۱۳۹۱ فروردین ۱۳, یکشنبه

سیری در شعری از یوسف صدیق (گیلراد) (3)

«بودن یا نبودن، مسئله این است!»
سرچشمه
اخبار روز:
www.akhbar-rooz.com

تحلیل واره ای از شین میم شین

بودن یا نبودن ...
• همه ی شوخی این است.

• بازآفرینی معنا
• در جستجوی خویش.

• همه ی بازی این است.
تلاش در جهات تحلیل شعر

1
مفهوم «بودن یا نبودن»

• برای درک محتوای غول آسای این مفهوم باید شکسپیر را شناخت و برای تصور وضع و حال روحی شاعر این شعر، وضع و حال روحی هاملت را به هنگام بر زبان راندن حکم زیر در مد نظر داشت:
• «بودن یا نبودن، مسئله این است!»

• هاملت در لحظه تصمیمگیری به عمل این فراز سهمگین را بر زبان می آورد.

• ایکاش فرصت می شد تا هاملت را دوباره بخوانیم و برای درک ژرفای این شعر به خدمت گیریم.


2
بودن یا نبودن ...
همه ی شوخی این است!

• شاعر مفهوم شکسپیری «بودن یا نبودن» را از نو و به سیاق خاص خویش تعریف می کند:
• او حکم «مسئله این است!» را با حکم «همه ی شوخی این است!» جایگزین می سازد.

• شاعر با این بازتعریف مفهوم «بودن یا نبودن» چه برای گفتن دارد؟

• ظاهرا بودن و یا نبودن در شرایط مادی و روحی فعلی، نه مسئله ای تعیین کننده و سرنوشت ساز، بلکه شوخی ئی بیش نیست!
• به عبارت دقیقتر، تمامت شوخی را بودن یا نبودن تشکیل می دهد.

• در این بازتعریف شاعر از مفهوم «بودن یا نبودن» چه اندیشه و گزارشی برای ابلاغ وجود دارد؟

• وقتی شاعری می گوید که بودن یا نبودن، همه ی شوخی را تشکیل می دهد، چه می خواهد بگوید؟

• شوخی به چه معنی است؟
الف

• یکی از معانی شوخی، گستاخی، بی شرمی، بی حیائی است.

• آیا منظور شاعر این است که بودن یا نبودن، تمامت بی شرمی بشری را تشکیل می دهد تا انسان عصر حاضر بسان هیولائی بی عرق شرمی بر جبین، با گستاخی خارق العاده، تمامت زیبائی های مادی و معنوی به میراث مانده را لگدمال کند و بی پروا و بی مهابا بگذرد؟


• روز و شب بی شرمانه دروغ تحویل خلایق دهد و به بهانه های واهی «آزادی»، «دموکراسی»، «حقوق بشر»، «حقوق زن» و غیره جوامع بی دفاع بشری را به ویرانه های بی حد و مرز بدل سازد و میلیون ها انسان را به خاک و خاکستر بنشاند؟


• این تصور با محتوای شعر شاعر تحت عنوان «کوک» انطباق دارد.


ب

• شوخی اما به معنی ضد جدی، به معنی سهل و آسان نیز بکار می رود.

• آیا منظور شاعر این است که تصمیمگیری بر سر بودن یا نبودن، دیگر نه مسئله ای تعیین کننده، نه امری جدی و ارزشمند، بل چیزی سهل و آسان است؟


• این تصور اما بلحاظ جهان بینی به چه معنی است؟

• وقتی شاعری بودن و یا نبودن را شوخی تلقی می کند، موضعی صد در صد متضاد با موضع هاملت اتخاذ می کند:
• برای هاملت، بودن یا نبودن به مسئله ی اصلی برای اقدام به عمل و یا پرهیز از عمل بدل می شود، ولی برای شاعر ـ در این شعر ـ به شوخی ئی تنزل می یابد.

• اگر زندگی از محتوای اصیل خود تهی شود، اگر انسان ـ به مثابه سوبژکت بلامنازع تاریخ ـ سلب سوبژکتیویته (فاعلیت) شود، اگر انسان به قول فروغ فرخزاد به تفاله یک انسان تقلیل یابد و دیگر نقش و فونکسیون جهاندگرگونساز به عهده نداشته باشد، یعنی پیشاپیش مرده باشد، در آن صورت، «بودن یا نبودن» به شوخی شباهت خواهد داشت.

• ما متأسفانه و یا خوشبختانه از جهان بینی شاعر این شعر بکلی بی خبریم.

• اگر سراینده شعر «کوک» ـ به عنوان مشتی، نمودنه ای از خروار ـ کسی دیگر می بود، می شد وجه تشابهی میان جهان بینی شاعر و جهان بینی قهرمان آلبر کامو در کتاب «بیگانه» کشف کرد که بودن یا نبودن برایش یکسان می نمود.
• ولی چنین تصوری ـ حتی ـ ابلهانه است.

• برای اینکه ما اکنون در دوره ای بکلی متفاوت با دوره آلبر کامو بسر می بریم و چنین مقایسه ای نه مجاز است و نه معقول و نه منطقی.

• در هر صورت این ویژگی اصلی فرماسیون های اجتماعی ـ اقتصادی واپسین است که زندگی از محتوای ارزش سازش تهی می شود و تهوع آور می شود و برای بنی بشر هومانیست، تحول طلب و ترقی خواه چاره ای جز براندازی اش باقی نمی ماند!

3
بازآفرینی معنا
در جستجوی خویش
همه ی بازی این است!

توانا بود، هر که دانا بود!

• شاعر در این بند واپسین شعر، کلام واپسین را بر زبان می راند و همه حدسیات و گمانورزی های ما را نقش بر آب و بی اعتبار می سازد:
• دیگر نه اثری از تشابه به آلبرکامو باقی می ماند و نه از تفاله وارگی انسان به زعم فروغ فرخزاد!

• بودن یا نبودن اکنون، در این بند شعر از نو تعریف می شود، تعریفی نوین و بکر و بدیع:
• بازآفرینی معنا در جست و جوی خویش به مثابه تمامت نقش و فونکسیون بنی بشر، به مثابه تمامت رسالت تاریخی انسان ها!

• اکنون این سؤال پیش می آید که «بازآفرینی معنا در جست و جوی خویش» به چه معنی است؟

• اگر اشتباه نکنیم، شاعر در این بند شعر، دیالک تیک وسیله و هدف را به شکل دیالک تیک جستجوی خویش و بازآفرینی معنا بسط و تعمیم می دهد.

• بدین طریق، خودجوئی به وسیله ای برای باز آفرینی معنای زندگی بدل می شود.

• این ضمنا بدان معنی است که معنای زندگی دیری است که از بین رفته است و باید از نو احیا شود و حتی ژرفتر و رادیکالتر از احیا، باید از نو آفریده شود و وسیله بازآفرینی معنای زندگی، خودجوئی است!


• خودجوئی اما در بستر دیالک تیک من و غیرمن قوام می یابد:
• فرد در بستر دیالک تیک خود و دیگران، در بستر دیالک تیک خود و طبیعت پیرامون، در بستر دیالک تیک خود و جامعه، خود را می جوید، می یابد، می شناسد:

• خودجوئی، خودیابی و خودشناسی
با جامعه جوئی، جامعه یابی و جامعه شناسی، با جهان جوئی، جهان یابی و جهان شناسی در پیوند دیالک تیکی ناگسستنی قرار دارد و دست در دست می رود.


• عظمت مضمونی شعر موجز شاعر اکنون عیان می گردد.


• ظاهرا در شعری موجز و مختصر، دنیائی از اندیشه تقطیر یافته است.

• شاعر در این بند شعر، کشوهای تو در توی دیالک تیک را پشت سر هم توسعه می دهد:
• دیالک تیک خودجوئی ـ جامعه جوئی، خودیابی ـ جامعه یابی، خودشناسی ـ جامعه شناسی را.
• دیالک تیک خودجوئی ـ جهان جوئی، خودیابی ـ جهان یابی، خودشناسی ـ جهان شناسی را.

• و نهایتا دیالک تیک وسیله و هدف را به شکل دیالک تیک خود شناسی ـ جامعه شناسی ـ جهان شناسی و باز آفرینی معنا بسط و تعمیم می دهد.


• بی تردید، خود شاعر هم حتی به غنای غول آسا و ژرفای عمق ناپیدای اندیشه نهفته در این شعر واقف نیست.

• شعر همیشه در دیالک تیکی از آگاهی و خودپوئی سروده می شود.

• و لذا مولد شعر هرگز نمی تواند به تمامت عظمت و غنای مولود خویش واقف باشد.

• ماندگاری ابدی آثار هنری و طراوت لایزال آنها نیز درست همین جا ست:
• حتی هزاران سال بعد، شعری می تواند خوانده شود و معانی هنوز نامکشوف جدیدی کشف شوند.

• بازآفرینی معنا برای زندگی بدین طریق از گردنه دیالک تیک خودشناسی و جامعه شناسی می گذرد و این بزعم شاعر، تمامت رسالت انسان عصر حاضر است.
• بدون خودشناسی و جامعه شناسی و جهان شناسی، بدون شعور طبقاتی، بازآفرینی معنای از بین رفته محال است.

• این مهمترین حقیقت امری است که شاعر درنگ کرده است تا به گوش هوش بنی بشر برساند!


• بدون شناخت خود و جامعه و جهان، بازآفرینی معنا محال است.

• چرا و به چه دلیل؟


• به این دلیل روشن که بدون شناخت خود و جامعه و جهان، شناخت مناسبات اجتماعی از هر نوع محال است و بدون شناخت مناسبات اجتماعی، جایگزینی مناسبات کهنه و پیشرفت ستیز با مناسبات اجتماعی انقلابی و نوین، یعنی با پی افکندن طرحی از زندگی نوین امکان ناپذیر است.

• شناخت و شعور به قفس تنگ روح خوگر نمی شود، در عالم روح درجا نمی زند!

• شناخت و شعور دیر یا زود عالم روح را ترک می گوید تا در عالم واقع، به قهر مادی بدل شود و مناسبات مادی را با توسل به قهر مادی دگرگون سازد.


از این حقیقت امر، حکیم طوس حتی هزارسال پیش با خبر بوده است:
دانائی توانائی است!
پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر