و
خردمند تصور کردن خویشتن است.
در طبیعت و جامعه
تقسیم طبیعی کار
و
تقسیم جامعتی کار
رواج ندارد.
گربه کودن تر از گاو
و
گاو
کودن تر از گرگ نیست.
تعیین کننده شعور طبیعی و جامعتی
وجود طبیعی و جامعتی است.
درک ماتریالستی طبیعت و تاریخ همین است.
گربه و گاو و گرگ
هر یک در تلاش برای معاش
خردمندی های خاص خود را توسعه داده اند.
بشر هم به همان سان.
عمله خر تز از علامه و بقال خرتر از رمال نیست.
هیچکس واقعا علامه نیست.
اینشتین
اصلا
از عملگی و بنایی خبر ندارد تا عمله هم از فیزیک خبر داشته باشد.



تحلیل تاریخ کار هر خر نیست.
تو که خیلی مطالعه ای
بگو
تا خلایق خر بدانند
که پیش شرط تحلیل تاریخ چیست؟





رضا میرپنج در سال 1920توسط انگلیسی‎ها کودتا کرد.
هیتلر در سال 1933 قدرت را در آلمان بدست گرفت.
حریف
خلایق
از هر دار و دسته
چنان از شخصیت ها حرف می زنند که انگار با مهره ها سر و کار دارند.
رضا شاه
اگر انگلیسی می بود،
اصلا نمی توانست تصمیم بگیرد و با بدترین رقیب هژه مونیکی انگلیس متحد شود؟
شخصیت ها
در دیالک تیکی از ملی وبین المللی کار می کنند.
فرق هم نمی کند که انقلابی باشند و یا ارتجاعی.
محمدرضاشاه هم مهره امریکا نبوده است.
امریکا
از بدترین دشمنان او حمایت کرد و حتی اجازه پناهندگی به او نداد.
کاری که با هر ننه مرده ای می کند وباید می کرد.
همین تهمت ضدعلمی و عوامفریبانه را
همین پهلویان
نسل اندر نسل
به همین حزب توده زده اند.
در نهایت بی شعوری و بی شرمی
حزب توده
را
نوکر و وابسته و حتی جاسوس شوروی قلمداد کرده اند.


من از فلان و بهمان خوشم میاد.
حریفه

خوب
باشد.
سلایق و علایق خلایق
که معیار نیست.
معیار
چیست؟



در مثل مناقشه نیست.
استثمار (بهره کشی)
اما
در تحلیل نهایی
از کار بشری صورت می گیرد.
این زحمت عرقریز توده است که به صور مختلف غارت می شود.
منشاء ثروت
در تحلیل نهایی
کار بشری است.
حتی ثروت طبیعی
مثلا نفت و گاز و نقره و طلا و جنگل و آبشار و رود و دریا و ماهی و مروراید و الماس و غیره
بدون کار فیزیکی و فکری زحمتکشان
تولید و کالا نمی شوند تا طبقات حاکمه بفروشند و میلیاردر شوند.



وارطان ۱۸ ساله دیوانه شده علامه؟
رضا شاه
بدترین دشمن انگلیس بوده است.
رضا شاه
متحد فاشیسم بوده است.
درست به همین دلیل
تبعید شده است.
کسی که رضا شاه را انگلیسی بنامد
یا عوام واره است و یا عوامفریب.


مارکسیسم چه ربطی به مارکس دارد؟
مارکسیسم
علمی فلسفی ویا فلسفه ای علمی است.
بدون فراگیری فوت و فم تفکر مفهومی ـ مارکسیستی
فقط میتوان عرعر و یا عوامفریبی کرد.
ولی نمی توان روشنگری کرد.
هر فرم دیگری از انتقاد ااجتماعی و یا حتی فردی
ضد عقلی، ضد علمی، خرافی و خرپرورانه خواهد بود



آره.
آثار هنری باید تحلیل مارکسیستی شوند.
ولی مقاومت خرکی عظیمی در مقابل روشنگری وجود دارد
که یأس انگیز است.
خلایق به شعرا و هنرمندان
پیشاپیش
چک سفید می دهند تا هر چه دل شان خواست ببافند و خرمن احسنت و هورا درو کنند
و
خیل پیروان و دنباله روان به دنبال کشند.




بازی با واژه ها ست.
به ظاهر زیبا ست
ولی بی محتوا ست:
در
که مختار نیست تا خود به خود وا شود و یا بسته شود ویا حتی وابسته شود.
در
را
کسی وا میکند تا حریفی را به درون راه بدهد و میبندد تا ورود حرفای دیگر را دشوار سازد.
همه
کم و بیش مستقل و وابسته اند.
استقلال و وابستگی رابطه ای سه عضوی است
و
نسبی است.
ضمنا
دلبستگی کمترین ربطی به وابستگی ندارد



افلاطون
نتیجه بی اعتنایی و بی تفاوتی افراد خوب نسبت به مسائل عمومی،
به حکومت رسیدن اشرار است.

وارونه اندیشی، وارونه بینی و وارونه نمایی هم نتیجه داشتن جهان بینی وارونه است.
حکومت
تابع حاکمیت است.
مثال:
حکومت یونان باستان
تابع طبقه حاکمه برده دار است.
دولت (قوه مجربه )
مکلف به اجرای اراده طبقه حاکمه مربوطه و حفظ و تحکیم و تکثیر منافع طبقه حاکمه است.
با طبقه بندی افراد به اخیار و اشرار فقط میتوان سر خود و همنوعان خود شیره مالید.
ولی نمی توان به کشف حقیقت نایل آمد.


آندره پرسيد:
اگر دو نفر همفكر نباشند چطور مي‌توانند با هم زندگي كنند؟
کریستف پاسخ داد :
چه كار به فكرتان داريد، آخ دوست بينواي من!
همين كه انسان دوست داشته باشد ديگر خروارها فكر به حساب نمي آيند.
چه لازم است كه زني كه من دوستش دارم مثل من دلباخته موسيقي باشد؟
براي من خود او موسيقي است.
وقتي كه بخت با مردي مثل شما آنقدر ياري مي كند كه دختري نازنين بيابيد، چنان كه هم خود دوستش داشته باشيد و هم او شما را، در اين صورت بگذار هر عقيده‌اي كه دلش مي خواهد داشته باشد و شما هم هر عقيده‌اي كه بخواهيد داشته باشيد، همه عقايد در آخرين تحليل هم ارز يكديگرند و در دنيا تنها يك حقيقت هست:
دوست داشتن ...
، رومن رولان / ژان کریستف ،ترجمه محمود اعتمادزاده ( به آذین)

تک تک این جملات
ضد علمی، ضد عقلی و خرافی اند.
یعنی رومن رولان و به آذین
بیگانه با مفاهیم و تفکر مفهومی اند.
همفکری زن و نر
که به معنی خوش امدن آندو از ترانه گوگوش و یا عرعر خر نیست.
رومن رولان و به آذین
فرق سمتگیری فکری و ایده ئولوژیکی (طبقاتی، سیاسی) را با علایق و سلایق فردی نمی دانند
به کجای این طویله می توان آویخت پالان را؟




به مِی‌پرستی از آن، نقشِ خود زدم بر آب
که تا خراب کنم نقشِ خود پرستیدن!
به پیرِ میکده گفتم که چیست راهِ نجات؟
بخواست جامِ مِیُ و گفت:
«باده نوشیدن!»
حافظ

معنی تحت اللفظی:
می پرستی
هم
بهتر از خودپرستی است
و
هم راه نجات از خودپرستی است.

آره.
اگوئیسم (خودپرستی)
در قاموس سرسپردگان فئودالیسم، فاشیسم و فوندامنتالیسم
مذموم است
و
نخبه پرستی
محبوب و مطلوب.
اجامر پیرو این مکاتب ضد بشری
بشر را از حیات متنفر می سازند
بعد
بمبی به کمرش می بندند و به میان مردم می فرستند تا زاه نجات از خودپرستی را
جامه عمل بپوشانند.
اگوئیسم
یکی از دستاوردهای انقلابات ضد فئودالی بورژوایی است که در مفهوم ایندیویدوئآلیسم (فردگرایی) تبیین می یابد.
همین اجامری که از خودپرستی نهی می کنند
به نخبه پرستی (پیشوا و پیامبر وا مام و خدا پرستی) امر می کنند و هر منکری را به دار می زنند.



چرا و به چه دلیل علمی و تجربی و منطقی؟
فرض کنیم که تک تک آخوندها را قتل عام کنید.
مگر جامعه عوض می شود؟
جامعه اصلا چیست و تحول بنیادی جامعه در گرو چیست؟
ترور و تهدید و تخریب از کی حلال مشکلات شده است؟



منظور از تمرین
مگر تجربه (پراتیک، کار، عمل، آزمون و آزمایش) نیست؟
اگر چنین است،
پس می توان گفت که زندگی قبل از هر چیز
تمرین لحطه به لحظه است
و
هر نسلی در این تمرین لاینقطع
ادامه دهنده دیالک تیکی تمرین نسل پیشین است.
اگر چنین است
پس چگونه می توان از فقدان تمرین دم زد.
حتی مور و ملخی از صفر شروع به کار و زندگی نمی کند.
همین تراکتور
ادامه خیش و گاوآهن و گاو است.
همین کشت و زرع (تمرین)
میراث نیاکان بوده است که نسل اندر نسل
توسعه و تکامل یافته است.



عجب لاطائلاتی
اسلام چیست؟
آلترناتیو اسلام ستیزان علامه برای اسلام چیست؟
فوندامنتالیسم اسلامی
اصلا
اسلامی نیست.
عنوان اسلامی را اجامر برای عوامفریبی و خرپروی به خدمت گرفته اند.



آره.
آرزو بر جوانان عار نیست.
میلیاردها دلار اعلی از کربلا
روزانه حیف و میل می شود تا خلایق خفته
خوش بخوابند
و
بیدار نشود.
ما ۲۰ سال است
که برای اجنه ترجمه و تألیف و ویرایش و منتشر می کنیم.
از بیش از ۲۰۰ هزار مطلب ما
کسی دو جمله نخوانده است.
عکس می بیند و به اندیشه سنگپاره دشنام می اندازند و عرعرکنان می روند.



اولا
عشق نشانه خریت است و نه نشانه خردگرایی.
عشق
اصلا ارادی و اختیاری و عقلی وآگاهانه نیست.
خری را می بینی و بی اختیار عاشقش می شوی.
و یا خری تو را می بیند و بی اختیار عاشقت می شود.
عشق که هنر نیست.
هنر پیدا کردن دوست است ونه پیدا کردن عاشق و معشوق.
ثانیا
ضد حقیقت که دروغ نیست.
دروغ ضد راست است:
دیالک تیک راستگویی و دروغگویی.
ضد حقیقت
باطل است.
ای بسا حرف راست که باطل است و نه حقیقی.
ای بسا دروغ که حقیقی است.
سعدی هم گفته است:
دروغ مصلحت آمیز به (بهتر) از راست فتنه انگیز است
به عوض هارت و پورت توخالی
آثار سعدی را بخوانیم تا رشد کنیم.



داستانِ ازدواج، داستان غم‌انگیزی است. همان‌قدر که انسان از تنهایی به درد می‌آید، از حضورِ بی‌وقفه‌ی کسی در کنارش نیز ملول می‌گردد.
مانا

هدف و آماج و فونکسیون سنتی و اساسی ازدواج
فقط شخصی و روانی (پسیکولوژیکی) (غلبه بر تنهایی و کسب امکان همبایی) نیست.
هدف از ازدواج
قبل از همه
تشکیل خانواده است.
این را بشر از عالم نباتات و جانوران به میراث برده است.
مثال:
توله حیوانات
پس از رسیدن به سن معینی

خیلی از جانوران
مثلا لاک پشت ها
حتی قبل از تولد نوزدان)
به ترک «خانواده» مجبور می شوند وچه بسا حتی از حریم خانواده طرد می شوند تا خودشان روی پای خودشان بایستند و به حفظ توع بکوشند.
فرندان
چه زن و چه مرد
باید
چه به موقع و چه دیر
استقلال خانوادگی کسب کنند و مسئولیت اجتماعی به عهده گیرند و به تداوم و توسعه و تکامل جامعه سهم خود را ادا کنند.
میان زن و شوهر
و حتی میان ذرات و ماکروموجودات
رابطه دیالک تیکی هست.
رابطه دیالک تیکی یعنی همبایی توأم با همستیزی.
بهتر هم همین است.
کریم هم گفته است:
زنان تان و فرزنداتان دشمنان شما هستند.
چه کسی می گوید که کریم از دیالک تیک بی خبر است؟



رسانه های تحت کنترل دولت؟

هر گردی گردو نیست
و
هر دولتی دولت نیست.
دولت در جمهوری خلق چین
دولت خلق است.
دموکراسی راستین
همین است:
فرمانفرمایی خلق



این مطالب باید نقد شوند.
نیچه
برای جنقوریان شده مرجع؟
نیچه زباله ترین فبلسوف امپریالیسم است.
با تئ<ری های فاشیستی نیچه
فقط در طویله آلمان
۶ میلیون یهودی و کولی و کموینست
جزغاله شده اند و در خارج از طویله بیش از ۶۰ میلیون شهروند نابود شده اند.
فقط ۳۰ میلیون در اتحاد شوروی.
نیچه
بدترین دشمن خلق و خرد و خودمختاری و پیشرفت و ترقی و برابری و سعادت بشری است.
نیچه
طرفدار سرسخت بردگی و فاشیسم و نیهلیسم و کثافت های دیگر است




وابستگی چیست و چه ربطی به اعتیاد دارد؟

برای کشف حقیقت قضیه
باید ضد دیالک تیکی وابستگی را قبل از هر کاری کشف کرد.
ضد دیالک تیکی وابستگی
استقلال (خودمختاری) است:
دیالک تیک استقلال و وابستگی
یکی از دیالک های مهم چامعتی مارکسیسم است.
چیزی و کسی یافت نمی شود که در خارج از چارچوب این دیالک تیک
وجود داشته باشد.
مستقل و وابسته قلمداد کردن الکی و خرکی و مصلحتی و دلبخواهی کسی و حزبی و دولتی و شخصیتی
نوعی عوامفریبی است.
استقلال و وابستگی
هر کدام در رابطه ای سه عضوی وجود دارند
یعنی نسبی اند و نه مطلق:
مثال
حسن (۱) به لحاظ مالی (۲) مستقل از مادر و پدر و همسایه و عمو و عمه اش (۳) است.
حسن اما از لحاظ های دیگر می تواند همزمان، وابسته به غیر باشد.
مثال:
حسین (۱) به لحاظ فنی و یا علمی (۲) وابسته به احمد (۳) است.
حسین اما می تواند از لحاظ های دیگر مستقل از احمد باشد.

اعتیاد (عادت کردن عمیق به مواد مختلف از بنزین تا تریاک و هروئین)
امری اندامی (ارگانیسمی) است.
اندام
پس از مدتی
رسپتورهایی (گیرنده هایی) آزاد می سازد که ماده معینی (نیکوتین، کافه ئین، ته ئین، مورفین، هروئین...) می طلبد و اگر دریافت نکند
جنون می گیرد.


روی مفهوم بغض باید کار کرد.
مثلا
تجارب شخصی افراد را بررسی کرد و تعمیم داد و ریشه یابی کرد.
فرنگی ها احتمالا زیاد اهل بغض نیستند.
چون عمدتا
از بیان نظر خودداری نمی ورزند.
در نتیجه
کمتر از ما
خود خوری میکنند و کمتر بغض می گیرند.
برای ما به دلایل پسبکولوژیکی و سوسیولوٓیکی و اتیکی (روانی، جامعه شناسی و اخلاقی)
ایراز نظر و حل مسئله
اسان نیست






وابستگی درد است چه به دخانیات و چه به آدمی .
حریف

وابستگی چیست و چه ربطی به اعتیاد دارد؟



پری چهر
از معبری رسیدم به معبدی
بر درش نوشته بود:
«اینجت به جای کفش، خود را در آورید.»



قانون جنگل

ز فصل های آتش و درد بازگشته ام :
سرخابی ِ سیلی ِانصافی موهوم
ماسیده به گونه ی زردم،
زیرا كه ایمان ِ ناصری ام
ـ بی پروای تكرار ِ تجربه های رنج ـ
صیقلای دل را به زنگاری ِ روزگار سپرده بود.
□□
مغلوبِ باوری نابهنجار،
مگر ز یاد برده بودم كه سزای سرپیچی آدم
آفرین ِ عدلی نامنصفانه بود
و قتل بی عقوبت قابیل
تجلّی قانونی بی تمیز می نمود
در دوزخ ِزمین .
□□
یقین ِتوالی ظلم را
به خاطر
پس
بسپارم باید
تا گر میسّرم آمد بازگشتی بدین مداری ِ(؟ مدارای؟) مشكوك
نفریبدم این بار
هوای ِ پردیسان ِعدْن !
□□□
تیبوران ـ ۷ اكتبر ۲۰۰۰
جهانگیر صداقت فر



بنام زندگی یک کاروان بغض
‎من و تنهایی و یک آسمان بغض
‎ببار آهسته ای باران که امشب
‎گلویم را گرفته یک جهان بغض
نوریا

بغض چیست و نتیجه چیست؟
بغض
عمدتا به معنی داشتن احتیاج به گریه، ضمن خودداری از گریه است.
بغض
شبیه سدی در برابر جریانی روحی وروانی است.
دلیل و یا دلایل بغض اما چیست؟



آره.
وقتی پای خرد بلنگد،
آدم به این نتیجه خرافی و خرکی می رسد
و
نهایتا
آب از آب حتی تکان نمی خورد.



نر در جهان مجازی:
من عزیم (مجردم) و دنبال جانان می گردم.
همسرش در جهان حقیقی:
و من به اذن خدا
حسابت را همی جا و همین الان
کف دستت می گذارم.



عجب تحلیلاتی
رضا ها
دارند.
این جهان بینی کدام طبقه اجتماعی است
و
چه تفاووت و تضادی با تحلیلات و جهان بینی رضاهای دیگر دارد؟
خود رضا نافعی رضای کجایی است؟
بشر بر سر دو راهی زیر ایستاده است:
یا فراگیری تفکر مفهومی (مارکسیسم) به هر قیمت
و
یا
عوام وارگی و عوام فریبی به هر صورت
و
بی اعتنایی به حقیقت.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر