۱۳۹۹ اردیبهشت ۹, سه‌شنبه

خردستیزی در شعر عرفانی سایه تحت عنوان «آینه در آینه» (۳)


خردستیزی
اثری 
از
پابلو پیکاسو
 
آینه در آینه
(آلما آتا شهریور ۱۳۵۲)
 (۱۹۷۳ میلادی) 
 
هوشنگ ابتهاج 
(سایه)
 
بیت دوم شعر

 جان دل و دیده منم، گریه خندیده منم
  یار پسندیده منم، یار پسندید مرا
 
 هشدار!
 عرفان می تواند، ایدئولوژی توجیه نوکری و سرسپردگی باشد.
 
فقط کافی است تعبیری در خور از واژه «یار» به دست دهی.
 باقی کار به طور خود به خودی رو به راه می شود.

 سربازجوی ساواک نیز عارف بود:
 سایه ی سایه ی خدا بود، 
ظل ظل الله بود.
 و بی دغدغه خاطری به آزار و تحقیر خردسالی شانزده ساله برخاسته بود، 
که سایه شدن را توهینی تلقی می کرد و در شأن انسان نمی دانست.

حکم سوم

 کعبه منم، قبله منم، سوی من آرید نماز
 کان صنم قبله نما خم شد و بوسید مرا


  عارف عاری از هویت و استقلال و اختیار 
که
 سایه غیر است، 
که 
بیگانه با خویشتن خویش است، 
سنگ تمام می گذارد، 
سنگ تمامی که بی نشان از اندیشه و خرد اندیشنده است.
  او مدعی کعبه و قبله بودن است و خداگونه از ساکنان کائنات سجده عاجزانه می طلبد.

  آدم بی اختیار یاد کد خدا می افتد که افتخار گرفتن از افسار الاغ مباشر را داشته و آن را دلیلی بر قدر قدرتی خویش می شمارد و از اهالی ده اطاعت بی چون و چرا می طلبد.

 جالب اما نحوه استدلال کد خدا منشانه عارف است.
 در جواب این سؤال که چرا باید در برابر سایه ای بی هویت به سجده در آمد،
 می گوید که بت او را بوسیده است.

  اگر می گفت
 صنم چنین خواسته است، 
می شد بالاخره منطقی دست و پا شکسته، دیکته ای ـ به قول گوهرمراد ـ در آن یافت.

 ولی بوسه صنم را دلیلی بر کعبه و قبله بودن خود دانستن و انتظار عبادت از سکنه کائنات داشتن، 
ضد عقلی ضد منطقی است.

  اما صنم عارف 
صنمی معمولی نیست.
 صنم معمولی را می توان از خمیری و یا خرمائی سرهم بندی کرد و در گوشه بتخانه   گذاشت و به وقت گرسنگی، آمد و شکمی از عزا در آورد.

  صنم عارف 
قبله نما ست.
 صنم عارف
 اصلا صنم نیست.
 
صنم که قبله نمائی نمی کند.
  قبله 
تنها
 در 
صورت غیاب صنم 
معنی پیدا می کند.

• خلاصه مطلب این که صنمی که صنم نیست، خم شده و عارف را که سایه ای بیش نیست، بوسیده و لذا سایه به برکت این بوسه، مادیت یافته، کعبه و در نتیجه قبله شده و هوای طلب سجده از مردم بر سرش زده است.

 عرفان به اصطلاح چپ قرون وسطی 
را 
از آن رو مترقی می نامند که به نفی واسطه میان خلق و خدا برخاسته بود
 و 
سرانجام در الحاد واره ای به نفی خود خدا 
منتهی می شد.
 
 ولی
 این نفی 
یک نفی غیردیالک تیکی و متافیزیکی بوده است 
و 
لذا 
در آخرین تحلیل ارتجاعی بوده است.

 عارف قرن بیستم می توانست خود و خدا را نفی کند، 
ولی به علل عینی و ذهنی مختلف و از جمله به سبب جهل نسبت به قانونمندی های جامعه، 
نمی تواند خود را از ذهنیت ارتجاعی حاکم رها کند و لذا بلافاصله پس از نفی خدا به اثبات مجدد او در شخص شخیص خویش کمر می بندد:
  خود، خدا می شود و از بقیه مردم عبادت و اطاعت بنده وار می طلبد.

  او هنوز حتی از تئوری آزادی و برابری صوری بورژوائی بوئی نبرده است، 
چه برسد به آزادی «کار» که پایان بردگی دیرنده بشری خواهد بود.

  این نگرش شاعر 
را 
فلاسفه
 ایراسیونالیسم ناب
 نام داده اند، 
خردستیزی محض بنامیم، 
که 
تلفظش
 آسانتر باشد.

  عرفان دشمن آشتی ناپذیر خرد است.
 
 «لوتر»
 ـ پیشوای پروتستانتیسم در آلمان ـ 
این جنبه ارتجاعی عرفان را به خدمت گرفته بود 
و
 خرد را «بدترین دشمن اعتقاد» و «قحبه ابلیس» قلمداد می نمود 
و 
علیه آن
 مبارزه می کرد.

 خرد در فلسفه روشنگری، 
آنتی تز مشیت الهی 
است.
  خرد آنتی تز آن است 
که
 انسان را خوار و برده و سایه و سرسپرده می خواهد.
  خرد 
معیار معیارها
 ست.

 عارف نمی تواند خردمند و خردگرا باشد.
 برای تن در دادن به مشیت خرد 
باید
 خود 
را 
از
 سرسپردگی به هر مشیت زمینی و آسمانی 
آزاد ساخت.
  باید انسان را به مفهوم نوعی کلمه آزاد خواست
 و
 در راه رهائی او 
که به معنی رهائی تک تک انسان ها ست، 
مبارزه کرد.
 باید بندها را از هم گسیخت، 
بندهای مادی را که برای بازتولید خود، بندهای فکری لازم تولید کرده اند.
 
ادامه دارد.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر