محمد زهری
( ۱۳۰۵ ـ ۱۳۷۳)
تحلیلی از
ربابه نون
ربابه نون
خويش نا درويش
·
عنوان این شعر
محمد زهری، «خویش نادرویش» است.
·
خویش یکی از واژه های مهم در شعر محمد زهری است که او برای
تبیین افکار فلسفی اش به خدمت می گیرد.
·
واژه خویش حاوی معانی و مفاهیم مختلف
است که باید بطور مشخص مورد بحث قرار گیرد.
·
خویش نادرویش اما
به چه معنی است؟
1
خویش نادرویش
·
منظور شاعر از
این مفهوم را باید در روند تحلیل شعر کشف کنیم.
2
نهان كردن ندارد سود:
من از با «خويش» بودن، در ستوهم
من از با «خويش» بودن، در ستوهم
اگر چه سنگ سنگم، كوه كوهم
ز يار غار ديرين روزگار خود، در اندوهم
ز يار غار ديرين روزگار خود، در اندوهم
یار
غار
به
کسی گویند که رفیق گرمابه و گلستان باشد:
غم
دوست او را غمگین و شادی اش او را مسرور سازد..
·
معنی تحت اللفظی:
·
نهان کردن مسئله
زیر بیهوده است:
·
من از همبائی با خویش به تنگ آمده ام.
·
اگرچه سنگ واره ام.
·
اگرچه کوه واره ام.
·
اما علیرغم آن، از دست یار غار قدیمی ام، اندوهگینم.
3
نهان كردن ندارد سود:
·
شاعر و یا راوی
این شعر، از رازی پرده برمی دارد.
·
چون دلیلی برای پرده پوشی آن نمی بیند.
·
این سر و راز شاعر اما از چه قرار است؟
4
من از با «خويش» بودن، در ستوهم
·
شاعر از همبائی
با خویشتن خویش به تنگ آمده است.
·
این بدان معنی است که شاعر نه یگانه، بلکه دوگانه
است.
·
دوگانگی اما به چه معنی است؟
5
من از با «خويش» بودن، در ستوهم
اگر چه سنگ سنگم، كوه كوهم
ز يار غار ديرين روزگار خود، در اندوهم
ز يار غار ديرين روزگار خود، در اندوهم
·
شاعر خویش خویش
را یار غار دیرین می نامد.
·
این بدان معنی است که دوگانگی پدیده جدیدی نیست.
·
بلکه از دیرباز بوده است.
·
شاعر بنابرین، همیشه دوگانه بوده است.
·
اکنون، اما از دست «من» درونی خویش به تنگ آمده و دست به
خودافشاگری زده است.
6
نهان كردن ندارد سود:
من از با «خويش» بودن، در ستوهم
من از با «خويش» بودن، در ستوهم
اگر چه سنگ سنگم، كوه كوهم
ز يار غار ديرين روزگار خود، در اندوهم
ز يار غار ديرين روزگار خود، در اندوهم
·
شاعر ضمنا خود را،
یعنی «من» برونی و مرئی خود را سنگ سنگ و کوه کوه می نامد.
·
سنگ هم یکی از واژه های مهم در شعر زهری است.
·
معنا و مفهوم این واژه نیز باید در روند تحلیل اشعار زهری کشف شود.
·
معنای سنگ و کوه در این بند شعر، بیگانگی با
احساس است.
·
واژه مرکب سنگدل
هم به کسی اطلاق می شود که فاقد عاطفه ترحم و و احساس باشد.
·
شاعر علیرغم نداشتن احساس، از دست «من» دیگر خویش، اندوهگین است.
7
نهان كردن ندارد سود:
من از با «خويش» بودن، در ستوهم
من از با «خويش» بودن، در ستوهم
اگر چه سنگ سنگم، كوه كوهم
ز يار غار ديرين روزگار خود، در اندوهم
ز يار غار ديرين روزگار خود، در اندوهم
·
می توان گفت که شاعر
دیالک تیک داخلی و خارجی را به شکل دیالک تیک من درونی و من برونی بسط و تعمیم می
دهد و از قول من برونی از دست من درونی شکوه و شکایت دارد.
·
حالا می توان به فرمالیسم محمود کیانوش پی برد.
·
او کمترین اعتنائی به محتوای این شعر نداشته است.
·
تنها چیزی که برای او مهم بوده، فرم و ساختار
بزعم او یکنواخت این شعر بوده است.
·
ظاهرا محمود کیانوش حتی از شناخت فرم و ساختار این شعر هم عاجز بوده است.
·
چون ما این شعر را اصلا یکنواخت و کسالت آور و معیوب استنباط نمی کنیم.
8
نهان كردن ندارد سود:
من از با «خويش» بودن، در ستوهم
من از با «خويش» بودن، در ستوهم
اگر چه سنگ سنگم، كوه كوهم
ز يار غار ديرين روزگار خود، در اندوهم
ز يار غار ديرين روزگار خود، در اندوهم
·
من برون شاعر در
هر صورت معرفی می شود:
·
من برون شاعر، سنگ سنگ و کوه کوه است.
·
اما علیرغم آن، به ستوه آمده و غمزده است.
·
خواننده با خود
خواهد گفت:
·
من درون شاعر چه موجود وحشت انگیزی است که حتی سنگ سنگ و کوه کوه را به ستوه می
آورد و به اندوه می کشد؟
·
سؤال اکنون این است که من درون از چه قرار است؟
9
چه خويشي با چنين درويش ناخويشي
كه زير خرقه ی صد وصله ی فقرش
قباي اطلس نرم تن آساني است
كه زير خرقه ی صد وصله ی فقرش
قباي اطلس نرم تن آساني است
·
معنی تحت اللفظی:
·
چگونه می توان با
چنین درویش ناخویشی قوم و خویش بود که خرقه پر وصله ی فقر به تن دارد و زیر خرقه،
قبای اطلس نرم تن آسانی؟
10
چه خويشي با چنين درويش ناخويشي
كه زير خرقه ی صد وصله ی فقرش
قباي اطلس نرم تن آساني است
كه زير خرقه ی صد وصله ی فقرش
قباي اطلس نرم تن آساني است
·
شاعر در این بند شعر به توصیف من درون می پردازد:
·
من درون شاعر، ظاهر درویش دارد و ذات توانگر.
·
شاعر به همین دلیل
با من درون خویش در افتاده است.
·
من درون شاعر یک
رنگ و یک رو نیست.
·
دو رو و ریاکار و
متظاهر و عوامفریب است.
·
من درون شاعر توانگری
فقیرنما ست.
·
میان نمود و بود
من درون شاعر، میان ظاهر و ذات (باطن) من
درون شاعر، همخوانی و انطباق وجود ندارد.
·
از نمود او نمی توان به بود او پی برد.
·
از ظاهر او نمی توان به باطن و ذات او وقوف حاصل کرد.
·
قاعده اما بر این است که ظاهر باید نشاندهنده باطن و ذات باشد.
11
·
کسی که خود را به
شکل معصومی جلوه گر سازد و ضمنا خنجر در آستین نهان کرده باشد، نمی تواند مورد
اعتماد لحظه ای همنوعش باشد، چه رسد به همبائی مادام العمر با او.
·
چون قیافه معصومانه او با خنجر تشنه به خون پنهان در آستینش، یعنی ظاهرش با باطنش
همخوانی ندارد.
·
تضاد من برون شاعر با من درونش نیز به همین دلیل است.
·
من درون شاعر، آن نیست که می نماید.
·
آن است که نمی نماید.
·
شاعر من درون خود را نه به عنوان خویش، بلکه به عنوان ناخویش، به عنوان بیگانه
و خصم خویش استنباط می کند.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر