۱۳۹۴ شهریور ۲۰, جمعه

جهان بینی محمد زهری در آئینه آن و این (162)


محمد زهری
( ۱۳۰۵ ـ ۱۳۷۳)
تحلیلی از
ربابه نون

دل معصوم من، در چنگ گرگ تيز دنداني است
كه مي ‌داند دريدن را، نمي‌ داند وليكن دوختن را

·        معنی تحت اللفظی:
·        دل معصوم من در چنگ گرگ تیز دندانی است که با دوختن بیگانه است و دریدن می داند و بس.

·        شاعر در این بند شعر، به توصیف خویش نادرویش ادامه می دهد:

1
که زير خرقه ی صد وصله  ی فقرش
قباي اطلس نرم تن آساني است

·        در بند قبلی شعر، شاعر از تظاهر خویش نادرویش به پارسائی انتقاد داشته است.
·        اکنون اما او را به گرگ درنده تیز دندانی تشبیه می کند که تنها هنرش دریدن است و بیگانه با دوختن است.

·        می توان گفت که شاعر دیالک تیک گسست و پیوست را به شکل دیالک تیک دریدن و دوختن بسط و تعمیم می دهد.
·        این همان دیالک تیک فصل و وصل است که مولانا در شعر معروف به «بانگ نی»، از قول خدا تخریب می کند:

تو برای وصل کردن آمدی
نی برای فصل کردن آمدی

2
·        شاعر هم در سنت مولانا، خویش نادرویش را به مثابه مظهر گسست (دریدن، فصل کردن)، مطلق می کند.
·        چنین چیزهائی در عالم واقع وجود ندارند.
·        با هر گسستی، پیوستی هست
·        با هر فصلی، وصلی.
·        با هر دریدنی، دوختنی.
·        دیالک تیک عینی هستی همین است.

3
دل معصوم من، در چنگ گرگ تيز دنداني است
كه مي ‌داند دريدن را، نمي‌ داند وليكن دوختن را

·        شاعر به توصیف خویشتن خویش نیز ادامه می دهد و خود را به مثابه ضد دیالک تیکی خویش نادرویش تصویر می کند:
·        شاعر خود را معصومدل قلمداد می کند.
·        در بند قبلی شعر، خود را به مثابه مظهر مطلق سنگ و کوه قلمداد کرده بود:  

اگر چه سنگ سنگم، كوه كوهم
 
4
دل معصوم من، در چنگ گرگ تيز دنداني است
كه مي ‌داند دريدن را، نمي‌ داند وليكن دوختن را

·        اکنون سنگدل سابق به معصومدل استحاله می یابد.
·        می توان گفت که شاعر، دیالک تیک مهر و قهر را، به شکل دیالک تیک معصوم و عاصی (معصیتکار) بسط و تعمیم می دهد.
·        این بدان معنی است که شاعر خود را ماهیتا معصوم می داند.
·        دلهره و هراس (تشویش)  شاعر اما از این است که همبائی با خویش نادرویش او را به معصیتکاری سوق دهد:

تا توانی می گریز از یار بد
یار بد بدتر بود از مار بد

مار بد ـ تنها ـ  تو را بر جان زند
یار بد بر جان و بر ایمان زند.
(سعدی)  

5

مرا ياري نخواهد كرد، آيا عقل دور انديش
در اين هنگامه تشويش؟

·        معنی تحت اللفظی:
·        آیا عقل دور اندیش در این هنگامه پریشانی و تشویش به یاری من نخواهد شتافت؟

·        اکنون از خردگرائی شاعر توده پرده برمی افتد:
·        شاعر برای حل تضاد میان خویش نادرویش و خود، به حمایت عقل دور اندیش نیاز دارد.

·        اگر ارزیابی محمود کیانوش اعتبار می داشت و عرفای قرون وسطی برای زهری ـ بطور آگاهانه و یا خودپو ـ   منابع «رنگ و آهنگ و نور و شور» و «مراجع تاثیر و اسباب پیروزمندی» می بودند، نمی بایستی به حمایت خرد دوراندیش بیندیشد.

محمود کیانوش
این شعر را از میان حدیث های نفسش جدا کـردم
تا بگویم که حتی در روایت حال هم‌
اگر‌ از رنگ و آهنگ‌ و نور و شور خواجه عبد الله انصاری و شیخ عطار و ابو سعید ابو الخیر،
آگاه یا ناآگاه،
تاثیر بپذیرد، پیروزمندتر بیرون می‌آید

6
رها خواهد نمود آيا مرا
در تنگه ی دشمن كمين بگرفته ‌اي، تنها؟
كه تا از خون سرخ آخرين انديشه ی با  خلق بودن، پاك بودن،زندگي كردن،
تهي سازد رگ جنبان جان جاوداني را.

·        معنی تحت اللفظی:
·        آیا خرد دوراندیش مرا در گذر از تنگه ای که در آن دشمن کمین گرفته، تنها خواهد گذاشت، تا دشمن کمینگرفته در تنگه (خویش نادرویش)، رگ جنبان جان جاودانی مرا از خون سرخ آخرین اندیشه همبائی با خلق، پاکی و زندگی تهی سازد؟

·        اکنون صراحت سوزانی وارد شعر شاعر می شود و تضاد شاعر با خویش نادرویش روشن می گردد:

·        منظور شاعر از خویش نادرویش، اگوئیسم اله منتار (خودخواهی بنیادی) است:
·        منظور شاعر از  خویش نادرویش، آنسامبلی، مجموعه ی به هم پیوسته ای از غرایز و حوایج غریزی رنگارنگ است.

·        چرا و به چه دلیل ما به این نتیجه می رسیم؟  

7
مرا ياري نخواهد كرد، آيا عقل دور انديش
در اين هنگامه تشويش؟
رها خواهد نمود آيا مرا
در تنگه ی دشمن كمين بگرفته ‌اي، تنها
كه تا از خون سرخ آخرين انديشه ی با  خلق بودن، پاك بودن،زندگي كردن،
تهي سازد رگ جنبان جان جاوداني را؟

·        دلیل این استنتاج ما در همین بند شعر است:
·        شاعر برای غلبه بر خویش نادرویش، به حمایت عقل دور اندیش نیاز دارد:
·        این بدان معنی است که محمد زهری به دیالک تیک غریزه و عقل پی برده است.

·        در دیالک تیک غریره و عقل، نقش تعیین کننده از آن غریزه است.
·        غریزه بمراتب قدمت مند تر و قدر قدرت تر از عقل است.
·        تشویش شاعر درست به همین دلیل است.
·        غریزه می تواند در شرایطی دست و پای عقل را ببندد، پوزه بندی بر پوزه عقل زند، به گوشه ای پرتاب کند و یکه تاز میدان شود.
·        جنون نتیجه نهائی همین روند است:
·        جنون به معنی غیاب عقل است و یکه تازی غریزه.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر