۱۳۹۴ شهریور ۱۹, پنجشنبه

جهان بینی محمد زهری در آئینه آن و این (161)


محمد زهری
( ۱۳۰۵ ـ ۱۳۷۳)
تحلیلی از
ربابه نون

خويش نا درويش

·        عنوان این شعر محمد زهری، «خویش نادرویش» است.
·        خویش یکی از  واژه های مهم در شعر محمد زهری است که او برای تبیین افکار فلسفی اش به خدمت می گیرد.
·        واژه خویش حاوی  معانی و مفاهیم مختلف است که باید بطور مشخص مورد بحث قرار گیرد.

·        خویش نادرویش اما به چه معنی است؟

1
خویش نادرویش

·        منظور شاعر از این مفهوم را باید در روند تحلیل شعر کشف کنیم.

2
نهان كردن ندارد سود:
من از با «خويش» بودن، در ستوهم
اگر چه سنگ سنگم، كوه كوهم
ز يار غار ديرين روزگار خود،  در اندوهم

یار غار
به کسی گویند که رفیق گرمابه و گلستان باشد:
غم دوست او را غمگین و شادی اش او را مسرور سازد..

·        معنی تحت اللفظی:
·        نهان کردن مسئله زیر بیهوده است:
·        من از همبائی با خویش به تنگ آمده ام.
·        اگرچه سنگ واره ام.
·        اگرچه کوه واره ام.
·        اما علیرغم آن، از دست یار غار قدیمی ام، اندوهگینم.

3
نهان كردن ندارد سود:

·        شاعر و یا راوی این شعر، از رازی پرده برمی دارد.
·        چون دلیلی برای پرده پوشی آن نمی بیند.

·        این سر و راز شاعر اما از چه قرار است؟  

4
من از با «خويش» بودن، در ستوهم

·        شاعر از همبائی با خویشتن خویش به تنگ آمده است.
·        این بدان معنی است که شاعر نه یگانه، بلکه دوگانه است.

·        دوگانگی اما به چه معنی است؟  

5
من از با «خويش» بودن، در ستوهم
اگر چه سنگ سنگم، كوه كوهم
ز يار غار ديرين روزگار خود،  در اندوهم

·        شاعر خویش خویش را یار غار دیرین می نامد.
·        این بدان معنی است که دوگانگی پدیده جدیدی نیست.
·        بلکه از دیرباز بوده است.
·        شاعر بنابرین، همیشه دوگانه بوده است.
·        اکنون، اما از دست «من» درونی خویش به تنگ آمده و دست به خودافشاگری زده است.

6
نهان كردن ندارد سود:
من از با «خويش» بودن، در ستوهم
اگر چه سنگ سنگم، كوه كوهم
ز يار غار ديرين روزگار خود،  در اندوهم

·        شاعر ضمنا خود را، یعنی «من» برونی و مرئی خود را سنگ سنگ و کوه کوه می نامد.
·        سنگ هم یکی از واژه های مهم در شعر زهری است.
·        معنا و مفهوم این واژه نیز باید در روند تحلیل اشعار زهری کشف شود.

·        معنای سنگ و کوه در این بند شعر، بیگانگی با احساس است.
·        واژه مرکب سنگدل هم به کسی اطلاق می شود که فاقد عاطفه ترحم و و احساس باشد.
·        شاعر علیرغم نداشتن احساس، از دست «من» دیگر خویش، اندوهگین است.

7
نهان كردن ندارد سود:
من از با «خويش» بودن، در ستوهم
اگر چه سنگ سنگم، كوه كوهم
ز يار غار ديرين روزگار خود،  در اندوهم

·        می توان گفت که شاعر دیالک تیک داخلی و خارجی را به شکل دیالک تیک من درونی و من برونی بسط و تعمیم می دهد و از قول من برونی از دست من درونی شکوه و شکایت دارد.

·        حالا می توان به فرمالیسم محمود کیانوش پی برد.
·        او کمترین اعتنائی به محتوای این شعر نداشته است.
·        تنها چیزی که برای او مهم بوده، فرم و ساختار بزعم او یکنواخت این شعر بوده است.
·        ظاهرا محمود کیانوش حتی از شناخت فرم و ساختار این شعر هم عاجز بوده است.
·        چون ما این شعر را اصلا یکنواخت و کسالت آور و معیوب استنباط نمی کنیم.

8
نهان كردن ندارد سود:
من از با «خويش» بودن، در ستوهم
اگر چه سنگ سنگم، كوه كوهم
ز يار غار ديرين روزگار خود،  در اندوهم

·        من برون شاعر در هر صورت معرفی می شود:
·        من برون شاعر، سنگ سنگ و کوه کوه است.
·        اما علیرغم آن، به ستوه آمده و غمزده است.

·        خواننده با خود خواهد گفت:
·        من درون شاعر چه موجود وحشت انگیزی است که حتی سنگ سنگ و کوه کوه را به ستوه می آورد و به اندوه می کشد؟

·        سؤال اکنون این است که من درون از چه قرار است؟

9
چه خويشي با چنين درويش ناخويشي
كه زير خرقه ی صد وصله  ی فقرش
قباي اطلس نرم تن آساني است

·        معنی تحت اللفظی:
·        چگونه می توان با چنین درویش ناخویشی قوم و خویش بود که خرقه پر وصله ی فقر به تن دارد و زیر خرقه، قبای اطلس نرم تن آسانی؟

10
چه خويشي با چنين درويش ناخويشي
كه زير خرقه ی صد وصله  ی فقرش
قباي اطلس نرم تن آساني است

·        شاعر در این بند شعر به توصیف من درون می پردازد:
·        من درون شاعر، ظاهر درویش دارد و ذات توانگر.

·        شاعر به همین دلیل با من درون خویش در افتاده است.
·        من درون شاعر یک رنگ و یک رو نیست.
·        دو رو و ریاکار و متظاهر و عوامفریب است.
·        من درون شاعر توانگری فقیرنما ست.

·        میان نمود و بود من درون شاعر، میان ظاهر و ذات (باطن)  من درون شاعر، همخوانی و انطباق وجود ندارد.
·        از نمود او نمی توان به بود او پی برد.
·        از ظاهر او نمی توان به باطن و ذات او وقوف حاصل کرد.
·        قاعده اما بر این است که ظاهر باید نشاندهنده باطن و ذات باشد.


11
·        کسی که خود را به شکل معصومی جلوه گر سازد و ضمنا خنجر در آستین نهان کرده باشد، نمی تواند مورد اعتماد لحظه ای همنوعش باشد، چه رسد به همبائی مادام العمر با او.

·        چون قیافه معصومانه او با خنجر تشنه به خون پنهان در آستینش، یعنی ظاهرش با باطنش همخوانی ندارد.
·        تضاد من برون شاعر با من درونش نیز به همین دلیل است.
·        من درون شاعر، آن نیست که می نماید.
·        آن است که نمی نماید.
·        شاعر من درون خود را نه به عنوان خویش، بلکه به عنوان ناخویش، به عنوان بیگانه و خصم خویش استنباط می کند.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر