محمد زهری
( ۱۳۰۵ ـ ۱۳۷۳)
تحلیلی از
ربابه نون
ربابه نون
محمود کیانوش
این شعر را از میان حدیث های نفسش جدا کـردم
تا بگویم که حتی در روایت حال هم
اگر از رنگ و آهنگ و نور و شور خواجه عبد الله انصاری
و شیخ عطار و ابو سعید ابو الخیر،
آگاه یا ناآگاه،
تاثیر بپذیرد، پیروزمندتر بیرون میآید
تا از روایتگری های یکنواخت که در آنـها مـصراع ها دراز است
و قافیه ها قافیه زا و روایتگستر و روایت طالب تتابع اضافات:
چه خویشی با چنین درویش ناخویشی
که زیر خرقه صد وصله فقرش، قبای اطلس نرم تن آسانی است
خدایی می نماید، لیک در سودای شیطانی است.
·
یکی دیگر از
اشعار یکنواخت محمد زهری، از دیدی محمود کیانوش، شعر «خویش نادرویش» است.
·
ما این شعر زهری را نیز مورد تأمل قرار می دهیم تا هم آن را بهتر درک کنیم و
هم صحت و سقم کیانوش را به محک تجربه زنیم:
خويش نا درويش
محمد زهری
نهان كردن ندارد سود:
من از با «خويش» بودن، در ستوهم
من از با «خويش» بودن، در ستوهم
اگر چه سنگ سنگم، كوه كوهم
ز يار غار ديرين روزگار خود، در اندوهم
ز يار غار ديرين روزگار خود، در اندوهم
چه خويشي با چنين درويش ناخويشي
كه زير خرقه ی صد وصله ی فقرش
قباي اطلس نرم تن آساني است
كه زير خرقه ی صد وصله ی فقرش
قباي اطلس نرم تن آساني است
دل معصوم من، در چنگ گرگ تيز دنداني است
كه مي داند دريدن را، نمي داند وليكن دوختن را
كه مي داند دريدن را، نمي داند وليكن دوختن را
مرا ياري نخواهد كرد، آيا عقل دور انديش
در اين هنگامه تشويش؟
رها خواهد نمود آيا مرا
در تنگه ی دشمن كمين بگرفته اي، تنها؟
كه تا از خون سرخ آخرين انديشه ی با خلق بودن، پاك بودن،زندگي كردن،
تهي سازد رگ جنبان جان جاوداني را.
من از زنگار هر آيينه بيزارم
كه مي پوشد جلاي روشن تصوير معصوم حقيقت را
ولي اين «خويش» نادرويش، بيمار است
ز هر تصوير در آيينه بيزار است
چه خويشي با چنين درويش ناخويشي
در اين هنگامه ی هنگامه ها؟
ميان ما نه جاي آشتي، نه جاي زنهار است
براي آخرين بار، از ميان ما دوتا، تنها يكي بايد بجا ماند
من معصوم، يا آن «خويش» نادرويش
كدامين را خدا داند.
كدامين را خدا داند.
پایان
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر