پروانه بنا بر این جمله حسام امیری
هم منجی ساعدی از مرگ در اثر خودکشی بوده است
و
هم شاهد روزگار پر رنج ساعدی.
ساعدی ظاهرا در اتاقی در پاریس مرده است که یک مترمربع وسعت داشته است.
اتاق یک متر مربعی؟
یک چمدان مشکی توی دست پر از نامههای بیبرگشت به طاهره.
ساعدی
در اتاق یک متر مربعی چمدان هم در دست داشته است.
حسام امیری هم از فرم (رنگ) چمدان خبر دارد و هم از محتوای آن (نامه های بی برگشت به طاهره.)
منظور حسام امیری از نامه های بی برگشت چیست؟
وقتی کسی سودای فریب خلایق را به مدد اشاعه شور و شوق و شعبده بر سر دارد، اختیار از دستش می رود و پرت و پلا می بافد.
منظور حسام امیری
یا نامه های ارسال نشده است
و
یا نامه هایی است که به دست طاهره نرسیده و برگشت خورده است.
یک مطب کوچک توی خیابان دلگشا با ویزیتهای رایگان.
ساعدی
به روایاتی از فقرا بابت طبابت رسما پول نمی گرفت.
فقرا اگر داشتند، می توانستند پشیزی در صندوق دم در مطب بیندازند و یا نیندازند.
منظور حسام امیری از ویزیت های رایگان همین است.
سهراب شهید ثالث
(۷ تیر ۱۳۲۳ تهران – ۱۰ تیر ۱۳۷۷ شیکاگو، ایلینوی)
کارگردان، فیلمنامهنویس، مترجم و تدوینگر سینما
این کارگردان مطرح ایرانی به عنوان یکی از آغازگران موج نوی سینمای ایران شناخته میشود.
او مدّتِ کوتاهی عضوِ کانون سینماگران پیشرو بود و ریتم فیلمهایش اغلب کند و شبیه به زندگی واقعی است. برخی از مهمترین آثار او با نامهای یک اتفاق ساده (۱۳۵۲)، طبیعت بیجان (۱۳۵۳) و در غربت (۱۳۵۴) برنده جوایز معتبر بینالمللی شدهاند.
شهیدثالث بسیار دوستدار آثار آنتون چخوف و لوئیس بونوئل بود.
حمید نفیسی
درباره او مینویسد
که ساعدی، آوارهترین فیگور هنرمند تاریخ معاصر ایرانست، حتی آوارهتر از شهیدثالث.
وقتی کسی در کاسه سر مغز نداشته باشد، خیلی هم زور بزند، آخر سر فقط می تواند چنین تصویری از کسی ارائه دهد:
آوارگی ساعدی را برجسته سازد و باد در غبغب اندازد.
حمید نفیسی و حسام امیری
معنی مفهوم «آوراگی» را نمی دانند.
ساعدی
اهل سفر بود.
گاه با صمد و بهروز و جلال و گاه به تنهایی.
ساعدی
بدین طریق
به جامعه «شناسی» امییریکی (تجربی) شخصی بند تنبانی می پرداخت.
یرخی از آثارش از قبیل دندیل و اثری که نامش را به یاد نداریم، نتیجه سفرش به مراغه و جنوب ایران بوده اند.
نویسندهای که همیشه در تبعید زندگی کرد.
ساعدی در زمان شاه در زندان بوده است و نه در تبعید.
وقتی به فارسی مینوشت از فشار زبان مادری به گلویش گله میکرد و وقتی به
فرانسه تبعید شد، از درد زبان فارسی توی استخوانهایش مینالید.
از سرطان بزرگ.
حسام امیری معرکه است.
حرف هایی سر هم بندی میکند که مرغ یخ زده را حتی به خنده می اندازند.
فشار زبان مادری بر گلو به هنگام نوشتن به زبان فارسی.
مگر ساعدی اصلا اثر به ترکی دارد.
ساعدی همیشه به فارسی نوشته است و شاملو تحقیرکنان می گوید که ساعدی فارسی بلد نیست.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر