ویرایش و تحلیل
از
ربابه نون
کیست این مرده که در روشنی ِ شامگهان
تکیه داده است بر آن ابر و نشسته است به کوه
بسته از دور به جان دادن ِ خورشید نگاه
وز گرانباری ِ خاموش ِ طبیعت به ستوه؟
وز گرانباری ِ خاموش ِ طبیعت به ستوه؟
خیره بر زردی ِ شادی کش و دلگیر ِ غروب
زار و افسرده فرو رفته در اندیشه ی گرم
پای آویخته از کوه و در آن توده ی برف
استخوان می کشدش شعله و می سوزد نرم؟
استخوان می کشدش شعله و می سوزد نرم؟
سینه داده است تهی چون قفسی در ره ِ باد
آرزومند ِ دلی تا کشد از سینه خروش
آرزومند ِ دلی تا کشد از سینه خروش
لیک دیری است که در سردی و خاموشی ِ مرگ
دلش از کار فرومانده و خون مانده ز جوش؟
دلش از کار فرومانده و خون مانده ز جوش؟
راست، چون روزنی از مرگ به غوغای ِ حیات
دنده هایش ز دل ِ ابر ، پدید است به چشم
باد می توفد و در هر نفسش بر سر و روی
برف می بارد و می آردش آزرده به خشم
خسته از مرگ، در اندیشه ی مرگی است که باز
بار ِ اندوه فرو گیردش از تیره ی پشت
رنجه از زیر و بم موج ِ گریزان ِ فنا
دست می ساید و بر جمجمه می کوبد مشت
قرص ِ خورشید، چو شمعی به دم ِ بازپسین
نرم، در شعله ی خود می سپرد جان به فسوس
آفتاب از سر کهسار چنان است که روز
در گذرگاه ِ شب، آویخته باشد فانوس
او نشسته است همانگونه بر آن توده ی برف
بسته از خلوت ِ تاریک ِ افق دیده به نور
یاد می آورد از تلخی ِ جان دادن ِ خویش
اندر آن نیمه ی پاییز، در آن جنگل ِ دور
می کشد آه، ولی دیر زمانی است که آه
منجمد گشته و افسرده در آن سینه ی سرد
می زند بانگ، ولی حنجره ای نیست که بانگ
زان به گوش آید و تسکین دهدش آتش ِ درد
روز رفته است و یکی پرتو ِ نارنجی ِ گرم
راه گم کرده و تابیده بر آن ابر ِ کبود
می درخشد شفق از آبی ِ غمگین ِ سپهر
همچو نیلوفر ِ نو خاسته بر ساحل ِ رود
سایه ای گمشده، در جستجوی پیکر ِ خویش
می رسد خسته و می ایستد آنجا به درنگ
می رود مرده که در بر کشدش از سر ِ شوق
لیک می لغزد و می اوفتد از قله به سنگ
چون سبویی که در افتد ز کف ِ باده پرست
بندش از بند جدا می شود از لغزش ِ گام
می رمد سایه و در تیرگی ِ سرد ِ سپهر
شب فرو می کشدش همچو یکی قطره به کام
مرده، مرده است و کنون بر سر آن غمزده کوه
استخوانی است پراکنده از او بر سر ِ برف
آرزوئی است که جوشیده ز ناکامی ِ سرد
انتظاری است که تابیده ز تاریکی ِ ژرف
پایان
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر