۱۴۰۲ تیر ۲۶, دوشنبه

درنگی در شعری از فریدون مشیری


درنگی 

از

میم حجری

 

مشت می کوبم بر در
پنجه می سایم بر پنجره ها
من دچار خفقانم، خفقان!
من به تنگ آمده ام از همه چیز
بگذارید هواری بزنم:
– آی!
با شما هستم!
این درها را باز کنید!
من به دنبال فضائی می گردم،
لب بامی،
سر کوهی،
دل صحرایی
که در آنجا نفسی تازه کنم.
آه!
می خواهم فریاد بلندی بکشم
که صدایم به شما هم برسد!
من هوارم را سر خواهم داد!
چاره درد مرا باید این داد کند
از شما “خفته ی چند”!
چه کسی می آید با من فریاد کند؟
پایان

 

ما این شعر مشیری را نخست تجزیه و بعد تحلیل می کنیم:

 
الف
مشت می کوبم بر در
پنجه می سایم بر پنجره ها
من دچار خفقانم، خفقان!


مشیری
دچار خفقان است.
دیوانه وار مشت بر در و دیوار می کوبد و دست بر شیشه پنجره ها می ساید.

 
چرا؟

مگر چی شده است؟

 

ب
من به تنگ آمده ام از همه چیز


به این دلیل که از همه چیز به تنگ آمده است.
من ـ زور از همه چیز چیست؟

 
ضمنا
 چه باید کرد؟

پ
بگذارید هواری بزنم:
– آی!
با شما هستم!
این درها را باز کنید!
من به دنبال فضائی می گردم،
لب بامی،
سر کوهی،
دل صحرایی
که در آنجا نفسی تازه کنم.


راه مشیری برای غلبه بر خفقان
هوار کشیدن و داد زدن است.
تا خلایق خفته بیدار شوند و هوار شاعر عنقلابی را بشنوند و بشتابند و در خانه اش را بشکنند و او را به لب بامی و یا جایی ببرند تا نفسی تازه کند.

ت
آه!
می خواهم فریاد بلندی بکشم
که صدایم به شما هم برسد!


باشد.

ث
من هوارم را سر خواهم داد!
چاره درد مرا باید این داد کند.


درمان درد (خفقان) شاعر، داد و فریاد است.

ج
از شما “خفته ی چند”!
چه کسی می آید با من فریاد کند؟


شاعر
که درمان دردش فریاد است، دنبال خفتگانی می گردد که با شنیدن فریادش بیدار شوند و با او فریاد کنند.

این دیگر تناقض دست و پا گیری است.
مگر قرار نبود که خفتگان بیدار شوند و در طویله شاعر را بشکنند و او را به لب بامی ببرند تا فریاد کند
و
نه اینکه با او فریاد کنند.

 
شاید بقیه دچار خفقان نباشند.

این هنوز چیزی نیست.

 
شاعر هروئینی تحفه خودشیفته ای 
حتی
پا فراتر از مشیری می نهد.

 
او ادعا می کند که خودش شخصا درد مشترک است.
او هم بسان مشیری
درمان درد را در فریاد می داند.
به همین دلیل، می خواهد که او را (یعنی درد مشترک) را فریاد کنند.

درمان سازی از داد و فریاد برای درد
فقط در طویله عه هورا و عاشورا امکان پذیر است.

 
چنین درمانی به فکر احدی در کره ارض نمی رسد.

 
ماشاء الله به شعور شعرای کشور عه هورا و عا شورا.

 
شاعر دیگری
تحت تأثیر مشیری و شاملو
راه دیگری برای درمان درد مشترک کشف می کند و رهنمود می دهد:

تنها نمان به درد
کاین درد مشترک
هرگز
جدا جدا درمان نمی شود.


یعنی به قول دیوانه ای که از پیروان مولای کربلا بود:
باید یکی شویم یاران.

بالاخر درد مشترک در اثر یکی شدن شان و فریاد کردن در مشترک شان
درمان شد.
اکنون ۴۴ سال است
که
خلایق در حسرت خفقان نور به گور
به خیابان امده اند و فاجعه و فریاد ادامه دارد.

 

پایان 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر