۱۳۹۴ شهریور ۱۷, سه‌شنبه

سیری در جهان بینی شمس تبریزی (2)


مسعود بهبودی

پُر سَری آمد که با من سِرّی بگو.

گفتم:
«من با تو سِرّ نتوانم گفتن.  
من سِرّ با آن کس توانم گفتن که او را در او نبینم 
خود را در او بینم

سِرّ خود را با خود گویم
من در تو خود را نمی بینم  
در تو دیگری را می بینم.» 
 
کسی بَر ِ کسی آید از سه قسم بیرون نباشد: 
یا مُریدی بُوَد
یا به وجهِ یاری
یا به وجهِ بزرگی 
تو از این هر سه قِسم، کدامی؟
مقالات شمس

·        دلیل امتناع شمس از تبیین سر با پرسر اما از چه قرار است؟

1
من سِرّ با آن کس توانم گفتن که او را در او نبینم 

·        دلیل اول شمس، دیدن پرسر در خویشتن او ست.
·        یعنی در هویت مندی او ست.
·        شمس در پرسر خود او را می بیند و نه کس دیگر را.
·        فردیت او را می بیند.
·        شخصیت او را می بیند.

·        حالا می توان به محتوای واژه «پرسر» پی برد:
·        پرسر در قاموس عرفان قرون وسطی یعنی شعورمند، شخصیت مند، هویت مند، خوداندیش، خود مختار، خردگرا، خردمند و امثالهم.

·        عرفان اما جریانی ایراسیونالیستی (خردستیز) است و نتیجتا مخالف سرسخت خوداندیشی، خودمختاری، خردگرائی و شخصیت مندی است. 

2
من سِرّ با آن کس توانم گفتن که او را در او نبینم 

·        حالا می توان به نسبیت اتیک و اخلاق در جامعه بشری پی برد:
·        در قاموس عرفان قرون وسطی، شعورمندی، شخصیت مندی، هویت مندی، خوداندیشی، خود مختاری، خردگرایی، خردمندی و امثالهم بلحاظ اخلاقی به لجن کشیده می شوند، تحریف می شوند و به عنوان غرور، خودخشنودی، خود بزرگ بینی و خودپرستی (اگوئیسم) جا زده می شوند.

3
گفتم:
«من با تو سِرّ نتوانم گفتن.  
من سِرّ با آن کس توانم گفتن که او را در او نبینم 
خود را در او بینم.

·        دلیل دیگر شمس این است که خود را در پرسر نمی بیند.
·        شمس از پرسر توقع دارد که خودش را بدست خودش از خودش تخلیه کند و با شمس پر کند.
·        یعنی عملا خودش را از شر سر، از شر خرد اندیشنده خلاص سازد و عملا به پرشمس استحاله یابد.
·        یعنی سر خویش را (کارگاه تفکر و خرد خویش را) از تن برکند و دور اندازد و با شمس جایگزین سازد.

·        تقریبا همان کاری را انجام دهد که مولانا انجام داده است.
·        زندگی اش در عشق به شمس خلاصه شود.
·        یعنی خودش عملا زباله واره و وابسته شود.

4
گفتم:
«من با تو سِرّ نتوانم گفتن.  
من سِرّ با آن کس توانم گفتن که او را در او نبینم 
خود را در او بینم.

·        طنز این جفنگ شمس در این است که خودش مظهر پرسری است و دیگران را پرسر می نامد.
·        کسی که خواهان آن است که همه آحاد مردم از خویشتن تهی و از او پر شوند، عملا پرسرترین و خودخشنودترین و خودپسندترین و خودخواه ترین فرد روی زمین است.

5
گفتم:
«من با تو سِرّ نتوانم گفتن.  
من سِرّ با آن کس توانم گفتن که او را در او نبینم 
خود را در او بینم.

·        طرفداران متنوع و مختلف عرفان چه در ایام ماضی و چه در حال حاضر، واقعا هم مظهر اگوئیسم بوده اند و هستند.
·        سعدی این اگوئیسم اصحاب طریقت و عرفان را در یکی از حکایات گلستان بطرز رئالیستی تبیین می دارد:

6

صاحبدلی به مدرسه آمد ز خانقاه
بشکست عهد صحبت اهل طریق را

گفتم:
 «میان عالم و عابد چه فرق بود
تا اختیار کردی از آن این فریق را؟»

گفت:
«آن، گلیم خویش بدر می ‌برد ز موج
و این جهد می ‌کند که بگیرد غریق را.»

·        معنی تحت اللفظی:
·        پارسای جسوری، پیمان خویش با اهل طریقت و عرفان را شکست و از خانقاه به مدرسه آمد.
·        پرسیدم:
·        «فرق عابد و عالم چه بود که تو ترک خانقاه گفتی و به مدرسه آمدی؟»
·        جواب داد:
·        «عابد به فکر خویش است، عالم اما به فکر همنوع.»

·        سعدی در این حکایت اگرچه به تبلیغ ایده ئولوژی طبقه حاکمه فئودالی می پردازد و منظورش از علما، فقها ست، ولی اگوئیسم اهل طریقت و عرفان را دقیقا تصویر می کند و به چالش می کشد.

7
·        تار و پود دیوان خواجه شیراز به افشای همین اگوئیسم اهل تصوف و طریقت و عبادت وعرفان اختصاص یافته است.
·        واژه های صوفی و زاهد و عابد و شیخ و غیره در دیوان خواجه عمدتا با نمایندگان تصوف و عرفان پر می شوند:

اگر از بهر دل زاهد خودبین بستند
دل قوی دار که از بهر خدا بگشایند

برو ای زاهد خودبین که ز چشم من و تو
راز این پرده نهان است و نهان خواهد بود

یا رب آن زاهد خودبین که بجز عیب ندید
دود آهی اش در آیینه ادراک انداز

·        منظور حافظ از زاهد نه روحانیت، نه اشرافیت بنده دار و فئودال و روحانی، که خود خواجه یکی از آنها ست، بلکه اهل تصوف و طریقت و عرفان است که اوپوزیسیون ضد فئودالی را تشکیل می دادند و به فعالیت زیرزمینی می پرداختند.

8
سِرّ خود را با خود گویم
من در تو خود را نمی بینم  
در تو دیگری را می بینم.»  

·        شمس اکنون اگوئیسم غول آسای خود را روشنتر تبیین می دارد:
·        اگوئیسم سرشته به رو داری خود را.

·        شمس علنا اعلام می دارد که پیش شرط شنیدن سر، تهی شدن از خویشتن و پر شدن با شخص شخیص شمس است.


·        عرفان امروزه یکی از ارکان مهم ایده ئولوژی طبقه حاکمه را تشکیل می دهد.

·        میستیک (عرفان)  دیری است که هم در فلسفه و هم در رشته های هنری مختلف از سوی ایده ئولوژی امپریالیستی مد مدرن روز شده است.

9

·        منم منم خمینی و حواریون او هم حاوی و حامل گشتاورهائی از عرفان است.
·        اشعار خمینی و خامنه ای و غیره اگر تحلیل شوند، این مسئله روشنتر می گردد.
·        سخنرانی خمینی در بهشت زهرا، مبنی بر اینکه «من به دهن این دولت می زنم»، «من دولت تعیین می کنم» و غیره نشانه های روشن از همین اگوئیسم مبتنی بر عرفان قرون وسطی بوده اند.

10

·        در آثار و اشعار روشنفکران فاشیسم و فوندامنتالیسم هم به همین اگوئیسم عرفان برمی خوریم:
·        مثلا در آثار جلال آل احمد، در اشعار احمد بامداد و در آثار البرکامو و غیره 

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر