۱۳۹۱ فروردین ۱۹, شنبه

سیری در شعری از رضا افضلی (3)

تنها شدی

رضا افضلی
شاعر، مترجم، پژوهشگر و استاد دانشگاه

(1.1.73)
سرچشمه:
تارنمای «شعرها و حرف ها»
http://rezaafzali.blogfa.com

شین میم شین

• تنها شدی
• مثلِ حياط خلوت متروك

• تنها شدي
• با خارهاي هرزه اندوهت
• با گربه اي سياه كه در وحشتِ غروب
• چون غم كنار بام تو مي آيد.

*****
• فرزندهاي تو
• نوروزها كنار تو مي آيند
• تا دردهاي شان را
• چون مبل هاي كهنه اسقاط
• در خلوتِ خموش تو بگذارند.

*****

• تنها شدي
• مثل حياط خلوت متروك.

ادامه تحلیل شعر «تنها شدی!»

حکم دوم
فرزندهاي تو
نوروزها كنار تو مي آيند
تا دردهاي شان را
چون مبل هاي كهنه اسقاط
در خلوتِ خموش تو بگذارند

• شاعر در این بند واپسین شعر بر رابطه طبیعی غامض و بغرنجی انگشت می نهد، بر دیالک تیک مادر ـ پدر ـ فرزند.

• دیالک تیک مادر ـ پدر ـ فرزند یکی از گرهی ترین دیالک تیک های هستی ـ احتمالا ـ همه موجودات زنده است.

• این دیالک تیک شاید یکی از دیالک تیک های تابو ست و شاعر شاید اولین کسی است که به حلاجی رئالیستی این دیالک تیک خطر کرده اند.


• ما برای بحث پیرامون محتوای این بند شعر باید به تأمل روی مفاهیمی بپردازیم که شاعر به خدمت گرفته اند:

• «فرزندهاي تو»، «نوروزها»، «دردها»، « مبل هاي كهنه اسقاط»، «خلوتِ خموش»

• شاعر برای تشریح دیالک تیک مادر ـ پدر ـ فرزند، دیالک تیک مولد و مولود را به شکل دیالک تیک تو و فرزندهای تو بسط و تعمیم می دهند.

• فرزند برای مادر ـ پدر حاوی معانی بغرنج نامکشوفی است.

الف

• فرزند محصول کار مادر ـ پدر است، که در مفهوم دیرآشنای «تولید مثل» بازگو می شود، بی آنکه با تولید مایحتاج زندگی در پیوند معنوی قرار داده شود.
• تولید مثل اما کم دردتر و کمخرج تر از تولید مایحتاج مادی و معنوی زندگی نیست و اصولا بدون تولید مثل، زمینه مادی برای تولید مایحتاج زندگی فراهم نمی شود:
• کسی برای اجنه و ملائکه، کفش و جوراب، خانه و مدرسه، قطار و هواپیما تولید نمی کند.

• فرزندها درست به همان سان محصول کار عرقریز با و بی واسطه بنی بشرند که گاوآهن محصول کار عرقریز آهنگر است.


• مادر ـ پدر در فرزند خویش بلحاظ ژنتیک، خود را باز می یابند.

• این اما تمامت بازتاب نیست.

• مادر ـ پدر علاوه بر این، در فرزند خویش ماهیت انسانی و مولد خود را باز می یابند و باز می شناسند و ببرکت همین بازیابی و بازشناسی، حساب خود را از دیگر موجودات زنده (مور و ملخ و دام و دد) جدا می کنند.


• در این مورد میان مادر ـ پدر و فرزند همان رابطه تکوین می یابد که میان آهنگر و گاوآهن.
• آهنگر در گاوآهن، ماهیت انسانی و مولد خود را باز می یابد، مادر ـ پدر نیز در فرزند.

• عشق مادر ـ پدر به فرزند از این لحاظ، حساب خود را از عشق غریزی همه موجودات زنده به فرزند جدا می کند.

• به عبارت دقیقتر عشق کیفیتا نوینی به عشق غریزی اضافه می شود.

• عظمت و غول آسائی عشق مادر ـ پدر به فرزند که ایرج میرزا در شعر «قلب مادر» ـ بی رحمانه ولی واقع بینانه ـ به تحریر تصویرمند تکاندهنده ای می کشد، از همین رو ست.


ایرج میرزا (۱۲۵۱- ۱۳۰۴)

قلب مادر


• داد معشوقه‌ به‌ عاشق‌ پیغام‌
• که‌ کُند مادرِ تو با من‌ جنگ

• هر کُجا بیندم‌ از دور کُند
• چهره‌ پر چین‌ و جبین‌ پُر آژنگ

• با نگاهِ غضب‌ آلود زند
• بر دلِ نازکِ من‌ تیرِ خدنگ

• مادرِ سنگ‌دلت تا زنده‌ است
• شهد در کامِ من‌ و توست‌ شَرنگ

• نشوم‌ یکدل‌ و یکرنگ‌ تو را
• تا نسازی‌ دلِ او از خون‌ رنگ

• گر تو خواهی‌ به‌ وصالم‌ برسی‌
• باید این‌ ساعت‌ بی‌ خوف و درنگ

• روی‌ و سینۀ تنگش‌ بدری‌
• دل‌ برون‌ آری‌ از آن‌ سینۀ تنگ

• گرم‌ و خونین‌ به‌ منش‌ باز آری‌
• تا بَرد ز آینۀ‌ قلبم‌ زنگ

• عاشقِ بی‌ خرد ناهنجار
• نه، بل‌ آن‌ فاسقِ بی‌ عصمت و ننگ

• حُرمتِ مادری‌ از یاد ببُرد
• خیره‌ از باده‌ و دیوانه‌ ز بنگ

• رفت‌ و مادر را افکند به‌ خاک‌
• سینه‌ بدرید و دل‌ آورد به‌ چنگ

• قصدِ سرمنزلِ معشوق‌ نمود
• دلِ مادر به‌ کفش‌ چون‌ نارنگ

• از قضا خورد دمِ در به‌ زمین‌
• و اندکی‌ سُوده شد او را آرنگ

• وان‌ دل‌ گرم‌ که‌ جان‌ داشت‌ هنوز
• اوفتاد از کف‌ آن‌ بی‌ فرهنگ

• از زمین‌ باز چو برخاست‌، نمود
• پی‌ برداشتن‌ آن‌ آهنگ

• دید کز آن‌ دل‌ آغشته‌ به‌ خون‌
• آید آهسته‌ برون‌ این‌ آهنگ:

• «آه،‌ دست‌ پسرم‌ یافت‌ خراش‌
• آه‌، پای‌ پسرم‌ خورد به‌ سنگ!»
ب

• استحکام شگرف دیالک تیک مادر ـ پدر ـ فرزند نیز از این منابع دوگانه عشق ریشه می گیرد.
• انسان فقط بلحاظ غریزی، عاشق فرزند خود نیست، بلکه بلحاظ ماهوی (تولیدی) نیز.
• این همان عشقی است که آهنگر به گاوآهن دارد.

ت

• برای درک این عشق انسانی باید به فرق ماهوی آهن و گاوآهن اندیشید:

• نیما به این دیالک تیک، وقوفی شگرف دارد که در متاتحلیلی بر تحلیل سیاوش کسرائی در تارنمای دایرة المعارف روشنگری مورد بحث قرار گرفته است.


• گاوآهن چیست؟
• گاوآهن عبارت است از آهن فرم یافته از نو.
• گاوآهن عبارت است از طبیعت اول به اضافه طبیعت دوم:
• آهن به اضافه ایده و روح انسانی ـ به زبان هگل

• گاوآهن جولانگاه دیالک تیک طبیعت و جامعه است!
• گاوآهن جولانگاه دیالک تیک ماده و ایده است.

• آهنگر قبل از تبدیل آهن به گاوآهن، مدل فکری گاوآهن را در کله خود می سازد و بعد آهن را هدفمندانه و هنرمندانه چنان تغییر فرم می دهد که نهایتا با مدل فکری او دمساز می گردد.

• گاوآهن عبارت است از آهن و نیروی کار جسمی و فکری (روحی ـ روانی ـ عاطفی) آهنگر.
• آنچه آهن خام را به گاوآهن توسعه می دهد، دخول روح آدمی در آهن است، همامیزی احساس و عاطفه و اندیشه و انرژی مادی و معنوی انسانی با آهن است.

• آهنگر در گاوآهن، صحت مدل فکری خود را، لیاقت معرفتی ـ نظری خود را، توان تحول بخش خویش را در زمینه توسعه طبیعت خام به طبیعت معنامند مفید به عیان می بیند و در واقع خود را و به عبارت دقیقتر، ماهیت انسانی سازنده و مولد خود را باز می بیند و بدین دلیل به گاوآهن عشق می ورزد.


• عشق آهنگر به گاوآهن در حقیقت عشق به عظمت و لیاقت نظری و عملی خویشتن است.


• خدا هم ـ به روایتی ـ پس از دمیدن روح در کالبد حوا و آدم، خود را در آئینه کار خود بازمی یابد، بازمی شناسد و به تحسین از ماهیت مولد خویش برمی خیزد و فتبارک الله احسن الخالقین سر می دهد و بقیه موجودات را به تعظیم در برابر محصول کار عرقریز خود فرمان می دهد.


• انسان نیز در محصول کار خویش نه طبیعت بی جان را، بلکه خویشتن خویش را، طبیعت روحمند اندیشنده را می پرستد.
• همین دیالک تیک آهنگر و گاوآهن در مورد دیالک تیک مادر ـ پدر ـ فرزند نیز صادق است.

پ

• خاصیت (استثنائیت) دیالک تیک مادر ـ پدر ـ فرزند نیز تا حدی در خاصیت دیالک تیک آهنگر و گاوآهن است.
• عشق آهنگر به گاوآهن ـ در تحلیل نهائی ـ عشقی یکجانبه است، عشقی بی پاسخ است، عشق مادر ـ پدر به فرزند نیز به همان سان و چه بسا حتی بدتر!

• چرا و به چه دلیل؟

• برای درک این خودویژگی، آشنائی با قانون دیالک تیکی نفی نفی ضرورت دارد.

• تحول کیفی چیزها، پدیده ها و سیستم ها از خرد تا کلان، از گردنه نفی نفی می گذرد:

• دانه گندمی را برزگر بر خاک شخم خورده می پاشد.
• دانه رشد و نمو می کند و بوسیله گیاه گندم نفی می شود:
• گیاه گندم از بطن دانه سر برمی کشد و ضمنا فاتحه بلندی بر آن می خواند.
• هنوز تلاوت فاتحه به پایان نرسیده که دانه نفی شده از سنبل گندم در کمیت و کیفیت غیر قابل قیاس با دانه ی نخستین قد می افرازد و گورکن خویش را رهسپار گور می سازد تا سیکل شکوهمند دانه ـ گیاه ـ دانه قوام یابد، تا قانون دیالک تیکی نفی نفی اثبات شود، بر اریکه قدرت بلامنازع خویش جا خوش کند و فرمان دهد!

• فرزند نیز بسان دانه از بطن مادر ـ پدر سر برمی کشد و در روند توسعه خویش به نفی مادر ـ پدر برمی خیزد تا در پله توسعه ای دیگر، خود ـ به نوبه خود ـ بوسیله فرزند خود نفی شود.


• نفی مادر ـ پدر را فرزند امری طبیعی و ناگزیر تلقی می کند، به همان سان که نهال نفی دانه را و دانه های نو پدید نفی درخت را.

• اکنون نظری دیگر به بند آخر شعر شاعر می افکنیم:

فرزندهاي تو
نوروزها كنار تو مي آيند
تا دردهاي شان را
چون مبل هاي كهنه اسقاط
در خلوتِ خموش تو بگذارند.

• فرزندها اگر بخت یار باشد، اگر سنت ها جانسختی نشان دهند، شاید نوروزها نزد مادر ـ پدر بیایند.
• تازه اگر هم بیایند، هدیه ای از جنس درد به همراه می آورند و در دل دردمند مادر ـ پدر انبار می کنند.

• نوعی تخلیه درد خویش در حیاط خلوت متروکی به نام دل دردمند مادر ـ پدر، بسان تخلیه خانه خویش از مبل های کهنه فرسوده، بیهوده و دورافکندنی در حیاط خلوت متروکی!


• از واژه واژه این شعر شاعر ـ و به احتمال قوی تک تک اشعار ایشان ـ هومانیسم خردسرشتی تراوش می کند، هومانیسمی شگرف، ستایش انگیز و بی عیب و نقص!

• چرا و به چه دلیل؟

• به این دلیل ساده که شاعر بسان فیلسوفی از طراز نو، چیزها، پدیده ها و سیستم ها را همه جانبه می بیند و منعکس می کند:
• برخوردی و شیوه برخوردی نادر و آموختنی!

• شاعر بی کمترین شباهت به نقال قصه ها، فقط به انعکاس درد مادر ـ پدر نمی پردازد، بلکه همزمان با تشریح درد مادر ـ پدر، از درد نسل جدید، از درد فرزند گرفتار در چنگ تضادهای چرکین مردافکن خبر می دهد.

انسان در جامعه طبقاتی، نان بخور و نمیر خود و خانواده خود را چه بسا از کام اژدهائی بدر می کشد.
زندگی آسان نیست!
عمر شاعر دراز باد!
پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر