شین میم شین
نه اندیشه مادرزاد وجود دارد
و
نه اندیشیدن مادرزادی.
اندیشیدن
را
باید مثل هرعلم،
در روندی دشوار فراگرفت.
۱
کسی را در این بزم ساغر دهند
که داروی بی
هوشی اش در دهند
معنی تحت
اللفظی:
در بزم الهی
کسی را ساغر می
دهند
که
قبلا
بیهوشش کرده
باشند.
سعدی در این بیت شعر،
بهائی را که انسان برای وقوف به اسرار غیبی باید
بپردازد، تعیین می کند:
اسرار غیبی را در اختیارت
می گذارند،
ولی بلافاصله داروی بیهوشی در جامت می کنند
که اسم خودت را هم دیگر به یاد نیاوری.
اگر منظور سعدی از اسرار غیبی
اطلاعاتی
در باره «کنه ماهیت» خدا باشد،
پس باید فاتحه شناخت خدا را برای همیشه خواند.
شناختی که به بیهوشی و
فراموشکاری ابدی آدمی منجر شود، به چه
دردی می خورد!
دانستن اسراری که به بهای
سر آدم تمام شود،
همان بهتر که مورد صرفنظر
قرار گیرد.
منظور سعدی هم همین است:
باید قید اندیشیدن و شناخت
خدا را
برای همیشه
زد و لاابالی ماند.
آنچه سعدی در نهایت معصومیت و خیرخواهی به حلق
خواننده می ریزد، زهر تهدید و ترس است.
سؤال
سعدی خردگرا، ناگهان چرخش
عجیبی زده و به عارف خردستیز تمام عیاری بدل شده است.
آنجا که پای خرد
و علم باید بسته شود،
سروکله ع پیدا می شود و تصادفا سرسخت ترین دشمن خانقاه و
عرفان به کسوت صوفیان در می آید.
جواب
سعدی خردگرا، ناگهان چرخش
عجیبی زده و به عارف خردستیز تمام عیاری بدل شده است.
آنجا که پای خرد
و علم باید بسته شود،
سروکله عرفان پیدا می شود و
تصادفا سرسخت ترین دشمن خانقاه و عرفان به کسوت صوفیان در می آید.
وابستگی طبقاتی
انسانها را به چه روزی که نمی اندازد!
سعدی خردگرای خردورز خردمند
را
دیگر نمی توان باز شناخت.
مثل درویشی خردستیز حول خود
می چرخد
و
یاوه های بی سر و ته و
مسخره سر می دهد:
و گر سالکی محرم
راز گشت
ببندند، بر وی
در بازگشت
سؤال
پس ش در بین
نیست.
ر در میان است و با سالکی در میان گذاشته می شود و
سپس راه برگشت به رویش بسته می شود.
جواب
پس شناختی در بین نیست.
رازی در میان است و با سالکی در
میان گذاشته می شود و سپس راه برگشت به رویش بسته می شود.
اگر خدا با عقل و تجربه
قابل شناسائی نیست،
چگونه می توان از وجودش با
خبر شد؟
اگر مرغ وهم و دست فهم
نمی توانند به ذات خدا
دسترسی پیدا کنند،
چگونه می توان ادعا کرد، که
سالکی بدان دست یافته است؟
این چگونه سالکی است که حتی
از وهم بی افسار،
لگام گسیخته تر و تواناتر است؟
اگر چنین سالکی تا کنون
برنگشته،
چگونه می توان از وجودش و
از آشنائی اش به راز کذائی خبر داد؟
اگر ذات حق در مه غلیظی از
ابهام فرو رفته
و
غیر قابل دسترسی
حتی
برای وهم است،
سالک کذائی چگونه می تواند
آن را درک و هضم کند؟
ادامه
دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر