۱۳۹۷ آبان ۱۶, چهارشنبه

تأملی در تأملات ﻣﻴﺮﺯﺍ ﺁﻗﺎ ﻋﺴگرﻯ (ﻣﺎﻧﻰ) (۱۲)


ﻣﻴﺮﺯﺍ ﺁﻗﺎ ﻋﺴگرﻯ
(ﻣﺎﻧﻰ)
(۱۳۳۰)
شاعر، نویسنده و پژوهشگر
انقلاب در برابر انقلاب!
منبع:
رادیو مانی
 
تحلیلی
از
یدالله سلطانپور 
 
هم 
مسلمانان، 
شیعیان 
و 
هم 
مارکسیست‌ ها 
و 
لنینیست‌ها 
 که 
نگرش و امید همسانی برای تصرف جهان داشتند 
در این اتوپیا،
 دو روی یک سکه بودند.
 
 آنان اصالت جمع را در برابر اصالت فرد می گذاشتند 
و 
بر این باور بودند که فرد و فردیت باید در جمع و جمعیت ذوب شوند. 
 
و 
چون رهبران جامعه خود
 را
 نمایندۀ جمع می پنداشتند
 می خواستند که توده ها در ولی فقیه یا رهبر حزب، 
در 
دین یا ایدئولوژی 
ذوب شوند.
 
آنان 
اصالت تاریخ 
را
 در برابر اصالت عقل، تجربه و دانش 
می نهادند 
و 
می کوشیدند 
توتالیتاریسم آرایش شده ای 
را 
سازماندهی کنند. 
 
در واقع پس زمینه های اندیشه های افلاتونی (افلاطونی)
 را 
در 
زمینۀ «حکومت نخبگان» 
بر توده ها ،
 در ژرفای نگاه دینی، ایدئولوژیک و سیاسی خود 
داشتند.

۱
هم 
مسلمانان، 
شیعیان 
و 
هم 
مارکسیست‌ ها 
و 
لنینیست‌ها 
 که 
نگرش و امید همسانی برای تصرف جهان داشتند 
در این اتوپیا،
 دو روی یک سکه بودند.
 
در این جفنگجمله مانی
طرز «تفکر» قر و قاطی او
خرناسه می کشد:
مانی خیال می کند
که
اسلام = مارکسیسم
و
تشیع = لنیینسم.
 
وقتی از طویله فدائیان فئودالی
سخن می رود،
به همین دلایل است.
 
این جماعت اصلا توان تفکر ندارند.
چه رسد به  داشتن درکی از مارکسیسم.
 
۲
هم 
مسلمانان، 
شیعیان 
و 
هم 
مارکسیست‌ ها 
و 
لنینیست‌ها 
 که 
نگرش و امید همسانی برای تصرف جهان داشتند 
در این اتوپیا،
 دو روی یک سکه بودند.
 
مانی
ضمنا
خیال می کند
که
هم 
مسلمانان و شیعیان 
و
هم
مارکسیست ها و لنیینست ها
در صدد تسخیر جهان اند.
 
اصلا
معلوم نیست که مانی چگونه به این خرافه رسیده است.
 
۳
مانی
علاوه بر این
خیال می کند 
که 
هم 
مسلمانان و شیعیان 
و
هم
مارکسیست ها و لنیینست ها
دنبال اوتوپی اند.
 
این اولا بدان معنی است
که
مانی
سمت  وسوی گرایشات ارتجاعی و انقلابی 
را 
نفهمیده است:
 
به نظر مانی
اوتوپی بر گشت به صدر اسلام  =  گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم
 
در نتیجه
به نظر مانی
اسلام = مارکسیسم 
محمد = مارکس

هنر
نزد عیرانیان است و بس.

۳
هم 
مسلمانان، 
شیعیان 
و 
هم 
مارکسیست‌ ها 
و 
لنینیست‌ها 
 که 
نگرش و امید همسانی برای تصرف جهان داشتند 
در این اتوپیا،
 دو روی یک سکه بودند.
 
مانی
ضمنا
میان مارکسیسم و لنینیسم
دیوار می کشد
و
لنیینسم
را
مذهبی از دین مارکسیسم تصور و تصویر می کند.
 
معلوم نیست که این توهمات مانی 
نتیجه نادانی اند و یا به نیت نادان پروری و نادان فریبی اند.
 
دلیل این خطاهای فکری مانی
به احتمال قوی
بیسوادی نظری او ست.

مانی
نمی داند و نمی تواند هم بداند
که
مارکسیسم ـ لنینیسم
وحدتی ناگسستنی با هم دارند.
 
 وحدتی
که
با 
بمب اتم
هم
نمی توان از بین برد.

این وحدت میان همه علوم تجربی و طبیعی و ریاضی هم وجود دارد.
مثلا میان شیمی کلاسیک و شیمی مدرن
میان فیزیک و مکانیک کلاسیک و فیزیک و کلاسیک مدرن

هیچ علمی 
درجا نمی زند.
بلکه توسعه می یابد.

مراجعه کنید
به 
مارکسیسم ـ لنینیسم
فیزیک کلاسیک و فیزیک کوانتومی
 
۴
 آنان اصالت جمع را در برابر اصالت فرد می گذاشتند 
و 
بر این باور بودند که فرد و فردیت باید در جمع و جمعیت ذوب شوند. 
  
جالب تر و بی شرمانه تر از همه چیز
افعال ماضی مانی از خود راضی
  اند:
 
در قاموس مانی
هم 
مسلمانان و شیعیان 
مرده اند
و
هم
مارکسیست ها ولنینیست ها.

هم
اسلام و تشیع
تدفین شده است
و
هم
مارکسیسم و لنینیسم.

۵
 آنان اصالت جمع را در برابر اصالت فرد می گذاشتند 
و 
بر این باور بودند که فرد و فردیت باید در جمع و جمعیت ذوب شوند. 
 
انچه مانی 
بدون کمترین دلیل 
به
 اسلام و مارکسیسم 
نسبت می دهد 
تا
 تئوری بند تنبانی آنتی کمونیستی خود
را
سر و سامان دهد،
در
 فلسفه مارکسیستی ـ لنینیستی
و
حتی
در 
فلسفه بورژوایی کلاسیک 
مثلا 
در
فلسفه هگل
دیالک تیک جزء و کل
و
به عبارت مشخص تر
دیالک تیک فرد و جامعه
 است.

مانی
فاقد توان تفکر مفهومی است.

من ـ زور مانی
دیالک تیک فرد و جامعه
(که فرمی از بسط و تعمیم دیالک تیک جزء و کل)
است.

مانی
 این دیالک تیک را تخریب می کند 
و
بعد
ادعا می کند 
که 
مارکسیسم
  دیالک تیک فرد و جامعه 
را
بسان متافیزیکی اندیش ها
تخریب کرده،
جامعه
را
مطلق نموده
و
  فرد
را
دور انداخته  است.

از این خبرها هرگز نبوده و نیست و نخواهد بود:

آنچه مانی نمی فهمد
این است
که
در 
دیالک تیک جزء و کل
نقش تعیین کننده از آن کل است،
بی آنکه جزء هیچ کاره و هیچ واره باشد.

درست به همین سان
در 
دیالک تیک فرد و جامعه
نقش تعیین کننده از آن جامعه است،
بی آنکه فرد هیچ کاره و هیچ واره باشد.
 
فقط کافی است
که
کسی
سکنه مثلا آلمان شرقی را با سکنه آلمان غربی
سکنه کوبا را با سکنه آرژانتین
مقایسه کند
و
به این نیتجه رسد
که
در 
جامعه سوسیالیستی
فردیت اعضای جامعه
نه
تنها
فراموش نمی شود،
بلکه توسعه داده می شود.
 
تشکیل شخصیت
یکی از مهم ترین آماج های هر حزب کموینست و هر دولت سوسیالیستی است.
 
مراجعه کنید
به
شخصیت.
 
ادامه دارد. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر