«تالاب رؤیاها» نزدیک به بیست سال پیش سروده شده است
چندی پیش در لابلای "یادداشت های از یاد رفته" آن را بازیافتم
پس لرزه های روحی حاصل از جنایات هولناک رفته بر زندانیان سیاسی تابستان ۶۷ (که عزیزانی از میان ایشان را از دور و نزدیک می شناختم و دوست می داشتم) تا مدت ها در بُهت و حیرت مرا در خود فرو بُرد
شگفت از ددمنشی انسان وارههایی که دست در خون های گرامی شُسته بودند، چون کابوس شبانه، سال ها بر جسم و روحم سنگینی می کرد
تاب آوردن درد های غم افزا و بر آمدن از پس این رنج جانفرسا را تنها می توانستم با تبلور کلماتی که در تالاب رؤیاها فراهم آمده بود، از سر بگذرانم
اما دریغ، این زخم کاری که سینه و پهلوی واژهها را شکافته بود، همچنان گرم وخونچکان باز است
سرچشمه:
ئیرما
http://irma-a.blogspot.com
• آن سوی دریا می ترکد
• شبانه ـ آوازی حزین می خواند،
• آن سوتر
• سایه ی سنگین وهنی بر دریا
• نمای خاموشی گزیده است.
• نگاه به ابرها می دوزم
• دست در خونی تازه و گرم
• فرو می شویم
• دراعماق بیمناک دوری از خویش
• تا گریزی بیابم.
• نه، نه
• چه دور است از من
• شب افتاده بر جنازه ها.
• جهان از روزنه های شکسته می تابد
• و رؤیای کال عشق
• از خفیه گاهی تاریک
• سر بر می آورد.
• به یاد می آوری
• سر گذشتت را
• و می گریزی شتابان از آن.
• غرور، سنگ پاره نفرتی است
• به گذشته پرتاب می کنی.
• میدان بزرگ
• با هزار اسب اندوه
• هلهله ای غم فزا سرمی دهد،
• روز در پس سنگ ها پناهی جسته است
• و شب رام می شود
• میان گیسوانت
• به پشت، طاقباز افتاده ای
• بر چمن خونین
• و بهار
• اززیبائی ات فاصله می گیرد.
• سر فراز آورده ای
• و به گوش زندگی
• زمزمه ای تلخ می خوانی.
• چه می خواستی؟
• چه یافتی!
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر